حریم بهشت
انتظامات بودن کلاس بیشتری داشت. اما مجبورم فعلا خادمیار استانی باشم. عیب ندارد. این همان خدمت است. فقط اسمش عوض شده. از عنوان پر طمطراق انتظامات به عنوان ساده و بیپیرایهی خادمیار استانی تنزل معنا پیدا کرده است.
باید خیلی قبلتر این کار را میکردم. اما خوب برای حاضر شدن در مراسم میلاد امام رئوف لازمش داشتم. برای اینکه بپوشم و در حسینهی خودمان خدمت کنم تا کاری کوچک و بیمقدار برای آقا در این گوشه از کره خاکی کرده باشم.
دلم برای پوشیدن این لباسها تنگ شده. لحظه شماری میکنم دیدار فرا برسد و با لباسهای بهشتیام به دربانی خانهی عشق مشغول شوم.
اگر بگویم دلم میخواهد تذکر حجاب بدهم دروغ گفتهام. اصلا چرا باید زائرهای عزیز امام هشتم با آرایش و حجاب ناجور بیایند حرم برای زیارت؟ انقدر بیادب شدهایم که یکی باید مدام بهمان تذکر دهد. اول به خودم که مهمانان جلیل القدر علی ابن موسی الرضا علیه السلام را تذکر میدهم میگویم. بعدا به خواهری که با آن شکل و شمایل میآید به پابوسی.
یکی از خادمهای روضهی منوره که اتفاقا خیاط مورد اعتماد حرم است میگفت:” هر وقت آقا مرا تنبیه میکند سرکشیک میفرستدم جلوی در تا حریم حرم باشم.” ? اما برای خادمیار استانی که همین یک جا تو دم و دستگاه امام رئوف برایش در نظر گرفته شده، حریم حرم دروازهی بهشت است.
چقدر دلم برای حریم حرم تنگ شده.
یعنی به حرم میرسم که برای خدمت به مولایم در سر پستم حاضر شوم؟