خوش آمدید
به مجلس عزای امام حسین علیه السلام خوش آمدید
به جز اینکه جانشین فرمانده مدرسه بودم، عضو شورای دانشآموزی و انجمن اسلامی دانش آموزی هم بودم. برای همین اجازه داشتم تو مدرسه کارهایی را با اذن مدیریت و معاون تربیتی انجام بدهم.
آن سال تصمیم گرفتیم با کمک بچهها یک دهه مجلس برای اباعبد الله الحسین علیه السلام برپا کنیم. کار را از جمع آوری پول برای خریدن مواد غذایی شروع کردیم. قرار شد هر چقدر جمع کردیم بر طبق آن عمل کنیم. البته مدرسه هم یک مقدار باید روی آن میگذاشت.
این شد که هر کدام یک کیسه دست گرفتیم و تو مدرسه راه افتادیم.
_ شما هم میخواین تو مجلس امام حسین علیه السلام کمکمون کنید؟
+ میخوام اما پول ندارم. فقط همین سکه است.
_باشه اشکال نداره. قطره قطره جمع میشه. اندازه همینم خودتو شریک کنی خوبه. اجرت با امام حسین علیه السلام
آن وقتها هنوز سکههای 25 و 50 تومانی رواج داشت. حتی 5 تومانی. برای همین ممکن بود ته جیب بچهها چندتا سکه باقی مانده باشد. بعد از سه روز یک مقدار پول جمع شد. دقیقا 12 هزار تومان
از آنجایی که مجبور بودیم هزینهی مداح و سخنران را هم بپردازیم دست به دامن مدیر مدرسه شدیم. قرار شد یک طلبه را دعوت کنیم بیاید که هم سخنرانی کند هم مداحی و هم اینکه زیارت عاشورا را قشنگ بخواند.
پیشنهاد من پسر خانم بهمنی بود. از کلاسهای استاد اکبری میشناختمش. طلبهی عالمی بود که مداحی هم خوب میدانست.
از مداح جلسه که خیالمان تخت شد رفتیم سراغ خرید مواد غذایی. تصمیم گرفتیم کیک یزدی بخریم با شربت پرتقال. آن روزها هوا نسبتا گرم بود.
وقتی بچهها به خانوادههایشان گفتند این قصد را داریم یکی از مادرها قبول کرد کیک یزدی را او تهیه کند. آخر 800 نفر دانش آموز بودیم. توان خرید این همه کیک را نداشتیم. آن هم با 12 هزارتومان.
همین طور هزینهها سرشکن میشد تا وقت خریدن شربت و لیوان یکبار مصرف رسید. از 12 هزار تومان سه تومان را به خرید لیوان اختصاص دادیم و 9 تومان به شربت. اما میدانستیم ممکن است کم بیاوریم. وسعمان به خرید لیوان رسید اما شربت نه.
مسئول خرید شربتها که به مغازه رفته بود و گفته بود 9 شیشه شربت میخواهم، فروشنده تعجب کرده بود. خصوصا وقتی دیده بود پولها درون یک کیسه فریز جمع شده و بیشترش سکههای 5 و ده تومانی است.
پرسیده بود:” اینها رو برای چی میخوای؟ پولت چرا انقدر خورده؟”
گفته بود:” تو مدرسه روضه گرفتیم. پولو از بچهها جمع کردیم اما انگاری پولمون کمه.”
فروشنده که از نیت ما خبردار شده بود سه تا شیشه شربت دیگر گذاشته بود روی این شیشهها و گفته بود:” پس اینم سهم من از روضه.”
برگههای زیارت عاشورا هم داشت میرسید. فقط مانده بود نمارخانه را تزئین کنیم.
آن روز از صبح رفتیم مدرسه که وقت بعد از ظهر که بچهها میآیند خودمان به درسهایمان برسیم. تا ظهر وقت داشتیم تا پرچمها را نصب کنیم؛ نمازخانه را جارو کنیم؛ فرشها و چادرها را مرتب کنیم و خلاصه حسینه آماده باشد.
بالاخره آخرین پرچم را روی در شیشهای نمازخانه وصل کردیم.
به مجلس عزای امام حسین علیه السلام خوش آمدید.
خوش آمدید زحمت کشان مجلس اباعبد الله. شما که قران قران پول جمع کردید تا برای مولایتان مجلس عزاداری برپا کنید.
خوش آمدید دلهای با ایمان. شما که برای برپایی این مجلس سنگ تمام گذاشتید.
خوش آمدید گریه کنان اباعبد الله الحسین. شما که وقت کمک کردن اشک ریختید که چیزی ندارید تا در طبق اخلاص بگذارید.
خوش آمدید میهمانان اباعبد الله.
اتاق ورزش که کنار نمازخانه بود شده بود آشپزخانه هیات. لیوانهای شربت را روی میز تنیس گذاشته بودیم و قبل از ورود میهمانان از آنها پذیرایی میکردیم. با شربت و کیک و یک برگهی زیارت عاشورا به همراه گل سینههای حسینی.
حسینهمان لبالب پر شده بود. همهی مدرسه تو نمازخانه حاضر شده بودند. روضه خوان هم سر ساعت رسید. چه مجلس با شکوهی برپا شده بود.
امام حسین علیه السلام عنایت کرد و کم ما را زیاد کرد. یک تومان یک تومان ما را به صد هزار تومان رسانده بود. مجلس بیریای ما را لبالب پر از مهمان کرده بود.
وقتی همهچیز تمام شد معاون تربیتیمان گفت:” بچهها دست شما درد نکنه. کولاک کردید.”
و من گفتم:” کار ما نبود خانم. کار حضرت اباعبد الله بود.”