• خانه  اخیر جستجو فهرست مطالب آرشیوها موضوعات آخرین نظرات تماس  نقشه سایت 

دست نوشته های خاتون

غزلهای عاشقی

کانال بررسی

22 فروردین 1404

بسم الله

کانالی که از پارسال دارم داخلش مطلب می‌نویسم تو ردیف کانالهای سامانه‌ی نجم وارد نکردم. یعنی راستش از اینکه دیگران چطور قضاوتش می‌کنند نگرانم. 

مگه چی توشه؟! 

دارم سعی میکنم واقع بینانه به سریالها نگاه کنم و افق دید مخاطب نوجوان خودم را گسترش بدهم. میخواهم مخاطب بزرگسال فقط دو سانت جلوی چشم خودش را نبیند. انتهای راه جنگیدن با نوجوان را هم نگاه کند. میخواهم یک روزی به مخاطب کره‌ای بگویم من تو را درک کردم. این هم نمونه‌اش. دارم درباره‌ی سریال‌ها و تولیدات رسانه‌ای تحقیق میدانی میکنم. مشاهده و تحلیل و تفسیر. 

خب شاید یک کار بیهوده به نظر بیاد اما فکر میکنم برای مخاطب من این سبک از کار تا الان جواب داده. سوال می‌پرسند و با من درباره نوشته‌هایم حرف میزنند. 

به مرور مطالب را میاورم داخل شبکه. ان شاءالله 

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

خدایان

14 بهمن 1402

بسم الله 

سریال‌هایی که تازگی تماشا کردم در زمینه‌ی دین و خدایان بود. این که سریال‌های کره‌ای هم مثل باقی فیلم‌های آسیایی از دین سخن به میان آورده‌اند یک چیز طبیعی است. ادیان همگی در آسیا شکل گرفته‌اند. این قابل درک است که مردم این قاره بیشتر از دیگران درباره خدا بدانند و به آن فکر کنند. سنت‌ها و رسوم مردم در زندگی روزمره گره بزرگی با ایدئولوژی و مکتب فکری و دین آنها خورده. 

حالا خب توی سریالهای کره‌ای کم از این موارد نیست. منتها خدا توی این سریالها چطور معرفی می‌شود؟ خودش جای بحث دارد. 

توی این مدت درباره شمنیزم مطالعه کردم. درباره‌ی جن‌گیرهای مسیحی خواندم. درباره‌ی اعتقادات بودایی مطالعه کردم‌. به خاطر تماشای دو سریال. 

یکی سریال جزیره که داستان تناسخ یک شمن و نجات دنیا توسط او بود و سریال آیدول بهشتی که پیرامون برگزیده‌ی خدا در یک جهان موازی بود. که البته در انتها این خدا تو زرد از آب درامد و معلوم شد خودش شیطان است. بعد هم معلوم شد اصلا توانایی‌های الهی نداشته اما روح خودش را در بدن زن و شوهری به ودیعه گذاشته بود و برگزیده‌ی خودش را خلق کرده بود. کاهن اعظمی که از روح شیطانی خدای ردرین به وجود آمده اما پاک و معصوم است و توانایی شفا دادن و مقابله با شیاطین را دارد. 

ادیان ساختگی یک طرف ماجراست؛ مثل داستان آیدول بهشتی. اعتقاد به ادیانی مثل شمنیزم و بودا و نسخه‌ی معیوبی از مسیحیت خودش چیز دیگری است. اما چیزی که هست این هست که در ابتدا به وجود یک خدا اذعان دارند اما در انتها مرگ آن خدا یا ناکارمدی او را نشان می‌دهند و یا اصالت را به انسان می‌دهند. 

یعنی ته‌ش همان امانیزم هست. 

البته همه اینها تفکرات مردم کره نیست. کره جنوبی حاکمیت لائیک یعنی بی‌دینی دارد. دین‌ها در کره مورد احترام هستند اما در مناسبات ورود داده نمی‌شوند. مذهب رسمی و دین رسمی هم که بر اساس آن قوانین زندگی مروم ترتیب اثر داده شده دین بودایی است. اما اکثریت مردم به بی‌خدایی یعنی آتئیست بودن اعتراف می‌کنند. 

این که این دست تفکرات با سریالها وارد مغز بچه‌های ما بشود خطرناک است. باید درباره این‌ها با نوجوان زیاد صحبت کنید. بچه باید بداند خدا کیست و جایگاه پروردگار در زندگی خودش را درک کند و بعد درباره‌ی تفکرات مردم دنیا بداند تا بتواند به تعمیق باورهای دینی خودش کمک کند. 

فقط این طوری هست که از پیمودن راه خطا می‌توان جلوگیری کرد. 

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

پری دریایی

22 آبان 1402

بسم الله 

سریال کره‌ای افسانه دریای آبی به بررسی زندگی یک پری دریایی افسانه‌ای پرداخته. پری دریایی ما که یک دختر جوان است با دیدن اواین مرد جوان دوپا عاشقش می‌شود و به مرور تصمیم میگیرد تا با او ازدواج کند. 

بار اول مرد جوان او را تحویل پلیس می‌دهد‌. بعدا متوجه میشود او کسی را ندارد و تصمیم میگیرد سرش را کلاه بگذارد. بعدا تصمیم میگیرد با او صادق باشد و به او عشق بورزد. اما پری تمام حافظه او را پاک می‌کند.

دور دوم عشق اتفاق می افتد. پری به دنبال مرد جوان به سئول می‌آید. این بار پری تلاش می‌کند عشق مرد جوان را بدست بیاورد و با زندگی انسانها آشنا شود. در این میانه مرد جوان به جز خاطرات گذشته خودش چیزهایی را به یاد می‌آورد که در زندگی گذشته او در ۴۰۰ سال قبل اتفاق افتاده. اما او سعی می‌کند این بار پری دریایی را از مرگ نجات دهد. داستان حول محور عشق بازی همراه با حیای مرد جوان با پری دریایی در جریان است. 

نکته مهم این سریال این هست که هاجون جائه دلش نمیخواهد دختر جوان در چشم مرد دیگری جلوه گری کند و نمیخواهد به جز او کسی عاشق همسر آینده‌اش باشد. برای همین او پری دریایی را از پوشیدن لباسهای کوتاه منع می‌کند. اجازه نمیدهد او موهایش را ببندد و اجازه نمی‌دهد او تنها از خانه خارج شود و به دیدن کسی جز هاجون جائه برود. مفهوم غیرت مثل همیشه خیلی زیبا به تصویر کشیده شده. حیا و غیرت لی مین هوست که توی سریالهای او جلوه پیدا می‌کند یا اتفاقی این همه غیرت و حیا برای او به تصویر کشیده می‌شود؟! این خودش یک معماست! 

تمرین نوشتن شبانگاهی 

نقد فیلم و سریال کره‌ای

شب خوابت نمیبره فیلم نبین. بگیر بخواب  😉

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

زیبای حقیقی ۲

13 مهر 1402

بسم الله

نقد سریال زیبای حقیقی

سریال زیبای حقیقی که از روی یک رمان اینترنتی با همین نام ساخته شده است؛ در پی پرداختن به معزل بزرگی در جامعه کره جنوبی است و آن هم اهمیت دادن بیش از اندازه مردم، به زیبایی است.
استانداردهای زیبایی در کره جنوبی؛ خیلی سختگیرانه است. در عین حال مردم این کشور نسبت به زشتی افراد؛ نوعی حالت تدافعی دارند. آنها همان طور که در این سریال به تصویر کشیده شده است؛ با افراد زشت صورت، رفتار ناشایستی می‌کنند.
در حقیقت زیبایی در کره جنوبی جزء خط قرمزهای مردم این کشور به حساب می‌آید.

داستان سریال زیبای حقیقی
این سریال برپایه‌ی ماجرای زندگی شخصی دختری دبیرستانی است که با وجود آرایشگر بودن مادرش؛ چهره‌ای زشت دارد. او همه‌ی عمرش به خاطر زشت بودن مورد تحقیر و تمسخر اطرافیان قرار گرفته است. اما بعد از اتفاقاتی که در دبیرستان برای او می‌افتد و فیلم آن در فضای مجازی پخش می‌شود؛ او تصمیم به خودکشی می‌گیرد که در هنگام خودکشی با تبلیغات یک آرایشگر برخورد می‌کند و از این کار پشیمان می‌شود. در همان لحظه که پشیمان شده با مرد جوانی برخورد می‌کند و ماجراهای تازه‌ای برای او اتفاق می‌افتد.
جوکیونگ دختر نوجوان این داستان؛ بعد از اتفاقاتی که برای خانواده‌اش می‌افتد و مجبور به نقل مکان می‌شوند؛ به دبیرستان دیگری منتقل می‌شود و قبل از ورود به مدرسه جدید تصمیم می‌گیرد تا آرایش کردن را به خوبی بیاموزد و همین کار مسیر زندگی زشت و سیاه او را تغییر می‌دهد.

جایگاه زن در سریال زیبای حقیقی
زنان مختلفی با دیدگاه‌های متفاوت در این سریال وجود دارند که هر کدام نشان دهنده‌ی بخشی از جامعه زنان کره جنوبی‌اند.
جوکیونگ در نقش زنان جوانی که با پناه بردن به جراحی زیبایی و آرایش؛ سعی دارند به زندگی تباه شده خودشان امیدی دوباره تزریق کنند؛ ظاهر شده است.
خواهر بزرگتر او با وجود زیبایی؛ هنوز موفق به ازدواج نشده. او بی‌پرواست و اصلا از امور مرسوم در بین خانواده‌ها در امر ازدواج تبعیت نمی‌کند. او عاشق مردی میان‌سال شده و به زور او را مجبور به ازدواج می‌کند. همین‌طور او اکثر اوقات مشروبات الکلی مصرف می‌کند و کنترل خود را از دست می‌دهد. در عین حال او یک تربیت کننده‌ی ماهر ستاره‌ها در تلویزیون کره است و تلاش‌های او برای ستاره کردن سوجون بالاخره به نتیجه می‌رسد.
مادر جوکیونگ اما یک مادر به تمام معناست. او البته بعضی اوقات از فرزندان خودش غافل است و نمی‌داند آنها چکار می‌کنند اما در آخر کار با توجه به تجربیات خوبی که دارد زندگی خودش و فرزندانش را نجات می‌دهد. در برابر این مادر که همه بار زندگی بر دوش اوست؛ پدر خانواده فردی کودن و لاابالی به نمایش گذاشته می‌شود که فقط خیلی مهربان است و به امور خانه‌داری علاقه زیادی دارد.
زنان دیگر این داستان؛ دوستان جوکیونگ هستند.
یکی که از خانواده خودش مرتب ترد می‌شود.
یکی که قلدر مابانه با همه دخترهای مدرسه به خاطر زشتی‌شان گلاویز می‌شود.
یکی که ترسوست و از روی ترس با دخترهای قلدر مدرسه همکاری می‌کند.
جامعه زنان در کره جنوبی جامعه‌ای رنج کشیده از نداشتن زیبایی ترسیم می‌شود که باید همه‌ی سعی و تلاش خودش را بکند تا به آمال و آرزوهای خودش برسد. زندگی عادی هم برای زنان کره یک رویاست!
این همه آن چیزی است که این سریال در پی نشان دادن آن است.

#نقد_فیلم

#سریال_کره‌ای

#به_قلم_خودم

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

بیست و پنج بیست و یک

13 مهر 1402

بسم الله
بررسی حضور زنان در سریال کره‌ای بیست و پنج؛ بیست و یک

سریال کره‌ای بیست و پنج، بیست و یک؛ داستان زندگی دختر جوانی به نام نا هی‌دو است که به شمشیربازی علاقه زیادی دارد اما به خاطر مشکلاتی که برایش در طول زندگی به وجود آمده؛ نتوانسته جایگاهی را در این رشته ورزشی بدست بیاورد. بالاخره او یک روز تصمیم می‌گیرد تا مسیر زندگی خودش را تغییر دهد و به یک قهرمان ملی در رشته شمشیر بازی تبدیل می‌شود.
محوریت داستان در این سریال؛ دختران جوان هستند. اما با توجه به موقعیت‌ها؛ مادران دخترها و همین‌طور پسران جوانی در داستان ورود می‌کنند و ماجرای این سریال را به پیش می‌برند. سریال حول محور زندگی دو قهرمان شمشیربازی زنان و یک خبرنگار در حال پی‌گیری است.

بیست و پنج، بیست و یک؛ در حقیقت سن زن جوان داستان و پسر مورد علاقه اوست که در انتهای داستان فیلم بعد از فراز و نشیب عشق؛ در این سن به خصوص از یکدیگر جدا می‌شوند و هر کدام مسیر جداگانه‌ای در زندگی در پیش می‌گیرد‌. بالا و پایین عاشقانه‌های این زوج و ارتباطات آنها با دوستان و خانواده؛ داستان این سریال را شکل می‌دهد.

در داستان سریال بیست و پنج، بیست و یک؛ سبک زندگی دختران جوان در انتهای قرن بیست و ابتدای قرن بیست و یک به تصویر کشیده شده است. نا هی‌دو یک دختر جوان است که پدرش را در کودکی از دست داده و با مادر خودش رابطه خوبی ندارد. او از اینکه مادرش یک خبرنگار است و اکثر اوقاتِ خوشی و ناخوشی خانواده در کنار او نبوده؛ ناراضی است. برای همین سعی می‌کند برای خودش دوست و همدم پیدا کند تا از پس مشکلات برآید.
شادمانی و سرزندگی دختران جوان سریال؛ نشان می‌دهد تا زنان در سنین پایین قرار دارند؛ از همه‌ی دنیا غفلت می‌کنند و تنها مطالبی برایشان اهمیت دارد که کودکانه است. در مقابل بر روی کلمه‌ی بلوغ در سریال تکیه می‌شود که نشان دهنده عاقلانه رفتار کردن برخی از کاراکترها و کودکانه فکر کردن برخی دیگر است.
نکته‌ی حائز اهمیت دیگر در این سریال؛ سیر رشد عاطفی این دختران است. یکی بعد از رو به رو شدن با ظلم معاون مدرسه تصمیم می‌گیرد پای اعتراض خود بایستد و از مدرسه خارج شود. یکی به خاطر مشکلات مالی خانواده تصمیم می‌گیرد سلب تابعیت کند تا در تامین مالی خانواده کمک پدر و مادرش باشد و دیگری در انتهای داستان با تصمیم سختی تلاش می‌کند یک عشق را که سرانجامی جز تنهایی برای او ندارد؛ به پایان برساند.
زنان نقش آفرین دیگر در این سریال؛ مادران هستند.
مادر نا هی‌دو یک گزارشگر است و زمان کافی برای صرف کردن با دخترش ندارد. او بسیار عاقلانه و متطقی رفتار می‌کند تا جایی که در اخبار به شایعه‌ای که پشت مدال طلای دخترش هست هم اشاره می‌کند و او را دزد مدال طلا خطاب می‌کند. البته او به خاطر جایگاه شغلی خودش مجبور است همه احساسات خودش را سرکوب کند. عشق مادرانه ممکن است به خاطر شغل از بین برود. این تمام چیزی است که شخصیت مادر هیدو به نمایش می‌گذارد.
مادر دوم؛ مادر یوریم است. او به سختی پول درمیاورد تا دخترش که ستاره شمشیربازی کشور است؛ خجالت زده مردم نباشد. او حتی ناراحتی‌های خودش را از دخترش پنهان می‌کند تا به او آسیب نزند. فداکاری مادرانه؛ همه آن چیزی است که از این زن به نمایش گذاشته می‌شود.
مادر دیگر داستان؛ مادر یه جین است. او به خاطر بدهی شوهرش مجبور شده طلاق سوری بگیرد و به خانه برادرش نقل مکان کند. اما او همچنان عاشق همسر خودش هست و از دوری او تاب و تحمل ندارد. مادر عاشق پیشه به فرزندانش یاد می‌دهد که یک زن باید همیشه عاشق و مراقب شوهرش باشد. جایگاه همسر نمونه؛ آن چیزی است که این کاراکتر میخواهد به مخاطب نشان دهد.
مادر یکی از دختران جوان قصه اما یک مادر مقتدر است. او در هر حال از فرزند خودش دفاع می‌کند و اجازه نمی‌دهد او و دوستانش از مواضع خودشان کوتاه بیایند. اقتدار این مادر در نهایت به دختران و پسران داستان کمک می‌کند تا تصمیمات درست بگیرند.

داستان سریال بیست و پنج بیست و یک خیلی کم به نقش مردان و پدران در زندگی پرداخته. تا جایی که پدر نا هیدو در کودکی او از دنیا رفته و فقط حس اعتماد به نفسی که به دخترش داده از او باقی مانده؛ پدر یوریم همیشه در سفر است و فقط عشق او به دختر رسیده. پدر یه جین یک ورشکسته است که فرزندان و خانواده را رها کرده و در گرفتاری انداخته و پدر دختر دیگر داستان اصلا وجود ندارد اما در انتها خبر فوت او شنیده می‌شود.
زنان در این داستان نقش برجسته‌ای دارند. چه وقتی درباره جایگاه اجتماعی آنان سخن به میان می‌آید و چه وقتی که به عنوان مامن و پشتیبان به نمایش گذاشته می‌شوند؛ در هر حال آنها زنانی موفق جلوه داده می شوند که میتوانند دنیا را تغییر بدهند.

البته نکته منفی در خلال این داستان وجود دارد و آن دوستی دختر و پسر داستان است که ختم به ازدواج نمی‌شود اما هی‌دو در بزرگسالی آرزو می‌کند دختر نوجوانش هم بتواند این احساس عشق را قبل از ازدواج تجربه کند. یعنی عشق زندگی این زن با همسر رسمی او متفاوت است.

#نقد_فیلم

#سریال_کره_ای

#به_قلم_خودم

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

نقد سینمای کره

11 فروردین 1402

بسم الله
بررسی سریالهای کره‌ای اگر هیچ ثمره‌ای نداشته باشد لا اقل یک نتیجه مهم دارد. اینکه انسان با تفکرات پوسیده‌ی وابسته به غرب مردم این کشور آشنا می‌شود.
آیین‌های زیادی در بین مردم شرق آسیا مرسوم است اما اینکه مردم کره جنوبی سعی کرده‌اند در طول تاریخ طوری زندگی کنند که مدام خودشان را به یک کشور دیگری متکی بدانند؛ اصلا خوب نیست. یک روزی چین یک روزی ژاپن یک روزی آمریکا.
اینکه به اصالت خودشان برنمی‌گردند و یا لا اقل از تفکرات بهتر پیروی نمی‌کنند واقعا بد هست. اما این واقعیت کشور کره جنوبی است.
کره جنوبی در طول تاریخ همواره یک مستعمره بوده است.
موج هالیو که از سال ۲۰۰۰ شروع شده سعی داشته تا فرهنگ مردم کره جنوبی را به جهان مخابره کند. البته که این کشور در ارسال فرهنگ خود کاملا موفق عمل کرده است اما تصاویری که از این فرهنگ مخابره شده چندان جالب توجه نیست.

 

برای مطالعه بیشتر به ادامه مطلب مراجعه بفرمایید 

صفحات: 1· 2

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

یئون سو پزشک اعظم

06 بهمن 1401

بسم الله

سلام دوستان. در ادامه نقد و بررسی #سریال_سرنوشت امروز به توضیحاتی پیرامون شخصیت اصلی زن داستان خواهیم پرداخت.

یه‌ئون سو یا پزشک اعظم
او دختری از زمانه قرن 21 است که با یک افسانه ترسناک مواجه شده و بعد از دزدیده شدن توسط سردار گوریو به هفتصد سال قبل برده شده است.
او در ابتدا فکر می‌کند اینجا صحنه‌ی فیلم‌برداری است اما بعد که کمی زمان می‌گذرد متوجه می‌شود در یک قصه‌ی واقعی گیر افتاده که حالا حالاها قرار نیست تمام شود.
بعد از پذیرش این واقعیت که او در بستر زمان سفر کرده و به گوریو در هفتصد سال پیش برده شده؛ او سعی می‌کند خودش را با زمانه‌ی کنونی وفق دهد تا زنده بماند. برای همین سعی می‌کند اموری را از مردم زمانه بیاموزد یا چیزهایی را به آنها یاد دهد.
اما نگرانی بزرگ یه‌ئون‌سو این است که نکند او باعث ایجاد تغییر و تحولی در تاریخ شود و نکند کارهای او تاثیر بدی روی مردم این زمانه بگذارد و اثر آن تا ابد باقی بماند. برای همین یه‌ئون‌سو مداوم سعی می‌کند خودش را از تحولات سیاسی و اجتماعی زمانه گوریو دور نگه‌دارد اما این امر امکان‌پذیر نیست.
یه‌ئون‌سو با دو چالش رو به روست‌.
اول اینکه مردم این زمانه فکر می‌کنند او پزشک خداست و از بهشت آمده تا آنها را درمان کند. بنابراین طالب دانش فوق انسانی او هستند. همین طور مردم زمانه درباره او فکر می‌کنند که او یک قدیس یا جادوگر است. این تفکر مردم باعث ایجاد گرفتاری‌های ریز و درشت برای یه‌ئون‌سو است و بارها جانش به خاطر این مساله به خطر می‌افتد.
از طرف دیگر یه‌ئون‌سو در حال پیر شدن است و هنوز ازدواج نکرده. او در ابتدای سریال در نزد یک جادوگر می‌رود تا از سرنوشت خودش با عشق زندگی‌اش آگاهی پیدا کند و او در آینده‌ی یه‌ئون‌سو دستکاری کرده و همسری از قرن‌ها پیش را برای او در طالع‌ش ایجاد می‌کند. آن مرد افسانه‌ای که ده روز قبل در طالع یه‌ئون‌سو به وجود آمد همان چوی‌یونگ است که او را دزدیده و به دنیای خودش برده است.

یه‌ئون‌سو از یک طرف عاشق چوی‌یونگ است و از طرف دیگر نگران است که نکند حضور او باعث مرگ این اسطوره‌ی تاریخ کره بشود. برای همین در عین حال که سعی می‌کند او را حمایت کند اما از او کناره‌گیری می‌کند. او به خوبی دریافته که چوی‌یونگ واقعا عاشق او شده اما نمی‌خواهد این واقعیت را بپذیرد. چون در این صورت باید چوی‌یونگ را به خطر بیاندازد و این سردار بزرگ مجبور است مدام از او مراقبت کند تا امنیتش به خطر نیافتد.
در ادامه داستان یئون‌سو هم تصمیم خودش را می‌گیرد. او حالا دیگر نمی‌تواند به دنیای خودش بازگردد چون به شدت به چوی‌یونگ وابسته شده و عاشق اوست و او را تنها مرد زندگی خودش قلمداد می‌کند.
مواجهه‌ی یئون‌سو با دشمنان امپراطور و دشمنان خودش از یک سو و مبارزه بی‌پایان او برای نجات از سمومی که به بدنش وارد شده از سوی دیگر؛ این شخصیت داستان را به یک جنگ‌جوی خستگی ناپذیر با زندگی مبدل کرده که همین امر باعث شده مورد توجه چوی‌یونگ قرار بگیرد.
بعد از پذیرش عشق چوی‌یونگ؛ حالا روابط عاشقانه‌ای بین این دو شخصیت اصلی داستان در می‌گیرد که پایان تلخ و شیرین داستان را رقم خواهد زد.به نظرم از آنجا که پزشک اعظم عشق چوی‌یونگ است بد نیست در این قسمت درباره‌ی روابط این دو با هم صحبت کنیم.

صفحات: 1· 2

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

سریال سرنوشت

06 بهمن 1401

بسم الله

در ادامه نقد سریال کره ای سرنوشت به بررسی شخصیت های این داستان میپردازیم تا در خلال آنها به نکته‌ی مخفی این قصه اشاره کنیم.

لطفا با ما همراه باشید.

دوک‌سونگ یکی از شخصیت‌های محوری داستان سرنوشت است. او در واقع دایی ملکه است و خواهرش همسر امپراطور یوان شده است. برای همین از جایگاه اجتماعی و سیاسی ویژه‌ای در گوریو برخوردار است.

دوک‌سونگ در واقع نماینده قشر زودباور و مال‌دوست جامعه است. او از یک طرف دچار عقده‌ی حقارت است و از طرف دیگری زیاده‌خواه است‌. به قدری که احساس می‌کند یک حفره‌ی بزرگ در قلبش ایجاد شده که به هیچ نحوی قابل پر شدن نیست مگر اینکه بهشت را با چشم خودش ببیند و دنیای بهشت را از آن خودش کند.
تفکر اینکه یئون‌سو از بهشت آمده و نماینده‌ی خدا بر روی زمین است؛ او را مجاب می‌کند تا به هر طریق ممکن سعی کند تا بهشت افسانه‌ای خداوند را مالک شود. برای همین به طرق مختلفی وارد می‌شود تا آنجا که عموی امپراطور را به کمک می‌طلبد تا از طریق او صاحب پزشک اعظم شود.
تلاشهای بی‌ثمر دوک‌سونگ برای تصاحب قلب پزشک اعظم؛ ضد قهرمان خطرناکی را در داستان به وجود آورده که پایبند به هیچ اخلاقیاتی نیست و برنده شدن در برابر او تقریبا غیر ممکن به نظر می‌رسد.

دوک‌سونگ دارای قدرت درونی است و یک جنگجوی خاص است. او توانایی این را دارد که هر چیزی را با نیروی سرمای درونی خودش به یخ تبدیل کند. با همین قدرت درونی‌اش او بارها به چوی‌یونگ صدمه وارد می‌کند و زندگی او را به مخاطره می‌اندازد‌. اما نیروی درونی دوک‌سونگ وابسته به مواد غذایی و دارویی است که او مصرف می‌کند. برای همین در انتهای داستان به نظر می‌رسد نیروی فوق العاده دوک‌سونگ هم بالاخره تمام می‌شود و شکست او ساده خواهد بود.
سوال اساسی داستان را دوک‌سونگ بارها از پزشک اعظم می‌پرسد. تو از کجا آمده‌ای؟ آنجا که تو از آن آمده‌ای آیا بهشت خداست؟ آیا تو نماینده‌ی خدا هستی؟
پزشک اعظم در ابتدای داستان سعی می‌کند او را فریب بدهد و با او همراهی کند. برای همین تایید می‌کند که او از بهشت آمده و توانایی خارق العاده‌ای دارد. حتی او را نفرین می‌کند و می‌گوید برو به جهنم. برو بمیر! و این سخنان باعث ترس و وحشت دوک‌سونگ و اطرافیان و هم‌فکرهایش می‌شود. اما در پایان داستان، پزشک اعظم پرده از راز بزرگ برمی‌دارد و می‌گوید اصلا هیچ جایی به اسم بهشت وجود ندارد. آن دروازه که من از آن وارد اینجا شدم در حقیقت توسط لکه‌های خورشیدی به وجود آمده و آنجا فقط آینده است. آینده‌ای که فرزندان شما آن را به وجود می‌آورند.
داستان در حقیقت با بیان شخصیت دوک‌سونگ قصد دارد بگوید انسانهای زیاده‌خواه برای اینکه حس زیادی‌خواهی خودشان را ارضاء کنند؛ چیزی به نام بهشت را ترسیم کردند و ترجیح دادند با خرافات خودشان را گول بزنند و به خدا و بهشت اعتقاد پیدا کردند. در حقیقت آنها دنبال خرافه هستند تا خودشان را راضی کنند که پس از این چیزهای بهتری در انتظار آنهاست. اما در واقعیت چنین نیست. بلکه بهشت اصلا وجود ندارد.

لطفا ادامه مطلب را در بخش ادامه بخوانید

صفحات: 1· 2

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

چوی‌یونگ

04 بهمن 1401

بسم الله

معرفی شخصیت چوی‌یونگ

چوی‌یونگ سردار بزرگ کره جنوبی در هفتصد سال قبل است که توانست به پادشاه کمک کند تا استقلال کره را بدست آورد. او انقدر در جهان امروز کره مشهور و مورد علاقه است که قبرش در کنار قبر پادشاه است و او را مورد ستایش قرار می‌دهند. چوی‌یونگ یک شخصیت واقعی است اما توانمندی‌های خارق العاده و افسانه‌ای برای او در این داستان تصور شده است. مثل اینکه او چون عضوی از جئو گولده بوده از توانایی درونی‌اش استفاده کرده و دشمنان را با نیروی جرقه درونی اش از بین می برد. او به خاطر وظیفه شناسی‌اش ممکن است حتی سه روز نخوابد و غذا نخورد اما بعد از آن؛ سه روز را می‌خوابد و بعد برای سه روز غذا میخورد تا انرژی از دست رفته در شش روز گذشته را تامین کند.

چوی‌یونگ در جوانی عاشق یکی از همرزمانش بوده اما به خاطر مشکلاتی که برای آن دختر به وجود می‌آید؛ او خودکشی می‌کند. همین مساله باعث می‌شود تا چوی‌یونگ هیچ هدفی را در زندگی دنبال نکند و بی‌محابا به دل دشمنان بزند. چوی‌یونگ بسیار باهوش و با درایت است. انقدر که میتواند امپراطور را در بزنگاه‌های مهم سیاسی با سخنانش راهنمایی کند. امپراطور به او به چشم تنها یار و یاور و دوست صمیمی‌اش نگاه می‌کند‌. در عین حالی که چوی‌یونگ یک جوان با استعداد و قوی و رزم‌جوست اما از روح لطیفی برخوردار است. در عین حال که به قوانین جنگجویان گوریو به سختی پایبند است اما در عین حال عشق در قلب او آرام آرام جوانه می‌زند.

در ابتدا به نظر می‌رسد چویونگ یک بودایی است. چون به مجسمه‌ی بودا احترام می‌گذارد و به عالم بودایی ادای احترام می‌کند. اما در ادامه هیچ اعمال دینی برای چوی‌یونگ در نظر گرفته نشده است. او در هیچ سکانسی اعمال دینی انجام نمی‌دهد. حتی زمانهایی که سخت دچار اضطراب است و ممکن است عشق خودش را از دست بدهد؛ اما باز هم رو به هیچ عمل دینی و عبادی نمی‌آورد و فقط با عقلانیت سعی می‌کند از این مهلکه نجات پیدا کند.

در فیلم زیر سکانس جالب حضور چوی‌یونگ در دنیای امروز را ببنید. او به خاطر اینکه بدون اجازه وارد بهشت شده است از عالم بودایی عذرخواهی میکند.


او در طی داستان از یک بلاتکلیفی درباره‌ی زندگی نجات پیدا کرده و راه و روش بهتری را برای ادامه راه در نظر می‌گیرد اما در این زمان به نظر می‌رسد دیگر وقتی برای او باقی نمانده و او با خودش فکر می‌کند که :” چقدر وقت تلف کردم در این زندگی!”

در ابتدا امپراطور از هدف چوی‌یونگ برای همراهی با او می‌پرسد و او در جواب می‌گوید:” من فقط به فرامین امپراطور قبلی عمل کرده‌ام. بعد از اتمام ماموریتم میخواهم قصر و نیروهای امنیتی را ترک کنم.” او بارها این درخواست را به امپراطور می‌دهد اما امپراطور برای او هر بار یک ماموریت جدید تعریف می‌کند. تا انتهای قصه همین طور فرار کردن چوی‌یونگ از زیر بار مسئولیت و در عین حال انجام دادن امور محوله با تمرکز بالا در حال پی‌گیری است. هدف فرار از مسئولیت چوی‌یونگ اما این بار فقط ترک قصر نیست. بلکه او به پزشک اعظم قول داده تا او را به سلامت به زمان خودش برگرداند و از طرفی عاشق یئون‌سو یعنی پزشک اعظم است و نگران است که امنیت او به خطر بیافتد و قبل از بازگشت به سرزمین خودش؛ کشته شود.

ترس‌ها و اشکها و لبخندها و لحظات عاشقانه‌ی چوی‌یونگ برای نجات جان یئون‌سو از یک طرف و محافظت از امپراطور و کشور گوریو از طرف دیگر؛ عاشقانه‌ای حماسی را درباره چوی‌یونگ رقم زده است که باید حتما بارها به تماشای آن بنشینید.

چوی‌یونگ غیرت‌مند

از جمله خصوصیات شخصیتی چوی‌یونگ این است که او بسیار غیرتمند است. از اینکه یئون‌سو بدون ملاحظه در بین مردان رفت و آمد می‌کند سخت خشمگین می‌شود و البته او را به خاطر این رفتارها بارها سرزنش می‌کند.  نکته بعدی در این شخصیت این است که او باحیاست و البته حیا کردن دیگر آدمها برایش مهم است. تا آنجا که از لمس بدنش و نگاه کردن دیگران به بدنش جلوگیری می‌کند و عنوان می‌کند این امپراطور اولین امپراطوری است که خودش انتخاب کرده و قصد دارد او را حمایت کند چون او حیا سرش می‌شود و چوی‌یونگ قصد دارد اجازه ندهد او خجالت زده مردم باشد.  از دیگر خصوصیات شخصیتی چوی‌یونگ اما این است که او بسیار مدبر و شجاع است. او هرگز اجازه نمی‌دهد کسی درباره‌ی ضعف‌ها یا بیماریهایش بداند یا حرف بزند. چون اگر او ضعف از خودش نشان بدهد یعنی فاتحه حکومت خوانده شده. در عین حال او سعی می‌کند با زیرکی خاص خودش دشمنان را گول بزند و از تهدیدها برای خودش فرصت می‌سازد. 

چوی یونگ اخلاق‌مدار

ادب و احترام نسبت به بزرگان خصیصه دیگر چوی‌یونگ است. او با اینکه مورد تهمت قرار می‌گیرد اما سعی می‌کند به بزرگان توهین و بی‌احترامی نکند.  اما جالب توجه‌ترین خصوصیت اخلاقی چوی‌یونگ این است که او دنیاپرست و مال دوست نیست. نه تنها هنوز حقوقی از امپراطور برای خودش دریافت نکرده بلکه طبق وصیت پدرش معتقد است طلا هم فقط یک سنگ است. برای همین توطئه‌ی بزرگان درباره‌ی دریافت رشوه او را ناراحت و عصبانی می‌کند و او سعی می‌کند نام خودش را از این ننگ پاک کند.  خصوصیت اخلاقی دیگر چوی‌یونگ راستگویی است. او در هر حال سعی نمی‌کند دروغ بگوید. بلکه اگر مجبور باشد راست نگوید از گفتن طفره می‌رود و پاسخ نمی‌دهد.  با همه این خوبی‌ها اما چوی‌یونگ دچار یک رخوت است و اصلا امیدی به ادامه زندگی ندارد. همین امر باعث می‌شود در ابتدای داستان او به خاطر زخم شدیدی که برداشته به کما رود و ایست قلبی پیدا کند. البته گریه‌های یئون‌سو باعث می‌شود او به زندگی بازگردد و عشق در او جوانه بزند و به ادامه زندگی امیدوار شود.  در این داستان سعی شده چوی‌یونگ به عنوان قهرمان داستان؛ خصوصیات اخلاقی بی‌نظیری داشته باشد تا الگوی جوانان امروز کشور کره باشد.  نکته مهم معرفی این خصوصیات اخلاقی این است که در آیین بودا و کنفسیوس در کره جنوبی هم اخلاق یک امر زیبا و خوب تلقی می‌شود. و این یعنی اخلاقیات یک امر ذاتی هستند. اگرچه دین بودا و کنفسیوس در حد یک سری بیان دستورات اخلاقی چیز دیگری نیست.

چوی‌یونگ عاشق پیشه!

بحران زندگی تک نفره چیزی است که در کره جنوبی جدی است و دولت سالهاست سعی می‌کند به طرق مختلفی از جمله ترویج ازدواج رسمی یا غیر رسمی به این بحران خاتمه دهد. بنابراین امر ازدواج در سریالهای کره‌ای به صورت یک کلیشه همیشگی درامده و همه سریالها به مساله ازدواج و زندگی خانوادگی مرتبط است.  نشان دادن روابط زناشویی در سریالهای کره‌ای یک امر عادی است. آنها از این سطح از روابط که به گرفتن دست‌های یک‌دیگر و بوسیدن هم و در آغوش کشیدن هم ختم می شود؛ فیلم پاک میگویند. حالا البته سانسورهای سریال سرنوشت انقدرا زیاد نیست. چوی‌یونگ خجالتی ما فوقش یک بار بیشتر یئون‌سو رو نبوسیده است. ☺  اما یک روندی را سریالهای کره‌ای برای آشنا شدن جوانان با هم و تشکیل خانواده مطرح می کنند که این جای بحث و بررسی دارد.  آنها هم به عشق در یک نگاه معتقد هستند هم عشقی که آرام آرام شکل می‌گیرد. و این سریال از آن دست عشق ها را مورد بررسی قرار داده است که آرام و پیوسته شکل می‌گیرد و خیلی ساده اما مستحکم و با دوام است. همان طور که در انتهای قصه میبینیم چوی‌یونگ بعد از 15 سال هنوز به مکان دریچه می‌رود و منتظر است تا یئون‌سو از آن دریچه بازگردد و با دیدن هم اشک‌هایشان جاری میشود. منظور این سکانس احساسی این است که یعنی این عشق دوام پیدا کرده و واقعی است. در حقیقت آنها سعی دارند بگویند اگر در نگاه اول هم فکر کردید شما با هم هیچ اشتراکاتی ندارید اما ممکن است رفت و آمد کردن با هم و نشست و برخواست؛ به شما کمک کند تا با هم انس و الفت بگیرید. در حقیقت آنها با این روش؛ ایجاد زندگی مشترک را به مخاطب آموزش می‌دهند. در ادامه به زندگی مشترک چوی‌یونگ هم خواهیم پرداخت. 🙂

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

سرنوشت

27 دی 1401

بسم الله
هنوز همانجا منتظرم ایستاده. همان طور آماده و شمشیر به دست.
با قد بلند؛ زره طوسی رنگ؛ یونیفرم سورمه‌ای به تن و شمشیر بدست.
هنوز همانجا منتظر ایستاده. انگار آماده‌ی نبرد است چون پاهایش را به عرض شانه باز کرده و شمشیرش را از غلاف بیرون کشیده و پایین نگه داشته. اما هنوز همانجا ایستاده گوشه ذهنم.
عجیب است که بعد از این همه روز ایستادن و منتظر شدن هنوز خوابش نگرفته. بعید بود که بیشتر از سه روز بدون آب و غذا دوام بیاورد؛ اما همچنان مصمم همانجا ایستاده تا نوبتش از راه برسد.
نه محو می‌شود نه کمرنگ. هر روز دو سه باری خودش را نشان می‌دهد که یعنی من هنوز اینجا هستم من را فراموش نکن! اما فرصت‌های من اندک هستند. کارش را نصفه انجام داده‌ام هنوز تهیه عکس و فیلم برایش باقی مانده. باید این کار را هم تمام کنم تا او بتواند برود سر خانه و زندگی‌اش. برود به دنیای خودش و مشغول دفاع از امپراطورش شود.


همه‌ش تقصیر من است چوی‌یونگ. متاسفم این همه منتظرت گذاشتم. امتحان داشتم فرصت نشد به کارهای تو رسیدگی کنم. frown smile

ادامه مطلب تقدیم نگاه پر محبت شماsmile

ادامه »

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

زیبایی حقیقی

24 دی 1401

بسم الله

رفقا سلام. 

همان طور که از عنوان مطلب پیداست؛ سخن امشبم پیرامون سریال کره‌ای زیبایی حقیقی است. نمیخواهم فعلا به نقد همه‌ی سریال بپردازم. بر خلاف تصور نوشتن این نقدها هر کدام‌شان از من دو ساعت وقت می‌گیرد و الان نیمه شب است و بلند شدم برای درس خواندن. ☺ 

اما خب! تا این نکته را ننویسم ذهنم ازش جدا نمی‌شود. شده ماجرای چوی‌یونگ که یک ماه تمام تو صحن ذهنم شمشیر بدست ایستاده بود تا ماجرایش را بنویسم. ☺ 

حالا!

زیبایی حقیقی ماجرای دختری هجده ساله است که  در تمام طول زندگی‌اش به خاطر زشت بودن تحقیر شده. بر اثر اتفاقی که قلدرهای مدرسه برایش رقم می‌زنند تصمیم می‌گیرد تا خودکشی کند اما با اقدام پسری جوان از مرگ نجات پیدا می‌کند. بعد از این، به خاطر مشکلات مالی خانواده؛ مجبور به ترک محل زندگی می‌شود و به همین مناسبت مدرسه‌اش نیز تغییر می‌کند.

او بعد از اینکه به مدرسه جدید می‌رود سعی می‌کند با آرایش کردن چهره‌ی زشت خودش را مخفی کند. بنابراین با بازخورد خوبی از طرف همکلاسی‌های جدید روبه‌رو می‌شود. از این میانه با دو پسر جوان و خوش چهره‌ی کلاس برخوردهایش و اتفاقاتی که می‌افتد جدی‌تر است و منجر به این می‌شود که هر دو مرد جوان عاشق جوکیونگ دختر تازه وارد مدرسه می‌شوند.

داستان حول محور این سه جوان است. اول داستان فقط یک عشق و دوستی ساده‌ی دو نفره است. بعد آهسته آهسته به یک مثلث عشقی برای جوکیونگ تبدیل می‌شود. بعدا یک عشق چهار وجهی با دختری دیگر به وجود می‌آید که مثلثی عشقی برای سوهو؛ پسر جوان را رقم می‌زند و کمی جلوتر این عشق پایه‌ی دیگری پیدا می‌کند و یک بازیکن بیست‌بال هم عاشق جوکیونگ می‌شود. اما دست آخر سوجین از سوهو جواب رد می‌شنود و جوکیونگ بازیکن بیست‌بال را رد می‌کند و مثلث عشقی جوکیونگ و سوهو و سئوجین تا انتهای داستان پیش می‌رود. 

نکته‌ای که در خلال این قصه مدام تکرار می‌شود این است که جوکیونگ علاقه‌ی سوهو به خودش را درک می‌کند و او هم عاشق سوهو می‌شود اما هرچه سئوجون تلاش می‌کند تا خودش را به جوکیونگ بقبولاند؛ موفق نمی‌شود. جوکیونگ فقط به عنوان یک دوست مثل دخترهایی که با او دوست هستند؛ با سئوجون رفتار می‌کند و همین مساله است که باعث رنجش خاطر بیشتر سئوجون است. او بارها در طول داستان به جوکیونگ گوشزد می‌کند که ” من هم یک مرد هستم. باید از من هم بترسی!” اما این سخن اصلا مورد توجه جوکیونگ قرار نمی‌گیرد.

اینکه به عنوان یک مرد در نظر گرفته نشوی و معشوقه‌ت تو را اندازه‌ی یکی از مردهای تو خیابان هم به حساب نیاورد؛ باعث رنجش خاطر سئوجون است. اما او به خاطر سوهو از اعلام عشقش به جوکیونگ خودداری می‌کند. دست آخر وقتی به زبان می‌آید هم مجبور می‌شود این قرار گذاشتن‌ها را به سه روز ختم کند و از جوکیونگ جدا شود. 

معضلی که در این داستان مورد توجه قرار گرفته؛ آرایش کردن زنان و اهمیت بیش از اندازه دادن به زیبایی است. اما در خلال قصه به این نکته هم اشاره شده که روابط بین دختران و پسران شاید ختم به یک دوستی ساده نشود. بالاخره او هم یک مرد است حتی اگر توی دختر جوان او  را به عنوان یک مرد حساب نکنی! البته داستان در پی زشت جلوه دادن دوستی بین دختران و پسران که در کره جنوبی مرسوم است؛ نیست. اما طبیعت این دوستی را به تصویر کشیده و بالتبع بازخورد عکسی از آن سنت نشان می‌دهد. 

تکرار این جمله که “من هم یک مرد هستم!” از طرف سئوجون به این معناست که دختران جوان فکر نکنند دوستی‌شان با جنس مخالف می‌تواند بدون دردسر باشد. بالاخره او هم یک مرد است. شهوت دارد. ممکن است هر لحظه عاشق این دختر جوان شود. همان طور که سئوجون ناخواسته دچارش شده بود. 

سئوجون از رفتارهای جوکیونگ خوشش می‌آید و قلبش به تپش می‌افتد. از چنگال کشیدن جوکیونگ به صورتش خوشش می‌آید. از دراوردن ادای پلنگ قلبش به تپش می‌افتد. از خندیدن‌های جوکیونگ قند توی دلش آب می‌شود و حتی بستن موی در جلوی روی سئوجون او را دچار تپش قلب می‌کند و در او احساس عشق را به جوشش می‌آورد. اما او سعی می‌کند جلوی خودش را بگیرد. چون جوکیونگ قرار است با سوهو باشد. این نکته که من هم یک مرد هستم؛ در پی بیان این نکته است که شهوت را نمی‌شود توجیه کرد و جلویش را گرفت و درد و رنج بسیاری را برای آدم مقابل ایجاد می‌کند.

بر خلاف تصور ما؛ گاهی وقتها همین بازخوردها که در این سریالهای کره‌ای به تصویر کشیده شده؛ میتواند برای جوانهای ما آموزنده باشد. البته به شرطی که کسی باشد تا درباره‌ی آن با بیننده‌ی سریال صحبت کند. اگرنه جنبه منفی داستان یعنی دوست شدن دختر جوان با همه مردان قصه و آرایش کردن بی حد و حصر اوست که آموزندگی خواهد داشت. 

البته یک نکته‌ی جالب دیگر هم هست. 

اینکه آرایش کردن شاید بتواند باعث شود عده‌ای عاشق شما بشوند اما این دوست داشتن‌ها فقط یک هوس بیشتر نیست. کسی واقعا عاشق شماست که همه‌ی زشتی‌های شما را کنار بگذارد و زیبایی حقیقی درونی شما را ببیند. همان طور که سئوجون و سوهو بدون در نظر گرفتن زیبایی ظاهری جوکیونگ؛ او را عاشقانه دوست دارند. سوهو از زشتی جوکیونگ از اول کودکی‌شان اطلاع دارد اما سئوجون در خلال قصه به آن پی می‌برد. باز هم اما این مساله که جوکیونگ در واقع زشت است و با آرایش خودش را زیبا کرده باعث نمی‌شود این دو عاشق دلباخته جوان خوش چهره که اتفاقا از نوابغ مدرسه هستند؛ از عاشق جوکیونگ بودن دست بردارند. 

فنون اقناع مخاطب در این داستان بسیار زیبا در پی بد جلوه دادن سنت زیبا پرستی در کره جنوبی است. الان البته فرصت ندارم به‌ش بپردازم. 

از نظر ادبی هم اگر بخواهیم بررسی کنیم؛ داستان با زاویه دید دانای کل نامحدود در حال پی‌گیری است و قهرمان داستان زن جوان است و دو مرد جوان هم نقش هم‌پوشانی برای او دارند. 

بعد از اینکه سریالهای دیگر را به اینجا منتقل کردم شاید درباره‌ی این سریال هم دوباره بنویسم. از نماوا تماشا کنید بهتر هست. حاوی صحنه‌های معاشقه است. آدم‌های مختلفی در طول قصه با هم طرح عشق می‌ریزند و به هم می‌رسند و این خودش بستری است برای ابراز عاشقانه‌های کره‌ای که انگاری تمامی ندارند. 🙂

برای امشب بس است. باید بروم سر درس خواندن تا اذان صبح نشده. 

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

تبليغات در عاشقان ماه

12 دی 1401

بسم الله

سلام دوستان همراه.

امروز قصد دارم درباره صنعت تبلیغات در کره با توجه به نقدي بر سريال ملودرام عاشقان ماه؛ صحبت كنم. بله! این بار میخواهم درباره فنون اقناع مخاطب که در این سریال استفاده شده صحبت کنم.

براي آغاز بحث بايد به مطلب جالبي اشاره كنم. بررسی سخنان بازیگران اصلی این سریال در سالهای اخیر و تکرار صحنه‌ی احساسی ایستادن در زیر باران در برنامه‌های مختلف و همچنین یادآوری مکرر دیالوگ‌های خاص این سریال توسط دو بازیگر نقش اصلی این سریال؛ ما متوجه می‌شویم این سریال در نظر بازیگران آن از ارزش زیادی برخوردار نبوده بلکه بعدا برای خودش جایگاهی را پیدا کرده است.
بارها لی جون گی عنوان کرده اصلا هیچ وقت فکر نمی‌کرده این سریال این قدر در جهان رشد پیدا کند و بچه‌های خردسال هم با دیدن آن عاشق لی جون گی شوند. بايد گفت نقش آقای لی جونگی در این سریال به قدری تاثیرگذار بوده که برخی از دنبال کنندگان او فقط همین سریال از او را دیده‌اند و یک دل نه صد دل عاشق شخصیت کاریزماتیک او شده‌اند.

استقبال بیش از حد از این سریال در جهان؛ بازیگران آن را به تعجب وا داشت. چون این سریال برای تبلیغات کالایی خاص در کشور کره جنوبی ساخته شد و از یک تلویزيون داخلی به نام sbs منتشر شد. یعنی صد در صد مصرف داخلی داشت. حتی شاید تلاش زیادی هم برای ساخت آن نشده بود اما توانست مرزهای جغرافیایی را درنوردد و جهانی شود. انقدر که آیو و لی جونگی را در جهان مردم با نام هه‌سو و وانگ‌سو بشناسند. ☺️

حتما براي شما سوال شده كه با وجود اين همه ستاره برجسته كه در اين سريالبه ايفاي نقش پرداخته اين سخن چيست؟ عرض ميكنم.

در نسخه اصلی این فیلم در بخش‌هایی میبینید که یک نوع خاصی از کرم پوشاننده‌ی جای زخم و یک عطر به خصوصی به نام روغن رز بلغاری در حال تبلیغ توسط بازیگر نقش هه‌سو یعنی خانم آیو هست. یعنی به صورت زیر نویس فیلم تصویر این خانم همراه با این دو محصول نشان داده می‌شود. البته در طول قصه هم ما با نشانه‌هایی از این دو محصول رو به رو می‌شویم. در خلال قصه در موارد متعددی این دو محصول در وسط قصه رخ می‌نماید. پس قطعا این یک فیلم با هدف تبلیغات کالای خاص هست که در کشور کره به فروش می‌رسد.
در کشور خودمان هم این شکل از تبلیغات وجود دارد. ما فیلم سینمایی‌های زیادی را داشتیم که شرکت‌های چیپس و پفک پشتیبان مالی آنها بوده‌اند یا برنامه‌های تلویزیونی زیادی را میبینیم که توسط یک شرکت خاصی ساپورت مالی می‌شوند. اما قطعا این برنامه‌ها برای مخاطب خارجی ساخته نمی‌شوند. اینها مخصوص مردم ماست. با تفکرات ما ساخته می‌شود و قصد دارد این محصول را در ذهن ما نهادینه کند تا برویم آن را بخریم.

ما تو کشورمان تبلیغات گسترده‌ی بی‌محتوایی را به مخاطب عرضه می‌کنیم؛ مردم دنیا برای فروش یک کرم و یک عطر میلیار میلیارد هزینه می‌کنند و سریال تاریخی می‌سازند. 😏

تا اینجای ماجرا را داشته باشید. براي مطالعه باقي مطلب روي ادامه مطلب كليك كنيد.

ادامه »

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

افسارگسیختگی

11 دی 1401

بسم الله

سلام. 

گاهی وقتها وسط درس خواندن‌ها و کارهای خانه و تماشای سریالها؛ یک زمانی را اختصاص می‌دهم به اینکه پیرامون سریالها در نت تحقیق بیشتر کنم. 

از باب اینکه بشود متوجه شد خود بازیگران سریال درباره‌ی آن چطور قضاوت می‌کنند. و اینکه هر نکته‌ای در داستان فیلم چه معنا و مفهومی دارد؟ یا چیزهایی از این دست.

دیشب به دوتا پست برخوردم که واقعا باعث تاسف بیشترم شد از مردم کره‌ی جنوبی و سینمای آنها.

پشت صحنه‌ی یکی از فیلم‌ها بازیگر مرد باید بازیگر زن را میبوسید؛ اما تا یک حد معینی قرار بود این کار را انجام دهد. بعد از اینکه کات داده شد هنوز بوسیدن این آقا ادامه داشت. قصد نداشت لبهای مبارک خانم بازیگر را رها کند. انقدر بوسیدنش طولانی شد که دست آخر هر دوتا خجالت زده‌ی باقی عوامل فیلم شدند. 😐

آقای بازیگر سریال دیگری گفته بود روزی که اولین سکانس بوسه را ضبط می‌کردیم؛ تولد خانم بازیگر بود. به خانم بازیگر گفتم این بوسه‌های محکم من هدیه‌ی تولد به توست اما بعدا اعتراف کردم که اینها هدیه‌ای به خودم بود. 😐

این هم آن آزادی که غرب مروج آن است. 

در آن سریال اول؛ خانم بازیگر روز آخر فیلم‌برداری داشت گریه می‌کرد. 

من احساس می‌کنم گریه‌هایش به خاطر تمام شدن رابطه‌ای است که هیچ وقت اصولی نشده و او را تحت تاثیر خودش قرار داده. روح یک زن جوان تکه پاره شده و از او سوء استفاده شده و حالا که فیلمبرداری تمام شده اوست و یادآوری خاطرات بوسیده شدن‌های بی‌محابای مکرر آقای بازیگر خاص! 

این است آن آزادی و حفظ حقوق زنان؟ 

آقای بازیگر سریال دوم اما هنوز هم بدش نمی‌آید خانم بازیگر را در آغوش بگیرد و ببوسد. برای همین هنوز هم جملات تاثیرگذار عاشقانه‌ی پایان سریال را برای خانم بازیگر تکرار می‌کند؛ بلکه او خواستگاری غیرمستقیم او را بپذیرد. اما کارساز نیست. 😐 
خب این چه کاریه؟ 

شما آدم هستید؟ 

چرا به این کارهای غیراخلاقی تن می‌دهید؟ احساسات آدم‌ها گِل که نیست همین طوری لگد کنی و بروی و آب از آب تکان نخورد.

آن وقت می‌گویند آمار خودکشی بین سلبریتی‌های کره بالاست. 

طرف انقدر در این افکار غرق می‌شود و جایی برای تخلیه روحی روانی پیدا نمی‌کند که بالاخره به ته خط می‌رسد و خودش را می‌کشد. 

هنوز ماجرای از دست رفتن خانم بازیگر تو کشور خودمان فراموشمان نشده‌. وقتی سریال بی‌همگان را تماشا می‌کردم دلم برایش سوخت. گفتم از بس این پسرک بازیگر او را مادر صدا کرد که از غصه‌اش دق مرگ شد و گفت حالا که دیگر مادر نمی‌شوم بمیرم بهتر است. تا کی صدای این پسری را که میتواند بچه خودم باشد بشنوم که به من بگوید مامان! و در عین حال مامان هیچ کسی توی این دنیای خراب شده نباشم؟ 

تا کی عزیز دل آقای بازیگر باشم اما همسری برای خودم نداشته باشم که به‌م بگوید عزیزم؟! 

این شده که دست به خودکشی زده. 

آدم آدم است. سنگ و چوب که نیست. باید یکی تو مغز پوک این آدمها فرو کند که این روابطی که نشان می‌دهی اول از همه به خودت آسیب می‌زند بعد به آدمهای دیگر جامعه.

کاش یکی میتوانست این را حالی این آدمهای بازیگر بکند. 

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

زن پناهگاه همه!

07 دی 1401

بسم الله 

عزیزان همراه سلام.

امروز با بخش دیگری از نقد سریال کره‌ای عاشقان ماه در خدمت شما عزیزان هستم.موضوع این نقد نقش زن به عنوان یک پناهگاه امن برای همه است. 

چند وقت پیش داشتم با یکی از دوستان درباره‌ی نقش زنان در این عالم سخن می‌گفتم. رسیدم به اینجا که لازم نیست یک زن برای قهرمان بودن به میدان جنگ برود و شمشیر به دست بگیرد و کارهای زمخت مردانه انجام بدهد تا بتوان او را یک قهرمان پنداشت. زن همه این کارها را میتواند فقط با یک نوازش ساده انجام دهد. امروز میخواهم به این بخش از سریال عشاق ماه اشاره کنم. 

عاشقان ماه یا عشاق ماه؛ سریال کره‌ای با تفکرات نیمه بودایی نیمه مسیحی مردم کشور کره ساخته شده اما دین حاکم بر این داستان دین بودایی است. اینها را قبلا به‌ش اشاره کرده بودم. در پست دیگری (در اینجا ) هم درباره امر ازدواج در آیین بودا نوشتم که میتونید مطالعه کنید. 

با اینکه این سریال از نظر ما شایستگی تماشای عمومی ندارد؛ چون به خط قرمزهای ما در روابط و نشان دادن آن پایبند نیست؛ اما در جایگاه خودش به عنوان نمونه‌ای از تفکرات مردم مشرق زمین، قابل اعتناست.

این سریال در پی معرفی یک قهرمان ساده است که توانست تاریخ را تغییر بدهد. او فقط یک زن است؛ هه‌سو. هه‌سو اصلا توانایی شمشیر زدن ندارد. اسب سواری هم بلد نیست. توانایی سیاست‌مداری و مملکت داری هم ندارد. ما با یک ابر قهرمان زن رو به رو هستیم که فقط یک زن ساده است با تفکرات زنانه و توانمندی‌های زنانه. اما همین توانمندی زنانه اوست که نجات بخش و ابر قهرمان شدن او را در پی دارد. 

در دین اسلام به زن به چشم یک پناهگاه امن نگاه شده. پناهگاهی که همسر در کنار او به آرامش برسد و فرزندان در آغوش او رشد کنند و پدر با روی خوش او شاد شود و برادر با حمایت او به پیروزی دست یابد. ما یک کپی از این زنان را در این سریال عاشقان ماه می‌بینیم.نکته جالبی که جا دارد به‌ش اشاره کنم این است که سینمای کره با نمایش این سریال در جهان؛ به تنهایی توانست همه‌ی سخنان فمنیست‌های دنیا را زیر سوال ببرد. smile  این سریال به طریقه‌ای زیبا زنی را به تصویر کشیده که فقط زنانگی می‌کند و قهرمان قصه است. عمرا اگر از فیلم‌سازان مسلمان ما چنین قصه و سریالی با این میزان از توجه جهانی ساخته بشود که بتواند به این زیبایی این نقش پناه همه بودن را در زن به تصویر بکشد.  smile

برای اینکه بتوانم پیرامون شکل‌گیری شخصیت ابرقهرمان قصه و پناه امن بودن او توضیح بدهم مجبورم بخش‌هایی از داستان را برایتان بازگو کنم. برای ورود به بحث هم لازم است به شرح و تفصیلی پیرامون دو شخصیت اصلی این سریال بپردازم. 

عاشقان ماه

 

این تصویر دو شخصیت اصلی داستان هستند.

هه‌سو با بازی خانم آیو بازیگر و خواننده‌ی معروف و لی جون گی بازیگر، خواننده، رقصنده‌ و مدل معروف کره‌ای در نقش وانگ‌سو یا همان پادشاه گوانگ جونگ.  

خانم آیو را قبلا در فیلم‌هایی که از تلویزیون خودمان منتشر شده ندیده‌اید. اما لی جون گی همان ایلجیماست.

در ادامه در صفحات بعدی  با ما همراه باشید.   

 

ادامه »

بیشتر بخوانید
 1 نظر

moon lovers

04 دی 1401

بسم الله

میهمانان عزیزم  سلام.

در ادامه نقد فیلم‌ها و انیمه‌ها که چند وقتی است آغاز کردم؛ امروز آمدم درباره یک نکته ریز که در تفکر مردم مشرق زمین نقش حیاتی دارد صحبت کنم. جالب اینجاست که تمام انیمه‌ها و فیلم‌های شرقی روی این نکته کار می‌کنند. اصلا یکی از اصول زندگی آنهاست.

مثبت اندیشی و تفکر خوب داشتن

بررسی اجمالی در همه فیلم‌ها و انیمه‌ها این نکته را نمایان می‌سازد که مردم مشرق زمین معتقدند انسان باید همیشه تلاش کند و از تلاش دست برندارد و همیشه باید مثبت فکر کند تا یک راه تازه برای برون‌رفت از مشکلات پیدا کند. اساس ترقی این کشورها هم همین تفکر است. البته باید بگویم این همه ریشه در همان تفکر تناسخ دارد.

آنها چون معتقدند روح انسان باید تلاش کند تا یک زندگی خوب را تجربه کند تا بالاخره بخشیده شده و به نیروانه برسد؛ بنابراین همیشه مثبت فکر می‌کنند و همیشه تلاش می‌کنند بهترین زندگی را داشته باشند. اگرنه احتمالا با اجبار طبیعت به چرخه‌ی حیات ابدی غم انگیزی فرو می‌افتند که همچنان ادامه خواهد داشت. توجه کنید که این تفکر دینی بودایی آنهاست. این یک نکته‌ای هست که در اذهان مردم مشرق زمین رسوخ کرده چون قرن‌هاست که بودا دین اصلی آن کشورها بوده‌ است. آنها با وجود مسیحی بودن هم هنوز به برخی از اصول بودا پایبند هستند چون جزء ارتکازات ذهنی و پیش فرض ذهنی آنها شده است.

 

در این فیلم‌ها و انیمه‌ها ما با چند عنصر مواجه هستیم.

1. انسانی که توانایی خاصی ندارد. یا شاید حتی بی‌عرضه‌ترین آدم‌هاست. یا نقصی در جسم یا شخصیت او هست که باعث شده همه‌ی مردم او را ترد کنند یا در گرداب غم تنها باقی بماند.

2. یک نفر که باور دارد همه میتوانند قهرمان باشند. قهرمان زندگی خودشان.

3. یک راه حل که میتواند مشکلات جسمی یا شخصیتی را برطرف کند.

4. یک ابر قهرمان که از دل یک آدم بی‌عرضه بیرون آمده.

آنها به طور پیش فرض سعی می‌کنند بی‌عرضه‌ترین آدم‌های کشور خودشان را باعرضه و ابرقهرمان کنند. بر خلاف کشورهای غربی که دوست دارند همه ناتوان باشند الا یک نفر ابر قهرمان که همه دنیا را نجات بدهد. ابرقهرمان‌ها در داستانهای شرقی مثل آدم‌های معمولی دیگر هستند و برای همه این ابر قهرمانی قابل دست‌یابی است.

حالا با این توضیحات می‌رویم تا درباره‌ی داستان سریال عاشقان ماه یا عشاق ماه صحبت کنیم اما نگران این مطلب هستم که تماشا کردن‌ش برای دوستان یک مساله بشود. زیاد تماشا نکنید. یک کم وقت بگذارید براش‌. ☺️ خیلی خیلی کم. توجه دوباره می‌دهم این سریال برای رده سنی زیر 18 سال اصلا مناسب نیست اما امیدوارم برای دوستان در تربیت فرزندان‌شان مفید فایده باشد. 

ادامه مطلب را در صفحه دوم مطالعه بفرمایید. :)

صفحات: 1· 2

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

عاشقان ماه

17 مهر 1401

بسم الله

قبلا عرض کرده بودم که داستان این فیلم در قرن ۵ قبل از میلاد و با پیش فرض دین رایج بودایی در حال وقوع هست.

این نکته در درک روابط بین افراد و ازدواج‌هایی که در داستان شکل گرفته کمک کننده است. برای همین در هر پست مدام به آن تاکید می‌کنم.

ازدواج در آیین بودا به چه شکل است؟ 

بوداییان برای ازدواج مراسم خاصی ندارند. آنها مثل دیگر ادیان اوراد و ادعیه و کلماتی برای برقراری رابطه ازدواج ندارند. بنابراین همین قدر که دو نفر تصمیم به ازدواج بگیرند و خانواده‌ها آن را بپذیرند این توافق به منزله ازدواج محسوب می‌شود. فقط برای بعد از ازدواج آنها یک جشن برگزار می‌کنند و امروزه در آن جشن موبدان به خواندن دستوراتی پیرامون حقوق زن و مرد و لزوم داشتن زندگی خوب سخنرانی می‌کنند. 

در طلاق هم به همین شکل ما با اوراد و صیغه  و دعا رو به رو نیستیم.‌بلکه وقتی زن و شوهر به این نتیجه برسند که ادامه زندگی برای طرف مقابل رنج آور است به آن پایان می‌دهند. یعنی طلاق هم با توافق دو طرف اجرا می‌شود.

بنابراین انتظار نداشته باشید که در این فیلم‌های با تفکر بودایی شاهد ازدواج و طلاق درست و درمانی باشید. این یک مساله.

نکته دوم این است که خانواده‌ی سلطنتی در رسوم بوداییان مجبور بوده‌اند برای امر ازدواج خودشان از پادشاه کسب اجازه کنند. همین طور امر طلاق با قانون حکومتی پادشاه قابل اجرا بوده است. در حقیقت پادشاه به عنوان ولی امور مسئول ازدواج و طلاق خانواد‌های وابسته به حکومت بوده است.

نکته سوم این که در آیین بودا به جایز بودن چند همسری معتقدند. بنابراین اگر یک مرد یکی از همسرانش را کنار بگذارد و در عین حال به یک کس دیگر علاقه‌مند شود؛ در آیین بودا به عنوان خیانت محسوب نمی‌شود. او حق این را دارد که هرچندتا که دوست دارد همسر اختیار کند. چند همسری در سریال عشاق ماه هم اتفاق افتاده. برخی از شاهزاده‌ها مثل پدرشان چند همسر  دارند. بنابراین ابراز علاقه شاهزاده هشتم به هه‌سو با وجود داشتن یک همسر در عرف آن زمان خیانت محسوب نمی‌شود اما اینکه پنهانی این عمل صورت می گیرد و باعث رنجش خاطر مین‌هه می‌شود؛ این مساله‌ای است که در داستان مورد بررسی قرار گرفته و به آن اشاره شده. 
نکته بعدی در ازدواج بوداییان این است که آنها ازدواج با محارم را حرام نمی‌دانند. تنها ازدواج با مادر یا پدر را بر فرزند حرام اعلام می‌کنند اما دیگر افراد از این قانون خارج‌اند. بنابراین میبینیم وانگ‌سو یک بار با دختر برادرش ازدواج اجباری انجام می‌دهد و یک بار با خواهر یا شاید خواهر خوانده‌ی خودش محبور به ازدواج می‌شود. 

البته در ماهیت وجودی یئون هوا در داستان کاملا رفتار مشخصی وجود ندارد. گاهی اشاره می‌شود که او فرزند خوانده پادشاه است اما همسر پادشاه را مادر صدا می‌کند. گاهی گفته می‌شود او خواهرزاده یا برادرزاده‌ی ملکه دوم است. اما در انتها وقتی میخواهد خودش را به زور به پادشاه بقبولاند می‌گوید من دختر پادشاه فقید تائجونگ یعنی پدر امپراطور هستم. علی ای حال در هر صورتی در آیین بودا ازدواج با محارم اشکال ندارد و فقط ازدواج دختر با پدر یا پسر با ماور نهی شده است. 

حالا با این توضیحات شاید درک بهتری از روابط زنان و مردان در این داستان پیدا کنیم. در حقیقت در هیچ کجای قصه ما با زنا کاری یا فحشا مواجه نیستیم. در هر دینی اگر ازدواج با قوانین خود آن دین شکل بگیرد از نظر اسلام درست و حلال است. 

 اما آنچه گفته شد برای بزرگسالان قابل درک است. کودک و نوجوان که هنوز درک درستی از مسئله ازدواج ندارند و بالتبع از این امور آگاه نیستند نمی‌توانند با این مساله درست برخورد کنند و قطعا یک بد آموزی در این روابط برای آنها وجود خواهد داشت. 

اما نکته‌ای که در انتها به آن اشاره می‌کنم این است که با دیدن تصاویر پشت صحنه‌ی این فیلم؛ ما در می‌یابیم بازیگران مسیحی هستند. با وجود این نکته این سطح از روابط صدمه زننده که آنها در حال ترویج آن هستند تامل برانگیز است. چرا شرق به تبعیت از غرب سعی دارد روابط نامشروع را در جامعه خودش و دیگر جوامع ترویج دهد؟ با وجودی که آنها هم از زنا و زشتی آن آگاه هستند و این مساله را حتی در آیین بودا زشت و گناه به حساب می‌آورند‌. 

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

عاشقان ماه

16 مهر 1401

بسم الله

در ادامه نقد سریال کره‌ای عشاق ماه یا عاشقان ماه به کلیات این فیلم اشاره‌ای کوتاه می‌کنم تا از خلال آن بتوانم به نکات مهمی اشاره کنم.

خرده روایت‌هایی از دوست شدن هه‌سو با شاهزاده‌ها و در بستر این خرده روایتها داستان چگونگی آشنایی و ایجاد علاقه بین هه‌سو و وانگ‌سو یعنی شاهزاده چهارم؛ باعث شکل گیری داستانی تاریخی با تم عاشقانه است که در حقیقت برداشتی آزاد از زندگی تاریخی پادشاه چهارمِ گوریو؛ “گوانگ جونگ” است. 

گو هاجین دختری از قرن ۲۱ با تفکرات آزاد اندیشی و برابری جنسیتی و نفی فاصله طبقاتی به خاطر حادثه‌ای در دریاچه غرق می‌شود و با شروع خورشید گرفتگی که در همان لحظه اتفاق می‌افتد؛ روح او وارد بدن دختری به نام هه‌سو در قرن ۵ قبل از میلاد حضرت مسیح می‌شود. این دختر یکی از اقوام نزدیک یکی از ۲۵ فرزند پادشاه اول گوریو تائجوست.  با هر قدمی که در قصه‌ها و ماجراها پیش میرویم هه سو با تفکرات ساختار شکانه و رفتارش که خارج از عرف زنان آن دوره است؛ بین شاهزاده‌های کشور گوریو شناخته می‌شود. رفته رفته هر کدام از شاهزاده‌ها به او علاقه‌مند می‌شوند و او سعی می‌کند خلقیات همه این پسران را بشناسد و با آنها رابطه دوستی برقرار می‌کند تا بتواند آنها را در زندگی خودشان راهنمایی کند. در خلال این ماجراها که هه‌سو با دیگر شاهزادگان دارد؛ متوجه می‌شود شاهزاده چهارم وانگ‌سو؛ بر خلاف ظاهر وحشتناک و اخلاق تندی که نشان می‌دهد؛ دل رئوف و معصومی دارد و بسیار تنهاست. وانگ‌سو هم وقتی با برادرهایش همراه می‌شود رفته رفته  شناخت بهتری از خلقیات هه‌سو پیدا می‌کند و چون هه‌سو و وانگ‌سو در خانه برادر هشتم برای مدتی ساکن می‌شوند؛ این نزدیکی فتح بابی می‌شود تا هه‌سو بتواند خودش را به عنوان یک دوست به وانگ‌سو نزدیک کند. وانگ‌سو هم در برابر سعی می‌کند به دیگر برادران کمک کند تا مشکلات هه‌سو را برطرف نمایند. 

یک دوستی چند سویه در برهه‌ای از زمان بین شاهزادگان و هه‌سو اتفاق می‌افتد که چون در آن زمان مرسوم نبوده برای برخی از شاهزادگان این شائبه را به وجود می‌آورد که هه‌سو حتما عاشق آنهاست. کم کم عشق واقعی بین هه‌سو و چند تن از شاهزادگان شکل می‌گیرد و او سعی می‌کند کسی را برای خودش پیدا کند که بتواند به او اعتماد کند. چون در زندگی قبلی خودش دوست صمیمی‌اش با سوء استفاده از حسن اعتماد او؛ نامزد او را مالک شده بود. بنابراین این گزاره‌ی “اعتماد کردن به یک نفر” بخش بزرگی از داستان را پایه ریزی می‌کند و تا انتها پیش می‌رود.

اولین رویارویی هه‌سو با شاهزاده هشتم است. او بعد از اینکه از اتفاق غرق شدن هسو در حمام قصر مطلع می‌شود برای سلامتی اونگران می‌شود. برای همین درب اتاقی را که هه‌سو خودش را در آن زندانی کرده می‌شکند و قهرمانانه خودش را هه‌سو می‌رساند و به او این اطمینان خاطر را می‌دهد که از او تا آخر دنیا حمایت و مراقبت کند. او از هه‌سو میخواهد که به او “اعتماد کند” و از اتاقش بیرون بیاید. 

در ادامه هه‌سو سعی می‌کند به ندیمه‌اش چی‌ریونگ اعتماد کند و از او درباره هه‌سوی واقعی سوال می‌پرسد تا بداند این دختری که روحش در بدن آن قرار گرفته چه کسی است؟ 

بعد از این هه‌سو به دختر خاله‌اش که همسر شاهزاده هشتم است اعتماد می‌کند و سعی می‌کند روش خوبی را در این زندگی در پیش بگیرد. اما او هنوز نمیتواند به دیگر آدمهای این دنیا اعتماد کند.

شاهزاده دهم که از نظر سنی کوچکترین شاهزاده است؛ نفر بعدی است که سعی می‌کند اعتماد هه‌سو را به خودش جلب کند. و بعد از آن وانگ جانگ شاهزاده چهاردهم به خاطر نجاتش از معرکه‌ای که در آن گرفتار شده به هه‌سو اعتماد می‌کند و به او قول می‌دهد که بسیار قدرتمند شود تا هه‌سو بتواند به او اعتماد کند.

اعتماد به دیگران عنصر اصلی اما در پس زمینه‌ی داستان است که همچنان پیش برنده‌ی ماجرای این عاشقان ماه است. 

آهسته آهسته هه سو سعی می‌کند اعتماد مادر شاهزاده هشتم و ملکه یو و امپراطور را هم به خودش جلب کند اما وانگ‌سو شاهزاده‌ی چهارم و دو شاهزاده‌ی دیگر همچنان خودشان را از هه‌سو دور نگه می‌دارند. هه‌سو حتی میتواند نظر اعتماد ولیعهد را به خودش جلب کند و از ایشان به خاطر درمان بیماری‌ش هدیه دریافت می‌کند.

در یکی از سالها کشور دچار  خشک‌سالی بزرگی می‌شود؛ به شکلی که زندگی مردم به مخاطره می‌افتد. برای همین موبدان و ستاره شناس جی‌مونگ تصمیم می‌گیرند که پادشاه مراسم دعای باران برگزار کند. بعد از چند روز تلاش باران نمی‌بارد و پادشاه به خاطر عبادت زیاد بیمار و ضعیف می‌شود. به همین خاطر تلاش می‌شود تا یکی از شاهزاده‌ها برای این امر انتخاب شود.

شاهزاده چهارم یعنی وانگ‌سو کسی است که با قرعه انتخاب می‌شود تا مراسم دعا را برگزار کند. اما او روی صورتش یک زخم بزرگ دارد. به خاطر همین صورتش را همیشه با یک نقاب می‌پوشاند. همین زخم برای او عنوان بدشگونی و سیاه بختی به همراه آورده. برای همین مردم به او اعتماد نمی‌کنند و او را مورد آزار قرار می‌دهند. او از این اتفاق ناراحت و نا امید می‌شود و سعی می‌کند دوباره این کار را تکرار نکند.

هه‌سو که با تفکرات ضد تبعیضی خودش در این دنیای جدید وارد شده نمیتواند این رفتار مردم را باشاهزاده بپذیرد و سعی می‌کند اعتماد به نفس شاهزاده را به او برگرداند. برای همین با دانش آرایشگری که دارد کرمی درست می‌کند تا زخم روی صورت وانگ‌سو را بپوشاند.

وانگ‌سو در ابتدا نمیتواند به او اعتماد کند. اما هه‌سو به او این اطمینان را می‌دهد که نقشه‌ی او کارساز است. بعد از پوشاندن جای زخم حالا وانگ‌سو هم تصمیم خودش را گرفته. او کسی را پیدا کرده که میتواند به او اعتماد کند و از او کمک بگیرد. برای همین به هه‌سو ابراز علاقه می‌کند و به او می‌گوید از تو دست برنمی‌دارم. 

ثمره این اعتماد منجر به پیدا شدن جایگاه اجتماعی شاهزاده چهارم در بین خانواده و مردم کشور می‌شود و او از این ماجرا خشنود است. 

این اعتماد به یک دیگر که در این بخش از داستان شکل می‌گیرد؛ تا انتهای قصه پیش می‌رود و وقتی وانگ‌سو تمام اعتمادش را به هه‌سو از دست می‌دهد که متوجه می‌شود هه‌سو قبل از این به ووک یعنی شاهزاده هشتم قول ازدواج داده است. البته او قبل‌تر به این نکته اشاره کرده بود اما وانگ‌سو نمی‌دانست چه کسی به هه‌سو علاقه‌مند بوده . 

در انتهای داستان هم وقتی جاسوس‌ها برای وانگ‌سو خبر می‌آورند که هه‌سو با وانگ‌جانگ زندگی عاشقانه خوبی را تجربه می‌کند؛ تمام اعتمادش را نسبت به هه‌سو از دست می‌دهد.

هه‌سو هرچه تلاش می‌کند تا با نوشتن نامه وانگ‌سو را از این سوء تفاهم خارج کند و بگوید که تنها به او علاقه‌مند است؛ موفق نمی‌شود. او حالا از اینکه اعتماد وانگ‌سو را از دست داده ناراحت است اما هیچ کاری هم از عهده‌ او ساخته نیست. بنابراین در برابر سرنوشت تلخ خودش تسلیم می‌شود و بدون دیدن دوباره‌ی عشق زندگی‌اش وانگ‌سو؛ از دنیا می‌رود.

همان طور که در بخش قبلی و در پست قبلی توضیح دادم؛ این ارتباط تنگاتنگ هه‌سو با دیگر شاهزاده‌ها و نگه‌نداشتن حد و مرز بین زن و مرد باعث شد تا اعتمادی که به سختی شکل گرفته بود به آسانی گسسته شود و پایه‌های عشق و زندگی این دو قبل از اینکه استحکام پیدا کند بریزد.

واقعیت بیرونی این ماجرا هم دقیقا همین است. وقتی انسان میتواند به کسی اعتماد کند که بداند او دروغ نمی‌گوید. در حال چاپلوسی نیست. نمیخواهد از او برای پرش خودش استفاده کند. قرار نیست مورد سوء استفاده‌ی روحی و جسمی قرار بگیرد. اما همین که این حس بی‌اعتمادی نسبت به طرف مقابل به وجود آمد دیگر تمام زندگی نابود می‌شود. 

مردی که نتواند به همسر خودش اعتماد کند چطور میتواند در کنار او به آرامش برسد؟ 

زنی که نتواند به همسر خودش اعتماد بکند چطور میتواند در کنار او به آرامش برسد؟ 

آرامش واقعی در زندگی وقتی اتفاق می‌افتد که اعتماد حقیقی و مستحکمی شکل بگیرد. اعتماد وقتی شکل می‌گیرد که زن و مرد حد و مرز بین خودشان و دیگران را حفظ کنند. دوستی زن با برادران و دوستان همسرش حتی اگر فقط برای ابراز محبت و در حد دوستی باشد؛ می‌تواند به این حس اعتماد لطمه وارد کند. از طرف دیگر دوستی مرد با زنان نامحرم میتواند حس بی‌اعتمادی را در همسرش به وجود بیاورد. و این یعنی پایان زندگی.

بسیاری از زندگی‌های این روزها به خاطر همین مساله از هم پاشیده می‌شود. دوستی‌هایی که در فضای مجازی یا حقیقی شکل می‌گیرد و آهسته آهسته پایه‌های اعتماد بین همسران را سست می‌کند و انتهای این دوستی‌های بی‌ضابطه فقط تنفر و ترس و طلاق است. 

باز هم برای گفت از این سریال حرف بسیار است. با وجود صحنه‌های خارج از اخلاق این سریال؛ نمیتوان آن را برای دیدن عموم مردم توصیه کرد. اما نویسندگان این اثر با وجود اعتقادات ضد دینی و ضد اخلاقی به خوبی توانسته‌اند تاثیر روابط نامشروع در زندگی زن را به تصویر بکشند. 

 

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

عاشقان ماه

12 مهر 1401

بسم الله

در سریال کره‌ای عشاق ماه، ما با چند داستان رو به رو هستیم. چون داستان حول محور هشت شاهزاده از ۲۵ شاهزاده‌ی فرزندان تائجونگ؛ یعنی پایه گذار کشور گوریو است. البته بین همه این داستانها یک نخ تسبیح وجود دارد و آن دختری به نام هه سو هست که بر اثر مرگ؛ روح دختری از زمان حال در جسم او حلول کرده است. 

عاشقان ماه در حقیقت عاشقان هه سو (هه سو به معنی ماه) هستند که فقط شامل شاهزاده‌ها نمی‌شود. در جایی از قصه پادشاه تائجونگ و یکی از همسرانش به نام بانو اوه هم از عاشقان و دوست‌داران هه سو می‌شوند. 

یعنی دوست داشتن و عشق درون‌مایه اصلی این فیلم است. 

تصور کنید دختری با شجاعت و تفکرات امروزی وارد زمانه‌ی قرن ۵ قبل از میلاد بشود. چطور احساسات و تفکرات مردم آن زمان را به چالش می‌کشد و تغییرات فرهنگی ایجاد می‌کند؟ البته خود او هم چیزهای زیادی از این تجربه فرا می‌گیرد. همین خرده داستانهاست که ماجرای فیلم را هیجان‌انگیز کرده و مخاطب را مجاب می‌کند تا آن‌را دنبال کند.

یکی از چیزهایی که در سریال عاشقان ماه مورد تاکید قرار گرفته و در آخر فیلم قدم به قدم به رد خوب بودن این عمل می‌رسیم؛ دوست شدن هه سو دختر جوان قصه با همه‌ی شاهزاده‌هاست.

هه سو در اولین برخورد با شاهزاده هشتم سعی می‌کند به او اعتماد کند تا در زندگی جدیدش بتواند دوام بیاورد. اما در ادامه شاهزاده هشتم که از زندگی خودش راضی نیست ناخودآگاه با دیدن شیطنت‌ها و توانمندی‌های هه سو و اتکای به نفس او؛ عاشق او می‌شود و سعی می‌کند به او نزدیک شود تا با او ازدواج کند.

در مرحله بعد؛ دعوای هه سو با شاهزاده دهم و دست انداختن برادران شاهزاده؛ این شائبه را برای ئون شاهزاده دهم، ایجاد می‌کند که هه سو عاشق اوست. و این فتح بابی می‌شود برای دوستی با او.

در مرحله بعد شاهزاده چهارم است که در یک اتفاق به هه‌سو برخورد می‌کند و او را نجات می‌دهد. اما در ادامه از شجاعت او خوشش می‌آید و آرام آرام هه‌سو خودش را در قلب شاهزاده چهارم وارد می‌کند. هه سه بعد از پوشاندن زخم شاهزاده چهارم به او اعتماد به نفس زیادی می‌بخشد و همین امر باعث می‌شود وانگ‌سو شاهزاده چهارم عاشق هه‌سو شود.

در جای دیگر هه‌سو به کمک شاهزاده چهاردهم می‌شتابد و او را از خطر قطع شدن دستش نجات می‌دهد. در آن صحنه هه‌سو شاهزاده چهاردهم را جلوی چشم دو عاشق دیگرش یعنی شاهزاده چهارم و هشتم در آغوش می‌گیرد تا او را تشویق کند. آنجاست که شاهزاده چهاردهم هم عاشق هه‌سو می‌شود و آرزو می‌کند کاش او همسر من باشد.

مهربانی و محبت هه‌سو به تک تک شاهزاده‌ها باعث می‌شود تک‌تک آنها او را دوست خود بدانند و آرزوی ازدواج با او را در سر بپرورانند اما واقعیت داستان این است که او با نام معشوقه پادشاه از شاهزاده چهارم باردار می‌شود و با ازدواج سوری با شاهزاده چهاردهم از قصر بیرون می‌رود و در آخر بدون رسیدن به عشق واقعی‌اش یعنی شاهزاده چهارم و بدون داشتن یک زندگی شاد و بر اثر بیماری از دنیا می‌رود.

در بخشی از داستان بانوی بزرگ دامیون به هه‌سو هشدار می‌دهد که رفتار او با شاهزاده‌ها درست نیست   و مهربانی او کار دست او خواهد داد اما او اهمیت نمی دهد و سرانجام درگیر روابط عشقی با همه شاهزاده‌ها می‌شود. 

یک دختر و چندین عاشق دلباخته. دست آخر هم فقط خاکستر دخترک برای شاهزاده چهارم و دخترش برای شاهزاده چهاردهم و یادش برای شاهزاده هشتم باقی می‌ماند.

سرانجام نگه نداشتن حدود روابط بین زن و مرد را به درستی و زیبایی می‌توان در این سریال مشاهده کرد.

در آخرین قسمت پادشاه یا همان شاهزاده چهارم از جی‌مونگ ستاره‌شناس می‌پرسد:” مگر بک‌آه (برادر شانزدهم) نگفت ازدواج جانگ با هه‌سو سوری است؟ پس چرا آنها با هم این همه صمیمی هستند؟”

و جی‌مونگ در جواب می‌گوید:” شما که او را می‌شناسید. او از این صمیمیت قصدی ندارد‌. او از آن دسته آدم‌هاست که بین زن و مرد تفاوت قائل نمی‌شود.” .

اما این سخن پاسخ خوبی برای وانگ‌سو نیست. او این مساله را نمیتواند درک بکند. در واقع غیرت او اجازه نمی‌دهد معشوقه و همسر خودش را با دیگری در حال خوشی ببیند.

و این همان چیزی است که ما در دین اسلام به عنوان حدود روابط زن و مرد به آن پایبند هستیم.

زن و مرد نامحرم نباید به هم محبت کنند. ابراز علاقه و محبت به جنس مخالف باعث انس می‌شود. و واقعا انس گرفتن با جنس مخالف تا کجا امکان پذیر است؟ این که هه‌سو خودش هم درست نمیداند عاشق چه کسی است و هر لحظه در آغوش یکی از شاهزاده‌ها جای می‌گیرد و به او ابراز علاقه می‌کند؛ از بزرگترین آسیب‌های این داستان است که نویسنده هم به طریقی میخواهد بگوید این کار او درست نیست. در نهایت همین رفتار او به ضررش تمام شد و عاشق واقعی‌اش که با او نامزد کرده و قرار ازدواج گذاشته بود از او رانده شد و تمام تلاش هه‌سو برای برگرداندن عشقق بی‌نتیجه ماند. 
این داستانی از کره است. با تفکرات بودایی نگاشته شده و تاریخی قبل از میلاد حضرت مسیح را نشان می‌دهد. بنابراین میتوان نتیجه گرفت غیرت ورزی مردان یک امر فطری است. عشق ورزیدن به جنس زن یک امر فطری است. جذاب بودن زن یک امر فطری است. و اگر زن و مرد مراقب رفتار خودشان نباشند این امور فطری کار آنها را سخت می‌کند. 

آن زمان که هنوز اسلام متولد نشده بود و مسیحیت وجود نداشت؛ زنان و مردان بودایی به اهمیت خانواده و حدود روابط بین زن و مرد آگاه بودند. اما اینکه الان چرا غرب در حال قبح زدایی این امور است؛ باشد برای وقتی دیگر

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

شبدر سیاه

10 مرداد 1401

بسم الله
نگاهی تازه به انیمیشن جذاب و دیدنی شبدر سیاه

داستان انیمیشن ژاپنی شبدر سیاه در یک فضای کاملا تخیلی در حال سپری شدن است. حکومت شبدر دارای مردمانی است که همگی جادو دارند و جادو جزئی از واقعیت زندگیدآدم‌های این سرزمین است. اما در این میانه کودکی به دنیا می‌آید که هیچ گونه جادو یا به اصطلاح مانا یی در بدنش وجود ندارد.

این کودک در ابتدای داستان به همراه کودک دیگری در کنار یک کلیسا رها شده. کلیسایی که پدر مقدس جوانی آن را اداره می‌کند.
دو کودک نام‌هایشان یونو و آستاست. نام آنها روی لباسهایشان نوشته شده. یونو کودکی بسیار آرام است و در مقابل آستا بینهایت شیطان و پر جنب و جوش.
هرچه که می‌گذرد مشخص می‌شود این دو کودک با هم فرق اساسی دارند. یونو بسیار در جادو موفق است اما در برابر آستا هیچ جادویی ندارد و این برای همه جای تعجب است.
در یک اتفاق بعد از اینکه پسرها در سن 15 سالگی کتاب جادوی خودشان راددریافت می‌کنند و یونو مورد حسادت قرار می‌گیرد مشخص می‌شود آستا هم دارای کتاب جادوست. جادوی او شمشیری است که همه‌ی جادوها را از بین میبرد و وابسته به قدرت بدنی و قدرت ذهنی آستاست.

آستا در تمام طول داستان یک شعار دارد. “نا امید نشدن جادوی من است!”
فکر کنم تا همین‌جای داستان کافی باشد تا بتوانیم وارد اصل ماجرای این قصه بشویم.

انیمیشینی برای محبوب ساختن شیطان در قلب‌ شما!
بله.
همه‌ی رمز و راز زیبایی این داستان در این است که شیطان با وجودی که هیچ توانایی ظاهری ندارد اما میتواند موفق شود و شاید در انتها پادشاه کل هستی باشد. پادشاهی جادوگران کشور شبدر آرزوی آستا یعنی شیطان است.
هرچقدر در طول این داستان پیش می‌روید با نمادهای بیشتری از گروه‌های مختلف شیطان پرستی روبرو می‌شوید که اتفاقا همگی آنها شخصیت‌های خوب داستان هستند و در عوض در بخش‌های قسمت سی به بعد با یک اهریمنی رو به رو می‌شوید که نیروی خودش را فرشته گونه معرفی می‌کند و میخواهد شخصیت‌های محبوب داستان را از بین ببرد و سلاح او نور الهی است. البته موفق به از بین بردن جادوی سیاه کاپیتان یامی نمی‌شود.
در خلال داستان همواره به مخاطب گفته می‌شود سبک زندگی شیطانی گروه دوست داشتنی گاو‌های سیاه که آستا نیز جزئی از آن است چیست. خوش گذرانی، استفاده از مواد افیونی و سیگار، مصرف بالای مشروبات الکلی، برهنگی زنان و بدون مرز بودن انسانها. زنان جادوگر این گروه با ظاهری نامناسب و نسبتا عریان در بین مردان زندگی می‌کنند و لباسهایشان را شخصیت اصلی داستان یعنی آستا می‌شوید.
اما قصه به همینجا ختم نمی‌شود.
در تمام طول داستان آستا به عنوان نماد شیطان بزرگ در حال کسب محبوبیت بین تمام مردم سرزمین شبدر است و آرام آرام جای خودش را در قلب شوالیه‌های جادوگر و پادشاه سرزمین شبدر و آحاد مردم این کشور باز می‌کند و رفته رفته به همه نشان می‌دهد اگر من جادو ندارم اما میتوانم موفق و محبوب باشم چون با دوستانم متحد هستم و البته جادوی من ناامید نشدن است!
هرچه که در طول قصه پیش می‌روید با زیبایی‌ها و توانایی‌های شیطان و دوستان او بیشتر آشنا می‌شوید و البته همچنان دشمنان او از نور و روشنایی هستند.
رفته رفته در طول داستان به وضوح مشخص می‌شود که شیطان واقعا در وجود آستا حلول کرده و او خود شیطان است و با بزرگ شدن و قوی شدن او شیطان درون او هم قوی‌تر و بزرگ‌تر می‌شود‌.
جوخه‌ی گاوهای سرخ که پذیرنده‌ی آستاست هم به نوعی گروهی از شیاطین است.
کاپیتان یامی به عنوان سرکرده این گروه خودش دارای جادوی سیاه است و همه قدرتش را از کی بدست آورده است. کی خصوصیتی در علوم رزمی است که به شخص یاد می‌دهد با استفاده از صدای اطراف و حس بویایی حرکات حریف خود را شناسایی کند. او این هنر را به آستا هم یاد می‌دهد.
یکی از شخصیت‌های این گروه پسری است که فقط یک چشم دارد و جادوی او این است که چشم راست او آینه‌ای است.
گُردُن عضو دیگر این گروه است که همیشه نا امید است و مدام در حال افسردگی است و مدام می‌گوید باید خودم را بکشم. دور چشم‌ها و دهان گردن سیاه است و یک کلاه مخصوص همیشه روی سرش قرار داده است.
عضو دیگر این گروه پسری است که جادوی او جا به جایی است. او به شدت عاشق برقراری ارتباط با جنس مخالف است و هر کجا وارد می‌شود سعی می‌کند برای خودش یک همسر پیدا کند.
شخصیت دیگر این گروه پسری است که صاحب جادوی صاعقه است. او به شکل وحشتناکی همیشه در حال خندیدن است و میتواند نیروی درونی دیگر انسانها را درک کرده و به سمت آنها حرکت کند.
عضو دیگر این گروه وَنِسا زنی خوش گذران است که بیشتر وقتها نیمه عریان است و مدام در حال نوشیدن مشروبات الکی است. اما او کسی است که با محبت و مهربانی‌اش تازه واردهای گروه را راهنمایی و کمک می‌کند و به آنها در حل مشکلات خودشان یاری می‌رساند.
عضو دیگر این جوخه دختر بچه‌ی شکمویی است که مدام در حال خوردن است و هیچ زمانی از خوردن دست نمی‌کشد.
نفر دوم گروه هم یک شیطان آتشین است. مرکب مخصوص او از استخوان‌های گاو مرده به وجود آمده و او کسی است که به همراه کاپیتان یامی همیشه در حال قمار بازی است و همیشه هم توی این بازیها می‌بازد و شکست میخورد.
شخصیت دیگر این گروه کسی است که هیچ عکس العملی از خود نشان نمی‌دهد مگر وقتی که خودش را شبیه دیگران می‌کند. او میتواند به طور مداوم شبیه دیگران بشود و از این طریق با دیگران وارد صحبت بشود. دو رویی محض و منافق بودن چیزی است که از این شخصیت عاید بیننده می‌شود.
و دیگر اعضای گروه
همان طور که پیداست این گروه نمایش تمام زشتی‌های شیطان و سبک زندگی شیطانی است اما به شکلی داستان پیش می‌رود که شما بالاجبار عاشق این گروه می‌شوید. همان طور که دیگر زنان و مردان داستان رفته رفته دوستدار و عاشق آدم‌های شیطانی این گروه می‌شوند.
…پیشنهاد می‌کنم این انیمیشن را از دست ندهید اما پیوسته در طول داستان این را با صدای بلند به خودتان یادآوری کنید که اینها شیاطین هستند و قرار نیست من آخر این داستان دوستدار شیاطین باشم. گرچه که به نظر می‌رسد جادوی این فیلم در هر صورت شما را تسخیر خودش خواهد کرد و عشق به شیطان جایگزین عشق به نور الهی خواهد شد.

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

آشنایی با مدیر وبلاگ

خاتون بیات هستم. همه‌ی مطالب این وبلاگ دست‌پخت خودم هست الا چند پست که ماهیت‌شان مشخص هست. کلا تو کار کپی پیست نیستم مگر به ضرورت. :) ممنون که به اینجا سری زدید. یا علی

صفحات دیگر

  • استغفار هفتاد بندی مولا امیرالمومنین علی علیه السلام
  • دعای هفتم صحیفه ی سجادیه

پیوند ها

  • کانال من در ایتا
  • سای‌دا
  • پخش زنده از حرم مطهر رضوی
  • کازیوه
  • پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ ونشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای
  • عشق های آبکی
  • تسنیم
  • مولای خوب غزلهای من سلام
  • سایت شهید آوینی
  • وبلاگ شبکه تبلیغ
  • پرتال نرم افزار های اسلامی نور

ما چندمین هستیم؟

  • رتبه کشوری دیروز: 73
  • رتبه مدرسه دیروز: 2
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 214
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 2
  • رتبه 90 روز گذشته: 346
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 2

تعداد مهمانان من

  • امروز: 440
  • دیروز: 44
  • 7 روز قبل: 440
  • 1 ماه قبل: 3206
  • کل بازدیدها: 118593

وبلاگ های دیگرم

  • غزلهای عاشقی
  • راهیان نجف اشرف
  • سایدا

السلام علیک یا صاحب الزمان ممنون که اینجا هم سری زدید