دیر نرسیم
خیلی عجیب است.
تاحالا پیش نیامده بود برای کشیک رفتن تاخیر کنم. اما اینبار انگار یک طلسمی در کار افتاده. زود هم که راه میافتادم به انبوه جمعیت میرسیدم.
دو باری که من دیر کرده بودم همپاسم به پاسبخش گفته بود اصلا پیداش نیست. بار قبل هم دیر آمده. اما تو پاس سوم اینبار این من بودم که زودتر رسیدم و او یک ربع ساعت دیر رسیده بود. تازه نه دستمال با خودش آورده بود نه چوبپر.
اخطار گرفتم. به همین سادگی. چون اندازهی ده دقیقه دیر رسیدم سرِ پاس. ده دقیقه دیر رسیدن برایم گران تمام شد.
روزی که آتش جنگ در دشت کربلا بالاگرفته بود و همهی لشکر اباعبد الله الحسین علیه السلام شهید شده بودند، عدهای از یاران حضرت به معرکه رسیدند اما چه رسیدنی؟ آنها دیر رسیده بودند و سرها بالای نیزهها رفته بود.
خدایا! کاش در آن روزی که سرور و مولای ما حضرت صاحب العصر و الزمان علیه السلام قیام خود را آغاز میکنند؛ ما جزء السابقون السابقون باشیم. نه اینکه بعد از پایان هیاهو برسیم که حضورمان به درد مولایمان نخورد.