عامل بدبختی دنیا
دیشب وقتی بچهها داشتند از آمریکا و افاضاتش حرف میزدند از ته دلش یک آه کشید و سگرمه در هم کرد و سرش را انداخت پایین و همین طور که با تسبیحش بازی میکرد با لحجه افغانی خودش گفت:” خدا نسل این آمریکا رو از زمین برداره که هرچی بدبختی تو دنیاست زیر سر ایناست.”
قمرنساء وقتی جوان 27 ساله بود آمد ایران.
طالبان همهی خانوادهاش را کشته بود. طالبانی که آمریکاییها به وجود آوردند و انداختند به جان کشور سرسبز و زیبای افغانستان.
قمرنساء دیشب خیلی ناراحت بود. نمیدانم این حرفهای عراقچی درباره مهاجران افغان را از آن تلویزیون عاریهای گوشه حسینیه که شبهای تنهاییش را پر میکند، شنیده بود؟ یا شاید دم پیری و بیکسی دلش یاد وطن و همسر جوان و فرزند از دست رفته و خانوادهاش را کرده بود که اینطور آه کشید؟
تا آخری که آنجا پیشش تو حسینیه نشسته بودیم سر بلند نکرد. تا اینکه نزدیکهای ساعت 11 رفت که دوباره چشم بدوزد به صفحه تلویزیون نقرهای رنگ جاخوش کرده در گوشه حسینیه.
وقتی بهش گفتم ببخش امشب مزاحمت شدیم لبخند زد و گفت:” قربانت.”
خیلی شیرین و مهربان است. از آن پیرزنهایی که تازه وقتی به 70 سالگی میرسند دلت میخواهد مثل قند گوشه لپ قرارشان بدهی و از شیرینیشان لذت ببری. فقط حیف که خیلی تنهاست.
هنوزم که هنوز است نتوانستهایم برایش یک شناسنامه دست و پا کنیم که او را به کربلا بفرستیم. تمام دلخوشیاش تو دنیا خانمجان و آقا هستند که بهش سر پیری پناه دادهاند.
خدایا!
چه وقت شر این آمریکا از سر کشورهای مسلمان کم میشود که قمرنساء و قمرنساءها در مملکت خودشان با خوشی زندگی کنند و دور و برشان را نوههای شیرین زبان خودشان بگیرد؟
این شبها دلم برای دل قمرنساء میسوزد. برای آهی که از غریبی کشید. برای دلمشغولیهای یک پیر زن بیخانمان افغان.
#به_قلم_خودم
#نهضت_تولید_محتوا