عاشقان ماه
بسم الله
در سریال کرهای عشاق ماه، ما با چند داستان رو به رو هستیم. چون داستان حول محور هشت شاهزاده از ۲۵ شاهزادهی فرزندان تائجونگ؛ یعنی پایه گذار کشور گوریو است. البته بین همه این داستانها یک نخ تسبیح وجود دارد و آن دختری به نام هه سو هست که بر اثر مرگ؛ روح دختری از زمان حال در جسم او حلول کرده است.
عاشقان ماه در حقیقت عاشقان هه سو (هه سو به معنی ماه) هستند که فقط شامل شاهزادهها نمیشود. در جایی از قصه پادشاه تائجونگ و یکی از همسرانش به نام بانو اوه هم از عاشقان و دوستداران هه سو میشوند.
یعنی دوست داشتن و عشق درونمایه اصلی این فیلم است.
تصور کنید دختری با شجاعت و تفکرات امروزی وارد زمانهی قرن ۵ قبل از میلاد بشود. چطور احساسات و تفکرات مردم آن زمان را به چالش میکشد و تغییرات فرهنگی ایجاد میکند؟ البته خود او هم چیزهای زیادی از این تجربه فرا میگیرد. همین خرده داستانهاست که ماجرای فیلم را هیجانانگیز کرده و مخاطب را مجاب میکند تا آنرا دنبال کند.
یکی از چیزهایی که در سریال عاشقان ماه مورد تاکید قرار گرفته و در آخر فیلم قدم به قدم به رد خوب بودن این عمل میرسیم؛ دوست شدن هه سو دختر جوان قصه با همهی شاهزادههاست.
هه سو در اولین برخورد با شاهزاده هشتم سعی میکند به او اعتماد کند تا در زندگی جدیدش بتواند دوام بیاورد. اما در ادامه شاهزاده هشتم که از زندگی خودش راضی نیست ناخودآگاه با دیدن شیطنتها و توانمندیهای هه سو و اتکای به نفس او؛ عاشق او میشود و سعی میکند به او نزدیک شود تا با او ازدواج کند.
در مرحله بعد؛ دعوای هه سو با شاهزاده دهم و دست انداختن برادران شاهزاده؛ این شائبه را برای ئون شاهزاده دهم، ایجاد میکند که هه سو عاشق اوست. و این فتح بابی میشود برای دوستی با او.
در مرحله بعد شاهزاده چهارم است که در یک اتفاق به ههسو برخورد میکند و او را نجات میدهد. اما در ادامه از شجاعت او خوشش میآید و آرام آرام ههسو خودش را در قلب شاهزاده چهارم وارد میکند. هه سه بعد از پوشاندن زخم شاهزاده چهارم به او اعتماد به نفس زیادی میبخشد و همین امر باعث میشود وانگسو شاهزاده چهارم عاشق ههسو شود.
در جای دیگر ههسو به کمک شاهزاده چهاردهم میشتابد و او را از خطر قطع شدن دستش نجات میدهد. در آن صحنه ههسو شاهزاده چهاردهم را جلوی چشم دو عاشق دیگرش یعنی شاهزاده چهارم و هشتم در آغوش میگیرد تا او را تشویق کند. آنجاست که شاهزاده چهاردهم هم عاشق ههسو میشود و آرزو میکند کاش او همسر من باشد.
مهربانی و محبت ههسو به تک تک شاهزادهها باعث میشود تکتک آنها او را دوست خود بدانند و آرزوی ازدواج با او را در سر بپرورانند اما واقعیت داستان این است که او با نام معشوقه پادشاه از شاهزاده چهارم باردار میشود و با ازدواج سوری با شاهزاده چهاردهم از قصر بیرون میرود و در آخر بدون رسیدن به عشق واقعیاش یعنی شاهزاده چهارم و بدون داشتن یک زندگی شاد و بر اثر بیماری از دنیا میرود.
در بخشی از داستان بانوی بزرگ دامیون به ههسو هشدار میدهد که رفتار او با شاهزادهها درست نیست و مهربانی او کار دست او خواهد داد اما او اهمیت نمی دهد و سرانجام درگیر روابط عشقی با همه شاهزادهها میشود.
یک دختر و چندین عاشق دلباخته. دست آخر هم فقط خاکستر دخترک برای شاهزاده چهارم و دخترش برای شاهزاده چهاردهم و یادش برای شاهزاده هشتم باقی میماند.
سرانجام نگه نداشتن حدود روابط بین زن و مرد را به درستی و زیبایی میتوان در این سریال مشاهده کرد.
در آخرین قسمت پادشاه یا همان شاهزاده چهارم از جیمونگ ستارهشناس میپرسد:” مگر بکآه (برادر شانزدهم) نگفت ازدواج جانگ با ههسو سوری است؟ پس چرا آنها با هم این همه صمیمی هستند؟”
و جیمونگ در جواب میگوید:” شما که او را میشناسید. او از این صمیمیت قصدی ندارد. او از آن دسته آدمهاست که بین زن و مرد تفاوت قائل نمیشود.” .
اما این سخن پاسخ خوبی برای وانگسو نیست. او این مساله را نمیتواند درک بکند. در واقع غیرت او اجازه نمیدهد معشوقه و همسر خودش را با دیگری در حال خوشی ببیند.
و این همان چیزی است که ما در دین اسلام به عنوان حدود روابط زن و مرد به آن پایبند هستیم.
زن و مرد نامحرم نباید به هم محبت کنند. ابراز علاقه و محبت به جنس مخالف باعث انس میشود. و واقعا انس گرفتن با جنس مخالف تا کجا امکان پذیر است؟ این که ههسو خودش هم درست نمیداند عاشق چه کسی است و هر لحظه در آغوش یکی از شاهزادهها جای میگیرد و به او ابراز علاقه میکند؛ از بزرگترین آسیبهای این داستان است که نویسنده هم به طریقی میخواهد بگوید این کار او درست نیست. در نهایت همین رفتار او به ضررش تمام شد و عاشق واقعیاش که با او نامزد کرده و قرار ازدواج گذاشته بود از او رانده شد و تمام تلاش ههسو برای برگرداندن عشقق بینتیجه ماند.
این داستانی از کره است. با تفکرات بودایی نگاشته شده و تاریخی قبل از میلاد حضرت مسیح را نشان میدهد. بنابراین میتوان نتیجه گرفت غیرت ورزی مردان یک امر فطری است. عشق ورزیدن به جنس زن یک امر فطری است. جذاب بودن زن یک امر فطری است. و اگر زن و مرد مراقب رفتار خودشان نباشند این امور فطری کار آنها را سخت میکند.
آن زمان که هنوز اسلام متولد نشده بود و مسیحیت وجود نداشت؛ زنان و مردان بودایی به اهمیت خانواده و حدود روابط بین زن و مرد آگاه بودند. اما اینکه الان چرا غرب در حال قبح زدایی این امور است؛ باشد برای وقتی دیگر