• خانه  اخیر جستجو فهرست مطالب آرشیوها موضوعات آخرین نظرات تماس  نقشه سایت 

دست نوشته های خاتون

غزلهای عاشقی

تمام دلخوشی

سلام تمام دلخوشی‌ام!
این روزها که میگذرد جای خالی‌ات را بیشتر احساس میکنم. قلب من! امید دلم! نفسهایم به شماره افتاده است.

سلام همه‌ی زندگی!
زندگی کردن در این دنیای وانفسا بدون تو معنی ندارد. لذتی نیست در این دنیا وقتی تو نیستی! کاش دوری از تو نازنین پایان بیابد.

سلام دلیل دلتنگی!
دلتنگی‌هایم از حد و مرز گذشته است. از بس ندیدمت درد و دلهایم دارد سرازیر میشود. باز خوب است صدایم را میشنوی، مرا میبینی!

سلام تمام دلخوشی‌ام صاحب الزمان.
آقای من. روزها را به امید آمدنت طی میکنم شاید برسد طلعت حکومت صالحه‌ات و دلم شاد شود به رویت روی ماهت.
آقا جان! روزهای دوری را به پایان رسان. جانها دیگر طاقت دوری ندارند. دلها برای شما آرام گشته. ارواح مومنین به دنبال تو سرگردانند.

ما ولی داریم

20 شهریور 1398

وقتی استاد نشانه‌های ظهور را می‌گفت، به وقت گفتن اتفاقات وحشتناک میگفت:” اینها که میگویم سر شما نمی‌آید. مال باقی کشورهای مسلمان است.” و من نمیدانستم ما چه فرقی با باقی کشورهای مسلمان دنیا داریم که برای آنها جوی‌های خون راه میافتد ولی برای ما نه؟

امروز داشتم به این موضوع فکر می‌کردم.

فرق ما با باقی کشورهای مسلمان چیست؟ چرا مملکت ما مملکت امام زمان علیه السلام هست و باقی ممالک اسلامی نیست؟

دلیل دارد.

چون ما ولی فقیه داریم. ما تحت ولایت مطلقه الهیه به سر میبریم. زیر سایه‌ی مولایمان صاحب العصر و الزمان علیه السلام هستیم. ما تنها کشوری هستیم که ولایت را قبول کردیم و صاحب ولی شدیم.

هر کسی خودش را به این ولایت وصل کند گمراه نمی‌شود.

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

روضه عباس (ع)

19 شهریور 1398

دیشب تاحالا دلم در اطراف حرم اباعبد الله الحسین علیه السلام در حال پرسه زدن است. گاهی سری به ضریح عباس علیه السلام می‌زند؛ گاهی بین الحرمین، گاهی تل زینبیه و گاهی قتلگاه…

آتشی که حسین علیه السلام در دلها برافروخته خاموش نمی‌شود که هیچ؛ سال به سال پر رونق‌تر می‌سوزاند دلهای عاشقانش را.

دیشب دلم میخواست فقط روضه عباس علیه السلام بخوانند. مثلا بگویند

سقای دشت کربلا ابالفضل

دستش شده از تن جدا ابالفضل

والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی

اما خوب؛ نمیدانم چرا شب عاشورا را بیشتر از روز تاسوعا دید. یعنی خوب همین طورم هست اما تا اذن ورود به خیام اباعبد الله علیه السلام را از برادر نازنینش نگرفته باشی چطور بروی داخل حریم بشوی و کنار فرزندان امام علیه السلام برای جد غریبت گریه و مویه کنی؟

مقتل خوانی‌هایم هم فایده نداشت تا دلم را از این غم عظمی خالی کند. 

کاش کسی برای من روضه عباس بخواند.

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

خوش آمدید

10 شهریور 1398

به مجلس عزای امام حسین علیه السلام خوش آمدید

به جز اینکه جانشین فرمانده مدرسه بودم، عضو شورای دانش‌آموزی و انجمن اسلامی دانش آموزی هم بودم. برای همین اجازه داشتم تو مدرسه کارهایی را با اذن مدیریت و معاون تربیتی انجام بدهم.
آن سال تصمیم گرفتیم با کمک بچه‌ها یک دهه مجلس برای اباعبد الله الحسین علیه السلام برپا کنیم. کار را از جمع آوری پول برای خریدن مواد غذایی شروع کردیم. قرار شد هر چقدر جمع کردیم بر طبق آن عمل کنیم. البته مدرسه هم یک مقدار باید روی آن می‌گذاشت.
این شد که هر کدام یک کیسه دست گرفتیم و تو مدرسه راه افتادیم.
_ شما هم میخواین تو مجلس امام حسین علیه السلام کمک‌مون کنید؟
+ میخوام اما پول ندارم. فقط همین سکه است.
_باشه اشکال نداره. قطره قطره جمع میشه. اندازه همینم خودتو شریک کنی خوبه. اجرت با امام حسین علیه السلام

آن وقتها هنوز سکه‌های 25 و 50 تومانی رواج داشت. حتی 5 تومانی. برای همین ممکن بود ته جیب بچه‌ها چندتا سکه باقی مانده باشد. بعد از سه روز یک مقدار پول جمع شد. دقیقا 12 هزار تومان
از آنجایی که مجبور بودیم هزینه‌ی مداح و سخنران را هم بپردازیم دست به دامن مدیر مدرسه شدیم. قرار شد یک طلبه را دعوت کنیم بیاید که هم سخنرانی کند هم مداحی و هم اینکه زیارت عاشورا را قشنگ بخواند.
پیشنهاد من پسر خانم بهمنی بود. از کلاسهای استاد اکبری می‌شناختمش. طلبه‌ی عالمی بود که مداحی هم خوب می‌دانست.
از مداح جلسه که خیالمان تخت شد رفتیم سراغ خرید مواد غذایی. تصمیم گرفتیم کیک یزدی بخریم با شربت پرتقال. آن روزها هوا نسبتا گرم بود.
وقتی بچه‌ها به خانواده‌هایشان گفتند این قصد را داریم یکی از مادرها قبول کرد کیک یزدی را او تهیه کند. آخر 800 نفر دانش آموز بودیم. توان خرید این همه کیک را نداشتیم. آن هم با 12 هزارتومان.
همین طور هزینه‌ها سرشکن میشد تا وقت خریدن شربت و لیوان یکبار مصرف رسید. از 12 هزار تومان سه تومان را به خرید لیوان اختصاص دادیم و 9 تومان به شربت. اما میدانستیم ممکن است کم بیاوریم. وسعمان به خرید لیوان رسید اما شربت نه.
مسئول خرید شربتها که به مغازه رفته بود و گفته بود 9 شیشه شربت میخواهم، فروشنده تعجب کرده بود. خصوصا وقتی دیده بود پولها درون یک کیسه فریز جمع شده و بیشترش سکه‌های 5 و ده تومانی است.
پرسیده بود:” اینها رو برای چی میخوای؟ پولت چرا انقدر خورده؟”
گفته بود:” تو مدرسه روضه گرفتیم. پولو از بچه‌ها جمع کردیم اما انگاری پولمون کمه.”
فروشنده که از نیت ما خبردار شده بود سه تا شیشه شربت دیگر گذاشته بود روی این شیشه‌ها و گفته بود:” پس اینم سهم من از روضه.”
برگه‌های زیارت عاشورا هم داشت میرسید. فقط مانده بود نمارخانه را تزئین کنیم.
آن روز از صبح رفتیم مدرسه که وقت بعد از ظهر که بچه‌ها می‌آیند خودمان به درسهایمان برسیم. تا ظهر وقت داشتیم تا پرچمها را نصب کنیم؛ نمازخانه را جارو کنیم؛ فرشها و چادرها را مرتب کنیم و خلاصه حسینه آماده باشد.
بالاخره آخرین پرچم را روی در شیشه‌ای نمازخانه وصل کردیم.
به مجلس عزای امام حسین علیه السلام خوش آمدید.

خوش آمدید زحمت کشان مجلس اباعبد الله. شما که قران قران پول جمع کردید تا برای مولایتان مجلس عزاداری برپا کنید.
خوش آمدید دلهای با ایمان. شما که برای برپایی این مجلس سنگ تمام گذاشتید.
خوش آمدید گریه کنان اباعبد الله الحسین. شما که وقت کمک کردن اشک ریختید که چیزی ندارید تا در طبق اخلاص بگذارید.
خوش آمدید میهمانان اباعبد الله.

اتاق ورزش که کنار نمازخانه بود شده بود آشپزخانه هیات. لیوانهای شربت را روی میز تنیس گذاشته بودیم و قبل از ورود میهمانان از آنها پذیرایی میکردیم. با شربت و کیک و یک برگه‌ی زیارت عاشورا به همراه گل سینه‌های حسینی.
حسینه‌مان لبالب پر شده بود. همه‌ی مدرسه تو نمازخانه حاضر شده بودند. روضه خوان هم سر ساعت رسید. چه مجلس با شکوهی برپا شده بود.

امام حسین علیه السلام عنایت کرد و کم ما را زیاد کرد. یک تومان یک تومان ما را به صد هزار تومان رسانده بود. مجلس بی‌ریای ما را لبالب پر از مهمان کرده بود.
وقتی همه‌چیز تمام شد معاون تربیتی‌مان گفت:” بچه‌ها دست شما درد نکنه. کولاک کردید.”
و من گفتم:” کار ما نبود خانم. کار حضرت اباعبد الله بود.”

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

معرفی وبلاگ به موتورهای جستجو

05 شهریور 1398

معرفی وبلاگ به موتورهای جستجو

یکی از مهمترین کارهایی که یک وبلاگ نویس همان ابتدای کار باید انجام دهد این است که وبلاگش را به موتورهای جستجو بشناساند.
این امر به پیدا شدن وبلاگ شما در جستجوها کمک میکند.

برای یافته شدن در جستجوهای اینترنتی باید دو نکته را مراعات کنید.

1. آدرس و لینک وبلاگ‌تان را در موتورهای جستجو مثل گوگل معرفی کنید.
2. اسم وبلاگ‌تان و کلمات کلیدی مهم وبلاگ را در همان صفحه‌ی معرفی به موتورهای جستجو درج نمایید‌.

البته این کارها را کوثربلاگ به صورت سیستمی برای شما انجام داده است. اگر اینجا خانه بسازید به اینها احتیاج ندارید. اما محض اطلاع بلد باشید. ?

حالا #تجربه_نگاری من
وقتی وبلاگ اولم را در موتور جستجوی گوگل و یاهو معرفی میکردم یک کلید واژه‌ی مهم و پرکاربرد برایش در نظر گرفتم اما یک مقدار با محتوایی که مینوشتم همخوانی نداشت.
بله #عشق که البته مثل همیشه معجزه میکند. ? ? ?
البته نه اینکه دروغ گفته باشم. فقط مصداق عشق و عاشقی را طور دیگری تعریف کردم. عشق به مولا و سرور و امام حی و حاضرم حضرت ولی الله الاعظم روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء.
اولین پست وبلاگم هم همین بود.
میخوای عشق واقعی رو پیدا کنی؟
میخوای واقعا عاشق باشی؟
میخوای به یک عشق پاک برسی؟
میخوای عاشق مولات امام زمان علیه السلام باشی؟
کاری نداره.
اگر هنوز عاشقش نیستی یک تسبیح بردار و صد بار با زبان فارسی بگو
امام زمانم دوستت دارم.
و عشق خودش متولد میشود.

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

اولین وبلاگم

03 شهریور 1398

وبلاگ نویسی یکی از آن کارهای جذابی‌است که اگر بخواهم هم نمیتوانم کنار بگذارمش‌. مگر دست تقدیر مرا مجبور کند یک چند وقتی وبلاگ ننویسم. 

اولین وبلاگم را در سال ۸۵ تو بلاگفا برپا کردم. اسمش یک اسم خاص بود. اسم خودم نبود. همین امر خیلی برای استادمان تعجب برانگیز شده بود. آخر در آن سالها مد بود هر کسی اسم خودش را آدرس وبلاگش قرار دهد. 

وبلاگ شیرینی بود. یک خاطره دلنشین. 

هم خودم در آن قلم میزدم هم مطالب مهم کتابها و سایتهای معتبر را در آن به اشتراک میگذاشتم. 

انصافا بازدیدکننده داشتم. بلاگفا آن روزها خیلی شلوغ بود. هر روز که مطلبی منتشر می‌شد تعداد زیادی از افراد آنرا میخواندند. 

باید برای وبلاگ قدیمی‌ام که هنوز پابرجاست یک فکر عاجلی بکنم. 

به روز نکردنش دارد عذابم میدهد.

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

انتخاب اسم

03 شهریور 1398

در وبلاگ نویسی، نامی که برای وبلاگتان انتخاب می‌کنید بسیار اهمیت دارد. باید خاص باشد. ناب باشد. یکی‌یکدانه باشد و خیلی کوتاه و راحت. انقدر که از ذهن هیچ کسی خارج نشود.

باید دنبال کنندگان شما خاطرشان بماند اسم وبلاگ شما چیست تا اگر به صورت اتفاقی شما را گم کرد بتواند دوباره پیدایتان کند.  :)

البته اگر واقعا اتفاقی شما را گم کرده باشد.

خوب. با این حساب باید بگویم انتخاب اسامی مذهبی برای وبلاگها چون تکراریست عملا نمیتواند باعث موفقیت شما باشد. 

باید آدرس وبلاگ شما با اسم وبلاگتان همخوانی داشته باشد. حالا نگویید مال خودت زمین تا آسمان با حرفهایت فرق دارد. میدانم. 

خوب قرار است از تجربیاتم برایتان بنویسم. اگرنه که جذابیت ندارد.

من همین اشتباه را کردم‌. حالا خودم هم بیشتر اوقات یادم نمی‌آید آدرس دقیق وبلاگم چیست ☺ شما اشتباه مرا تکرار نکنید. بله 

البته وبلاگ بلاگفایم کاملا آدرسش مشهود است. reyhanemahdavi.blogfa.com

فقط یک مقدار زیادی طولانی است. اما در سرچ گوگل پیدا میشود. 

البته بهتر است بگویم می‌شد. چون به خاطر عدم انتشار مطلب، ترند نیست.

بیشتر بخوانید
 2 نظر

شال سیادت 

27 مرداد 1398

نام یک برکه بود. برکه‌ای که شاید فقط شاه‌راه حجاج بیت الله الحرام بود. فقط همینو بس. اگر نظر رحمت خدا نبود الان نامش هم باقی نمانده بود.

غدیر خم؛ از خم باده‌ی ولایت سیراب شد و تا همیشه تاریخ درخشید. اینجاست که میگویند به ذره گر نظر لطف بوتراب کند به آسمان براید و کار آفتاب کند. آفتاب عالم‌تاب غدیر.

در حدیث آمده عید غدیر در آسمانها از زمین مشهور‌تر است. 

البته برای من بعید و عجیب نیست که ملائکه عرش و فرش برای ولایتش جشن و پایکوبی میکنند. فقط این آدم دوپاست که نه عقلی در سر دارد نه چشمی که ببیند حق در کجاست و چه کسی این حق را به چه کسی بخشیده. ملائکه که حقیقت امور را میبینند و با جانشان درکش میکنند.

کاش یک ذره از علم ملائکه به ملکوت عالمیان را ما هم داشتیم. آنوقت فکر کنم قلبمان طاقت نمی‌آورد غمهای عالم را که به دل حضرت زهرا سلام الله علیها سرازیر کرده‌اند این مردم؛ تاب بیاوریم.

مایه‌ی سرور و شادمانی قلب دخت رسول خدا؛ امیرالمومنین! فدای ردای امامتت و فدای شال سیادت آقاجان.

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

وارث غدیر

27 مرداد 1398

دارد عید غدیر از راه میرسد و هر روز نبودنت بیشتر از روزهای قبل خودش را نشانم می‌دهد.

چگونه تاب بیاورم روزها و سالها که میرود و تو نیستی؟

عید بیاید و پسر فاطمه در پس پرده غیبت باشد؟ این چه روزگار غریبی است؟

جشن ریاست و امامت و ولایت و ولیعهدی پدر آدم باشد بعد پسرش نتواند رخ بنماید و صدر مجالس بنشیند و از میهمان تفقد کند؟
آقای غریبم. مهربانم. نازنین پدرم.

کجای این عالم شال سیادت به کمر بسته‌ای و خدمت عوام الناس میکنی که برای پدرجانت جشن برپا کرده‌اند؟

مظلوم عالم! مظلوم‌تر از بابای غریبت امیرالمومنین علی(ع)! 

کی شب فراغ به سر آید و صبح دولتت بدمت؟

که طلعت نورانی‌ات چراغ ره‌است.

دل یتیمان و بیچارگان امت جدت رسول خدا صلوات الله علیه و آله وسلم برای آمدنت لحظه شماری میکند. از در درا که عید غدیر با حضورت مصفاتر میشود.

اللهم عجل لولیک الفرج

والعافیه و النصر

وجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و شیعته و المستشهدین بین یدیه

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

دیر نرسیم

12 مرداد 1398

خیلی عجیب است.

تاحالا پیش نیامده بود برای کشیک رفتن تاخیر کنم. اما این‌بار انگار یک طلسمی در کار افتاده. زود هم که راه میافتادم به انبوه جمعیت میرسیدم.

دو باری که من دیر کرده بودم هم‌پاسم به پاس‌بخش گفته بود اصلا پیداش نیست. بار قبل هم دیر آمده. اما تو پاس سوم این‌بار این من بودم که زودتر رسیدم و او یک ربع ساعت دیر رسیده بود. تازه نه دستمال با خودش آورده بود نه چوب‌پر.

اخطار گرفتم. به همین سادگی. چون اندازه‌ی ده دقیقه دیر رسیدم سرِ پاس.  ده دقیقه دیر رسیدن برایم گران تمام شد. 

روزی که آتش جنگ در دشت کربلا بالاگرفته بود و همه‌ی لشکر اباعبد الله الحسین علیه السلام شهید شده بودند، عده‌ای از یاران حضرت به معرکه رسیدند اما چه رسیدنی؟ آنها دیر رسیده بودند و سرها بالای نیزه‌ها رفته بود.

خدایا! کاش در آن روزی که سرور و مولای ما حضرت صاحب العصر و الزمان علیه السلام قیام خود را آغاز میکنند؛ ما جزء السابقون السابقون باشیم. نه اینکه بعد از پایان هیاهو برسیم که حضورمان به درد مولایمان نخورد. 

بیشتر بخوانید
 1 نظر

حریم بهشت

01 مرداد 1398

انتظامات بودن کلاس بیشتری داشت. اما مجبورم فعلا خادمیار استانی باشم. عیب ندارد. این همان خدمت است‌. فقط اسمش عوض شده. از عنوان پر طمطراق انتظامات به عنوان ساده و بی‌پیرایه‌ی خادمیار استانی تنزل معنا پیدا کرده است.
باید خیلی قبل‌تر این کار را می‌کردم. اما خوب برای حاضر شدن در مراسم میلاد امام رئوف لازمش داشتم. برای اینکه بپوشم و در حسینه‌ی خودمان خدمت کنم تا کاری کوچک و بی‌مقدار برای آقا در این گوشه از کره خاکی کرده باشم.
دلم برای پوشیدن این لباسها تنگ شده. لحظه شماری میکنم دیدار فرا برسد و با لباسهای بهشتی‌ام به دربانی خانه‌ی عشق مشغول شوم.
اگر بگویم دلم میخواهد تذکر حجاب بدهم دروغ گفته‌ام. اصلا چرا باید زائرهای عزیز امام هشتم با آرایش و حجاب ناجور بیایند حرم برای زیارت؟ انقدر بی‌ادب شده‌ایم که یکی باید مدام بهمان تذکر دهد. اول به خودم که مهمانان جلیل القدر علی ابن موسی الرضا علیه السلام را تذکر می‌دهم میگویم. بعدا به خواهری که با آن شکل و شمایل می‌آید به پابوسی.
یکی از خادمهای روضه‌ی منوره که اتفاقا خیاط مورد اعتماد حرم است میگفت:” هر وقت آقا مرا تنبیه می‌کند سرکشیک میفرستدم جلوی در تا حریم حرم باشم.” ? اما برای خادمیار استانی که همین یک جا تو دم و دستگاه امام رئوف برایش در نظر گرفته شده، حریم حرم دروازه‌ی بهشت است.
چقدر دلم برای حریم حرم تنگ شده.
یعنی به حرم می‌رسم که برای خدمت به مولایم در سر پستم حاضر شوم؟

#به_قلم_خودم

#خادمیاران_رضوی

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

گمراه عالم

25 تیر 1398

چندتا کتاب درباره نویسندگی گرفته‌ام که بخوانم. البته موضوعات‌شان با هم یکی هست اما خوب نکته‌هایی تو هر کدام هست که جالب توجه هستند. مثلا اینکه هر کدام تکنیکهایی را شرح داده‌اند که وقتی دقت میکنید میبینید اینها کارهایی هست که به طور غریزی همیشه موقع نوشتن انجامش میدهید. البته ممکن هست اینها را قبلا با یک نام دیگر یا عنوانی متفاوت یاد گرفته باشید. هیچ بعید نیست.

امروز قرار بود اولین کلاس نویسندگی را در مدرسه‌مان برپا کنیم. اما مثل همیشه هیچ کس نیامده بود. دارم فکر میکنم به اینکه چرا استقبال از همه‌ی طرح‌ها تو مدارس علمیه خواهران پایین هست؟ مگر ما جز برای تبلیغ اینجا آمدیم؟ یا مگر ما همه چیز دان هستیم که نیاز به دیدن دوره نداریم؟ معاون فرهنگی هفتم هم آمده. خدا کند این یکی بماند و نرود.

وقتی یکی از بچه‌ها من رو دید پرسید:” شمام میخوای بگی کتاب بخونیم خلاصه کنیم؟” و من که جا خورده بودم اول با خودم فکر کردم مگر با کتاب خلاصه کردن نویسنده می‌شوند؟ بعد گفتم:” نه. من چندتا تکنیک میخوام بگم.” البته از تاثیر کتاب خواندن نباید غافل شد. مثلا من گاهی وقتها مجموعه کتاب جودی را مطالعه میکنم. این یک کتاب رده سنی نوجوانان هست که نویسنده‌ش خارجی هست. داستانهای خنده دار و شیرینی دارد. اما نمیدانم چرا وقتی استاد پرسید آخرین کتابی که خوندی چی بود اسم کتاب جودی رو خجالت کشیدم بگم. ☺

البته نه اینکه دروغ گفته باشم. شارزده کوچولو را در دو سه سال گذشته تکه تکه و هر بار هزاران بار خوانده‌ام. مخصوصا دفعه آخری که خواندمش برای شاگردان کلاس پنجمی‌ام تو دبستان حجت‌ابن الحسن علیه السلام بود.واقعا شیرین است. من دوستش دارم. 

اینها را برای چی مینویسم خدا میداند.

صوت کلاسهای سواد رسانه رو که گوش میدادم استاد مومنی نسب میفرمودند فعالان فضای مجازی توهم مفید بودن دارند. اگرنه گوگل برای دیگر کشورها safeتر از مال ماست. آنجا برای مردم هرچیزی رو نشان نمی‌دهد. و من با خودم فکر میکردم واقعا تلاشهای شبانه‌روزی ما در وب به هیچی هم شمرده نمی‌شود. علی الخصوص با صحبتهایی که استاد میفرمودند.

توهم مفید بودن هم اگر داشته باشی عیب نیست وقتی قطره‌ای آب برای مولای مظلومت اباعبد الله الحسین علیه السلام ببری. گرچه که میدانی سیراب نمی‌شوند اما همین که ننشستی تشنگی‌اش را تماشا کنی همین هم خوب است. 

امید است نظر رحمت مولایمان صاحب العصر و الزمان علیه السلام ما را هدایت کند که بدون تایید او گمراه عالمیم.

#حرکت_جوال_ذهن

بیشتر بخوانید
 3 نظر

عمه جان سلام!

11 تیر 1398

عمه جان سلام!
میتوانم عمه صدایتان کنم؟ آخر منم یک ریشه‌ام از پدر شماست. موسوی‌ام.
عمه جان سلام!
دلم برایتان خیلی تنگ شده. خیلی وقت است که تفقدی به این برادرزاده‌ی کوچکتان نکرده‌اید. عمه جان، خانه‌تان شلوغ باد. می‌شود من هم یک چند روزی مزاحمتان بشوم؟ آخر دیدار روی مبارکتان برایم آرزو شده.
عمه جان سلام!
عمه‌ی مهربانم. چقدر این منصب برازنده شماست عمه. دلم قنج میزند وقتی با این عنوان شما را میخوانم.
عمه جان، دلم برای پسر برادرتان تنگ شده. برای مولایمان حضرت صاحب‌العصر و الزمان علیه السلام. شنیده‌ام زیاد خانه‌تان می‌آید. سلام مرا هم بهشان برسانید و بفرمایید اگرچه اشتباهاتم از حد گذشته اما شما همچنان تنها مولا و سرور ما هستید. ما را از دامن خودتان جدا نفرمایید.
عمه جان، هر روز که به میلادت نزدیک میشویم شعف وجودم را فرامی‌گیرد اما یک غمی هم در گوشه دلم جوانه میزند. آخر حاجیان در حال آماده شدن برای آغاز سفر حج‌اند. و من هم آرزوی حج رفتن دارم و هم از پس بانگ کاروانیان صدای العطش مردی خسته را می‌شنوم که ما را فرامی‌خواند به سوی مجلس عزا.
عمه جان! چه کنم که دلم بسته به پنجره‌های ضریح ارباب مانده. از پس خوشی‌های هر روزه یاد غریبی ارباب میکند.
عمه‌ی مهربان و دلسوزم.
شاگردی مکتب مولایم امام صادق علیه السلام موهبتی عظیم بود که از دست شما و عمه جان زینبم (س) به من رسیده. از شما مهربان التماس دعا دارم. برای این برادرزاده کوچکتان هم دعا کنید.

#نامه_ای_به_حضرت_معصومه سلام الله علیها

#به_قلم_خودم

بیشتر بخوانید
 1 نظر

خیابان القمی

04 تیر 1398

اسم خیابان، القمی بود. اولین بار میثم، راننده عرب، ما را برد سر آن خیابان پیاده کرد و گفت:” انتهای خیابان حرم حضرت عباس (ع)”

مثل جوجه‌هایی که مادرشان را گم کرده باشند و تازه یافته باشند، با شوق به سمت حرم راه افتادیم. اشک بود که بی‌امان می‌آمد. عشق بود که بی‌اجازه موج میزد. تپش قلبهایمان تنها صدایی بود که می‌شنیدیم و او مثل همیشه جلوتر می‌رفت و من از پی‌ش.

سرانداختن این جور مواقع می‌چسبد. همین‌طور مثل حر، سرت را پایین بیاندازی و خجالت بکشی نگاهت به گنبد و بارگاهش بیافتد. آخر او خدای غیرت است. جلوی مردانگی‌اش باید سر‌به‌زیر باشی.

اسم خیابان القمی بود. حفظ کردم همه‌ی کوچه‌هایش را تا وقتی دلم مثل همچین روزی برایش تنگ شد، چشمانم را ببندم و راهی آنجا شوم. کوچه پس کوچه‌هایش بوی غریبی می‌دهد. به نظر میرسد میعادگاه همه ایرانی‌ها همینجاست.

آرام آرام و قدم قدم به انتهای خیابان نزدیک میشدم. بار اولی بود که میرفتم. نمیدانستم حرم کدام سمت است. ولی او میدانست. نزدیک که شدیم برگشت پشت سرش مرا دید و گفت:” سرتو بلند کن ببین! حرم حضرت عباس(ع) اینجاست.”

قلبم به تلاطم افتاده بود. هنوز باورم نمی‌شود. من آنجا بودم‌. کربلا، خیابان القمی!

بیشتر بخوانید
 1 نظر

دروغی بیش نیست!

30 خرداد 1398

با اینکه خیلی از دستش دلخورم، وقتی می‌بینم‌ش نمیتوانم خوشرو نباشم. اما واقعا از ته دلم از دستش ناراحتم. حتی دلم نمیخواهد دیگر تلفن‌ش را از مسدودی دربیاورم. احساس میکنم خنده‌ها و حرفهایش مصنوعی است.

هر بار همین طور بی‌مقدمه وقتی ازش کاری میخواهم هرکجا تو فضای مجازی مرا به زور وارد کرده، حذف میکند و در هرجا که من هستم، اکانتش را پاک میکند و بعد یک بهانه الکی جور میکند که گوشی‌م هنگ کرد. نیامدم بسته شده. گیر کرده بود کار نمیکرد…

این بار اما نه.

این بار که دیدم تو یک گروه جدید واردم کرده خارج میشوم و مثل خودش همین بهانه‌ها را می‌آورم. 

گوشی‌م هنگ کرده.

امتحان دارم وقت ندارم.

سرم خیلی شلوغه ببخشید.

و یک کلام هم نمیگویم همسرت خوشش نمی‌آید تو با من در تماس باشی.

فکر کنم اینجوری برای هردوتای ما بهتر است. دوری و دوستی. لا اقل فکر نمیکنم این لبخندها و قربان صدقه‌ها که میروی دروغی بیش نیست.

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

خنده‌هایش

20 خرداد 1398

صورتش گرد افتاده بیرون‌. گونه‌هایش تازه نمایان شده. چشم‌هایش برق میزند از شیطنت کودکانه‌اش. باید زودتر از این پرده‌ی گیسوان پریشانش را کنار میزدم.

بلند شده بودند. میخواستم ببرم پیش کاربلدش اما مثل همیشه گفتم خودم برایش بزنم بهتر است. دست سبک مادرانه برای ابریشم مشکی موهایش بهتر است. 

فکر نمیکردم یک دوسانت کوتاه کردن جعد گیسوی دخترک انقدر بشاش‌ترش کند. برق چشمان خوشحالش تازه نمایان شده. از نگاه کردن به چهره‌ش سیر نمی‌شوم.

از دیشب تاحالا دارم فکر میکنم چقدر این دخترکم را دوست دارم. تو دل بروتر شده با این موهای کوتاه شده‌اش. چترِ بارانِ شیطنتِ ریزِ دخترانه‌ای از صورتش ریخته پایین. قند و شکر پاره بود عسل مصفا شده. 

آخر به گمانم مثل همیشه خودم چشم زخم بگذارم روی تن این عروسک.

الله الله ماشاء الله. لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.

و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونگ بابصارهم لما سمع الذکر و قالو انه لمجنون و ما هو الا ذکر للعالمین. 

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

طرید و شرید!

04 خرداد 1398

وقتی سفره افطار رو پهن کردم و همه چیز رو آماده کردم خودم هم نشستم پای سفره.
با خودم فکر میکردم خدا را شکر که امسال هم رسید و من هم میهمان خوان کرم خدا شدم. امروز را توانستم روزه بگیرم؛ خدایا شکرت. بعد یک لحظه به خودم آمدم و گفتم:” من الان منتظرم اذان بده و افطار کنم، آقای من کجای دنیا سر سفره افطاری نشسته؟”
امان از کف دادم. دلم هری ریخت. اشک همینطور از چشمهایم سرازیر شد. دیشب تاحالا نتوانستم جلوی این اشک را بگیرم. ?
پا شدم از تو کمد تکه سنگی که از حرم اباعبد الله علیه السلام برایم رسیده در آغوش گرفتم و برای غریبی اباعبد الله الحسین علیه السلام گریه کردم. غریبی و مظلومیت توی این دنیا با این همه آدمی که توش هست واقعا چیز عجیبی است. همه عالم و آدم و کل کائنات به خاطر حضورت سرپا باشند و تو تک و تنها و غریب??
تا اذان سر بزنه با خودم گفتم و اشک ریختم تا دخترم گریه‌های بی‌امان من براش سوال شد.
پرسید چی شده مامان؟ چرا اینطور گریه میکنی؟
با خودم گفتم اگر علت گریه‌هام رو براش بگم شاید براش قابل درک نباشه. شاید من ریا میکنم و بهش میگم برای چی یکهو بند دلم پاره شد و اشکهام همینطور مثل باران بهاری سرازیر میشن. اما دل به دریا زدم و گفتم برای تنهایی آقام امام زمان علیه السلام

امشب هم دم افطار غذا بدون اشک از گلوی من پایین نرفت.
غم اینکه یک سال دیگر گذشته و آقای ما هنوز در پس پرده غیبته طاقت دلم را برده.
امشب گفتم با شما این غصه را به اشتراک میگذارم تا شما هم دلهاتان بهاری بشود و دست به دعا برداریم ان شاء الله آقای غریب و مظلوم‌مان از پس پرده غیبت ظهور کند???

تو دعاهاتون آقامون رو از یاد نبرید رفقا. به جز ما لشکر دست و پا شکسته کسی رو نداره ??

#به_قلم_خودم
#دلتنگی

1557259075k_pic_1dfe2ef9-cf68-48c1-9b7a-b4d4ed8dab9b.png

بیشتر بخوانید
 1 نظر

عامل بدبختی دنیا

04 خرداد 1398

دیشب وقتی بچه‌ها داشتند از آمریکا و افاضاتش حرف میزدند از ته دلش یک آه کشید و سگرمه در هم کرد و سرش را انداخت پایین و همین طور که با تسبیحش بازی می‌کرد با لحجه افغانی خودش گفت:” خدا نسل این آمریکا رو از زمین برداره که هرچی بدبختی تو دنیاست زیر سر ایناست.”

قمرنساء وقتی جوان 27 ساله بود آمد ایران.
طالبان همه‌ی خانواده‌اش را کشته بود. طالبانی که آمریکایی‌ها به وجود آوردند و انداختند به جان کشور سرسبز و زیبای افغانستان.
قمرنساء دیشب خیلی ناراحت بود. نمی‌دانم این حرفهای عراقچی درباره مهاجران افغان را از آن تلویزیون عاریه‌ای گوشه حسینیه که شبهای تنهایی‌ش را پر میکند، شنیده بود؟ یا شاید دم پیری و بی‌کسی دلش یاد وطن و همسر جوان و فرزند از دست رفته و خانواده‌اش را کرده بود که اینطور آه کشید؟
تا آخری که آنجا پیشش تو حسینیه نشسته بودیم سر بلند نکرد. تا اینکه نزدیکهای ساعت 11 رفت که دوباره چشم بدوزد به صفحه تلویزیون نقره‌ای رنگ جاخوش کرده در گوشه حسینیه.
وقتی بهش گفتم ببخش امشب مزاحمت شدیم لبخند زد و گفت:” قربانت.”

خیلی شیرین و مهربان است. از آن پیرزنهایی که تازه وقتی به 70 سالگی میرسند دلت میخواهد مثل قند گوشه لپ قرارشان بدهی و از شیرینی‌شان لذت ببری. فقط حیف که خیلی تنهاست.
هنوزم که هنوز است نتوانسته‌ایم برایش یک شناسنامه دست و پا کنیم که او را به کربلا بفرستیم. تمام دلخوشی‌اش تو دنیا خانم‌جان و آقا هستند که بهش سر پیری پناه داده‌اند.
خدایا!
چه وقت شر این آمریکا از سر کشورهای مسلمان کم می‌شود که قمرنساء و قمرنساء‌ها در مملکت خودشان با خوشی زندگی کنند و دور و برشان را نوه‌های شیرین زبان خودشان بگیرد؟

این شبها دلم برای دل قمرنساء میسوزد. برای آهی که از غریبی کشید. برای دلمشغولی‌های یک پیر زن بی‌خانمان افغان.

#به_قلم_خودم
#نهضت_تولید_محتوا

بیشتر بخوانید
 6 نظر

نَفَسم

18 اردیبهشت 1398

السلام علیک حین تُصبِح و تُمسی

سلام برتو هنگام صبح و عصر! هنگامه‌ی غروب آفتاب، نیمه شب.

نَفَسم. بدون تو چطور زنده‌ام؟

 نمیدانم!


بیشتر بخوانید
 1 نظر

شبکه اینترنت

16 اردیبهشت 1398

​هر دستگاه هوشمند، یک رایانه محسوب می‌شود. و هر رایانه در شبکه، یک کلاینت یا مشتری به حساب می‌آید.


بنابراین یک موبایل هوشمند یک مشتری است.

همچنین یک تبلت یا یک لب‌تاب و حتی  دیگر لوازم خانه که به اینترنت متصل میشوند یک مشتری یا کلاینت هستند.
این دستگاه‌ها به سرورهایی که صفحات وب روی آنها ذخیره شده‌اند متصل می‌شوند و اطلاعات مورد نیاز خود را رد و بدل می‌نمایند.

به عنوان مثال

وقتی شما یک عکس را با موبایل خود سرچ میکنید، در واقع به عنوان یک مشتری به سرور ارائه دهنده تصویر مراجعه کرده و آن عکس را برای خود خریداری می‌نمایید. 

به این خرید در اصطلاح دانلود گفته میشود.

این فروشگاه ممکن است یک سایت، یا یک شبکه اجتماعی یا یک پیام رسان باشد که بر روی یک سِروِر مستقر می‌باشد.

هر بار که یک کلاینت به هر صفحه‌ی یک سایت مراجعه کند، با هر بار کلیک کردن خود، دستوراتی را به سرور می‌دهد.

هر چقدر یک سایت کلیک بیشتری داشته باشد، اطلاعات بیشتری در سرور آن رد و بدل و ثبت می‌شود.

هر بار که یک مشتری به صفحهاتی مراجعه می‌کند، سرور، آن مراجعات را ضبط میکند تا برای مقاصد مختلف، از جمله ذائقه سنجی مخاطبان از آنها استفاده کند.

کلیک‌ها یا باز کردن صفحات مختلف هر سایت، به بالا رفتن میزان بازدید سایت کمک میکند. و این تعداد بالاتر بازدید کننده، سایتهای جستجو گر را مجاب میکند تا این سرویس دهنده را در دسترس باقی مشتریان قرار دهند.

کلیک کردن ارزش افزوده ایجاد میکند.

اینترنت مجموعه ای از سِرورها و کلاینتهاست.

سرورهای کوچک و بزرگی که به هم متصل شده اند تا اطلاعات در سرتاسر دنیا در گردش باشد.

و نکته اساسی همینجاست.

همه‌ی سرورهای کوچک محلی باید به یک سرور بزرگتر متصل شوند تا بتوانند در بستر این سِرور بزرگتر، تبادل اطلاعات کنند. این مجموعه‌ها شبکه های بزرگتر را ایجاد میکنند.
شبکه‌های بزرگتر منطقه‌ای نیز باید به سِرورهای بزرگتری متصل شوند تا بتوانند اطلاعات شبکه‌های بزرگ مخابراتی را با یکدیگر به اشتراک بگذارند. و همین طور این چرخه ادامه دارد.

سرورهای بزرگتر و کلاینت‌های بزرگتر.
مهم ترین مساله که در اینجا مورد سوال است این است. 

آن سرور بزرگتر که همه‌ی این شبکه ها را درخود جای داده است و اطلاعات همه‌ی سرورهای جهان را در خود ذخیره و جا‌به‌جا می‌کند کجاست؟

@savaderesanerazavi

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

شبکه

16 اردیبهشت 1398

بحث درباره شبکه را بهتر است از اینجا آغاز کنیم.

یک مثال:

در سایت یک دانشگاه حدود ۱۵ کامپیوتر وجود دارد. این کامپیوترها مجبورند برای استفاده از برخی از امکانات به یکدیگر و به یک کامپیوتر سِروِر متصل شوند. این اتصال معمولا از طریق سیم‌ها انجام میگیرد. اما گاهی هم ممکن است اتصال بصورت وای‌فای و بی‌سیم باشد.

این اتصال معمولا به این منظور می‌باشد که همه‌ی کاربران بتوانند از یک پرینتر و اسکنر واحد استفاده کنند. ویا بتوانند به اینترنت شهری متصل شوند.

نقش سرور یا کامپیوتر مرکزی در این شبکه ها بسیار حائز اهمیت است.

حالا به بحث خودمان بپردازیم.

شبکه ها از کامپیوترهای به‌هم پیوسته ایجاد شده‌اند که یک ابر کامپیوتر اتصال آنها را به یکدیگر برقرار می‌کند.

کامپیوتر مرکزی را server  و کامپیوترهای متصل شده را client یا مشتری می‌نامند.

کلاینت‌ها برای اینکه بتوانند با هم درتماس باشند باید حتما به سرور مرکزی متصل شوند. تبادل اطلاعات آنها نیز از طریق سرور مرکزی امکان پذیر است.
@savaderesanerazavi

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • ...
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • ...
  • 9
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 22

آشنایی با مدیر وبلاگ

خاتون بیات هستم. همه‌ی مطالب این وبلاگ دست‌پخت خودم هست الا چند پست که ماهیت‌شان مشخص هست. کلا تو کار کپی پیست نیستم مگر به ضرورت. :) ممنون که به اینجا سری زدید. یا علی

صفحات دیگر

  • استغفار هفتاد بندی مولا امیرالمومنین علی علیه السلام
  • دعای هفتم صحیفه ی سجادیه

پیوند ها

  • کانال من در ایتا
  • سای‌دا
  • پخش زنده از حرم مطهر رضوی
  • کازیوه
  • پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ ونشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای
  • عشق های آبکی
  • تسنیم
  • مولای خوب غزلهای من سلام
  • سایت شهید آوینی
  • وبلاگ شبکه تبلیغ
  • پرتال نرم افزار های اسلامی نور

ما چندمین هستیم؟

    تعداد مهمانان من

    • امروز: 25
    • دیروز: 0
    • 7 روز قبل: 150
    • 1 ماه قبل: 3727
    • کل بازدیدها: 124179

    وبلاگ های دیگرم

    • غزلهای عاشقی
    • راهیان نجف اشرف
    • سایدا

    السلام علیک یا صاحب الزمان ممنون که اینجا هم سری زدید