تمام دلخوشی
سلام تمام دلخوشیام!
این روزها که میگذرد جای خالیات را بیشتر احساس میکنم. قلب من! امید دلم! نفسهایم به شماره افتاده است.
سلام همهی زندگی!
زندگی کردن در این دنیای وانفسا بدون تو معنی ندارد. لذتی نیست در این دنیا وقتی تو نیستی! کاش دوری از تو نازنین پایان بیابد.
سلام دلیل دلتنگی!
دلتنگیهایم از حد و مرز گذشته است. از بس ندیدمت درد و دلهایم دارد سرازیر میشود. باز خوب است صدایم را میشنوی، مرا میبینی!
سلام تمام دلخوشیام صاحب الزمان.
آقای من. روزها را به امید آمدنت طی میکنم شاید برسد طلعت حکومت صالحهات و دلم شاد شود به رویت روی ماهت.
آقا جان! روزهای دوری را به پایان رسان. جانها دیگر طاقت دوری ندارند. دلها برای شما آرام گشته. ارواح مومنین به دنبال تو سرگردانند.
امشب که گذشت دقیقا نه روز دیگر تا عید غدیر باقی مانده.
بابا جانم یا امیرالمومنین. عید ولایت برشما مبارک.
چقدر صبر کردم تا عید غدیری دوباره از راه رسید. دلم برای این عید بزرگ تنگ شده بود.
خدایا ما را به عید غدیر امسال برسان. روزی که همه برات آزادی از دوزخ میگیرند ما هم بین شیعیان حضرتش مشغول شادمانی باشیم.
یاد یک جمله از استاد عزیز افتادم که قبلا نوشته بودم. خدایا چه میشود روز عید غدیر من را هم مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها بین آن همه عاشق ببیند که برای پدر خوشحالی میکنم؟ چقدر آن لحظه شیرین است.
روزها را به انتظار نشسته ام تا روز موعود فرا برسد. روزی که بهترین روز عمرم است. روز عید بزرگ غدیر.
#به_قلم_خودم
#اینیستاگرام
اگر شما هم جزء افرادی هستید که میخواهید فعالیت در شبکه های اجتماعی مثل اینیستاگرام را آغاز کنید باید بدانید فضای شبکه های اجتماعی به چه شکل میباشد تا از آن استفاده ی بهینه کنید. نکات زیر به شما کمک میکند یک پیج دینی راه بیاندازید و حرکت کنید.
1. برای صفحه ی خودتان یک نام زیبا انتخاب کنید. البته ممکن است این یک نام واقعی باشد یا فقط یک اسم مستعار انتخاب کرده باشید. البته در قدیم تحت اصول امنیت در فضای مجازی میگفتند برای حفظ امنیت خودتان نام واقعی تان را در هیچ کجا بکار نبرید. اما گاهی این ایده جواب نمیدهد. مثلا ممکن است شما یک فعال فرهنگی_اجتماعی شناخته شده باشید یا دست کم بخواهید از این به بعد معروف شوید. بنابراین لازم است کاربران نام واقعی شما را بدانند تا در دیگر فضاها نیز شما را پیدا کنند. اما هر نامی برای کاربری در فضای مجازی انتخاب میکنید بهتر است در همه جا به همان نام ظاهر شوید. این یعنی همه ی این پیج ها و اکانتها و صفحات وب یک مالک دارد و آن هم بنده هستم.?
2. پیج شما بهتر است حاوی مطالب خانوادگی شما نباشد. در فضای مجازی دشمن بهتر است از افشای مناسبات خانوادگی و تبیین شخصیت حقیقی خودتان اجتناب کنید. فقط در حد اکتفا و برای همراه شدن مخاطب با شما به مواردی از زندگی تان اشاره کنید که عمومی و آموزنده است. بنابراین دانستن این مساله که امشب سالگرد ازدواج شماست یا همسر دوست تان به او خیانت کرده یا تولد دختر نازنین تان نزدیک است برای دنبال کنندگان شما ضروری نیست. پس سفره ی دلتان را در پیج تان باز نکنید.
3. پیج شما اگر بسته باشد چه کسی باید آنرا ببیند که هدایت شود؟ پیج بسته و خصوصی قطعا بازدید کمتری دارد. فلذا زحمت کشیدن شما برای نوشتن مطالب ناب دینی وقتی یک پیج بسته دارید که فوقش مادر و خواهر شما آنرا میبینند اصلا وقت تلف کردن است. چون شما همان متنها را هزار بار برای آنها گفته اید و آنها شنیده اند.
با توجه به این نکته هر مطلبی مناسب انتشار در پیج عمومی نیست. به این نکته بینهایت دقت داشته باشید.
4. قلم زیبا و کامنت های جالب و خواندنی در جذب مخاطب بسیار اهمیت دارد. موقع نوشتن به ادبیات فارسی یک نیم نگاهی داشته باشید. محاوره نویسی از زیبایی کلام شما میکاهد. همچنین غلط های املایی باعث بی ارزش شدن نوشته ی شماست.
5. عکس هایی برای انتشار پیدا کنید که با متن شما سازگار باشد.
6. گرچه که شما دوست ندارید هر پیجی را مشاهده کنید اما اگر فقط و فقط به دنبال پیج هایی باشید که با شما از یک صنف و عقیده هستند قطعا در فیلتر اینیستاگرام گیر خواهید افتاد و عملا برنامه شما را از دسترس باقی مردم خارج میکند. بنابراین هر از چند گاهی مطالب دیگر پیج ها را ببینید و برایشان کامنت بگذارید یا پیج های عمومی تر را که به شما نزدیک هستند و دنبال کنندگان زیادی دارند فالو کنید.
#فضای_مجازی
#الفبای_فضای_مجازی
#فعالیت_هدفمند
به نبودنت عادت کرده ایم. برای همین است که دلمان برایت تنگ نمیشود. اگرنه کودک که از دامان پدر دور بیافتد انقدر بهانه ی بابا میگیرد تا جان دهد?
#کوتاه_نوشت
#به_قلم_خودم
خیلی شیرین است که داریم به ماه ذی حجه نزدیک میشویم. راستش را بگویم از رسیدن عید غدیر در پوست خودم نمیگنجم. اما گوشه ی ذهنم یک غم غریبانه دارم و آن هم این است که محرم هم نزدیک هست.
همیشه ماه ذی حجه که نزدیک میشود دنبال روضه های جدید میروم. دنبال سینه زنیهای واحد. دنبال شورهای روضه های اباعبد الله صلوات الله علیه. البته خیلی سال هست که روضه خواندن در مجلس اباعبد الله علیه السلام نصیبم نشده اما برای خودم که میخوانم.
دلم برای روضه های تک نفره تنگ شده. برای سینه زدن باشورهای حاج محمود. برای زیارت عاشوراهای حاج سعید که صبح زود با باباجان به مجلسش میرفتیم. دلم برای روضه رفتن تنگ شده.
دیروز که تو مدرسه به بچه ها گفتم “عیدتون مبارک"، همه شان جا خوردند. گفتند:” مگه عیده؟” گفتم:” خوب مگه عید غدیر در راه نیست؟” فکر کنم یادشان رفته من از خیلی قبلتر عید غیرم شروع میشود. باید انقدر بهشان بگویم که عیدشان مبارک شود. همینطوری الکی که نیست.
یک فال حافظ خریدیم که فال خانوادگیمان بشود و عجب دلنشین بود و جواب خانواده را درجا داد.?
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه ی شیراز پیک راهت بس
دگر زمنزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و کنج خوانقاهت بس
وگر کمین بگشاید غمی زگوشه ی دل
حریم درگه پیر مغان پناهت بس
به صدر مصطبه بنشین و ساغر مینوش
که این قَدَر زجهان کسب مال و جاهت بس
زیادتی مطلب کار بر خود آسان کن
صراحی می و لعل و بتی چوماهت بس
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضل و دانشی همین گناهت بس
هوای مسکن مالوف و عهد یار قدیم
زرهروان سفر کرده عذرخواهت بس
به منت دگران خو مکن در دو جهان
رضای ایزد و انعام پادشاهت بس
به هیچ وِرد دگر نیست حاجت ای حافظ
دعای نیم شب و درس صبح گاهت بس
و عجیب این دو بیت آخرش به دل من نشست. چون زبان حال من بود و مراد دلم. همین در دو دنیا برایم بماند کفایت است که بگویم برای رضای ایزد و انعام پادشاه ملک وجود حضرت حجت ابن الحسن العسگری فقط درس خواندم و نیمه شبها دعا کردم.?
دلم چقدر برای آقاجانم تنگ شده است. این ترم هم اگر خدا کمکم کند و به سلامت به آخر برسانم حاجتم را آقایم داده است. این را فقط من میدانم و خودش. بودن در رکاب مولایم صاحب العصر و الزمان سلاح دانش میخواهد. کاش این اسلحه را از من بی مقدار نگیرند.
کم کم صدای محرم میآید. همیشه ذی حجه که فرا برسد دل من تنگ محرم میشود و دلشوره ی حرم میگیرد. آخر اولین شهدای قیام اباعبد الله علیه السلام در ماه ذی حجه به شهادت رسیده اند.
عرفه روز وصل جان به جانان است. روز میعاد عاشقان. روز همراهی حاجیان با امام عشق در صحرای عرفات. روز گریه برای اباعبدالله و امام باقر علیه اسلام که وصیت فرمود تا ده سال برایم در عرفات مجلس روضه برپا کنید. روز مسلم بن عقیل.
روزها سپری میشد و مردم کوفه او را دلگرم میکردند که ما پشتیبان تو و ابا عبد الله الحسین علیه السلام هستیم. اما در همین شبهای ذی حجه او را غریب و بیکس و تنها؛ بدون پشتیبان رها کردند و همچون سایهها به خانه هایشان خزیدند.
پیک غریب اباعبد الله، یا مسلم ابن عقیل!
شاید وقتی بالای دارالعماره منتظر رسیدن لحظه ی شهادت بودی فقط به زنان و دختران کاروان حسین اباعبد الله فکر میکردی. به زینب مضطر سلام الله علیها. به غریبی مولایمان اباعبد الله علیه السلام.
شاید در آن لحظات آخر با خودت میگفتی:” کاش برای مولایم نامه نمینوشتم که بیا. کوفه محیای حکومت الهی توست."
شاید با خودت هزاربار این روزها را مرور کردی و بر پشت دست زدی و از بی مروتی مردم کوفه به درگاه پروردگارت شکوه کردی.
شاید…
حسین علیه السلام در راه است و تا چند روز دیگر به صحرای نینوا میرسد. با خودش بیشتر از پنجاه نفر از زن و بچه همراه آورده است. نیمی از کاروانش با شنیدن خبر جنگ حتمی، او را رها خواهند کرد. و میشود آنچه که نباید میشد.
علی لعنت الله علی القوم الظالمین. و سیعلم الذین ظلمو ای منقلب ینقلبون
جمعه ای دوباره آمد و من دلتنگ قدمهای تو ام. یا صاحب الزمان!
از یکی دو روز پیش شروع کردم کتابهای با موضوع مهدویت را مطالعه نمودم. قرار است از این پس به عنوان خادم رضوی سلام الله علیه در یک فرهنگسرا سخنرانی پیرامون عقاید حقه ی شیعه ی جعفری و مباحث مهدویت داشته باشم. از وقتی این کتابها را به دست گرفته ام انگار روح تازه ای در من دمیده شده. از اینکه مطالب جدید ببینم یا مرور مطالب گذشته کنم خیلی خوشحال میشوم.
همیشه موضوع سخنرانی هایم را خودم مشخص میکردم و مستمعینم را میشناختم. بنابراین میدانستم باید از چه بگویم و چطور شروع کنم. اما الان که الزام برای انتخاب موضوع هست و باید کلاس درس برپا شود در اولویت بندی مباحث برای طرح در کلاس گیر افتاده ام. یعنی نمیدانم برای این جمع که میخواهم ببینم شان بهتر است ابتدا درباره ی چه مساله ای صحبت کنم؟
درباره ی لزوم حضور امام؟
درباره لزوم شناخت امام؟
درباره ی اصل امامت؟
درباره ی توحید و نبوت تا برسم به امامت؟
راجع به چه چیزی در جلسه ی اول صحبت کنم؟
استاد اکبری همیشه جلسه ی اول که برای جذب مخاطب برپا میشد درباره ی امام حاضر سخن میگفت و سعی میکرد عشق به امام زمان علیه السلام را در دلها بکارد و زنده کند تا میهمانان روز میلاد فردا روز برای کلاس مهدویت خودشان بیاییند. همین طوری همیشه جذب مخاطب میکرد.
انصافا اخلاص استاد اکبری در این زمینه بالا بود.
شاید من هم همین کار را کردم. جلسه ی اول خیلی خیلی اهمیت دارد. هم برای من هم مستمع هم مسئول فرهنگسرا.
خدا کند که بتوانم از پس اینکار هم بر بیایم. باید متوسل به مادر سادات سلام اللله علیها بشوم.
امشب شب میلاد علی ابن موسی الرضا علیه السلام است و دل من همچون کبوترهای حرم برای گنبد طلایی پر میزند.
پریروز که همایش خادمهای استان بود نماینده ی کاروان خورشید گفت:” آقاجان دو سه روزه چشمم به گنبد طلات نیافتاده و دارم از غصه دق میکنم.” و من گریه میکردم و میگفتم:” پس من چه بگویم که دوماهی هست که چشمم به گنبد نورانی ات روشن نشده؟”
به نظر شما شاید عجیب باشد اما از وقتی لباس خادمی حرم را برتنم کردم دیگر واقعا دوری از حرم برایم سخت شده است. دلم دارد زیر فشار دلتنگی میترکد. کسی ولی مرا درک نمیکند. فقط یک نفر را دیدم که با من همدرد بود و آن هم همان خادم حرم که گفتم.
مدام دارم به این فکر میکنم که نکند آقا از دستم ناراضی است که زیارت و خدمت دوباره نصیبم نمیشود.
برای خودم برگزیدم که در شهر و دیار خودم به عاشقان امام رضا علیه السلام درس قرآن و احکام و … بدهم و اگر بشود خانم ها را برای گردش و تفریح ببرم. همین هم اگر دست دهد و آقا اجازه بفرماید و پیش بیاید فرصت خیلی بزرگی است که قابل شکر کردن نیست.
ان شاء الله حضرتش از من و باقی خادمها که خالصانه برای ایشان کار میکنند بپذیرد و از اشتباهات کوچک و بزرگمان درگذرد.
و ان شاء الله که مولایمان علی ابن موسی الرضا علیه السلام در روز قیامت شفیع و دستگیر دستهای خالی مان باشد.
اگر بگویم از فکر توالت فرنگی مشکی رنگ آمریکایی آمده ام بیرون دروغ گفته ام.
هنوز دارم به این فکر میکنم که یعنی چقدر باید آدمِ خود فروخته و بی عرضه ای باشی که دستور بدهی از آمریکا برای کاخ استراحتگاه رامسر توالت فرنگی از آمریکا بیاورند؟
دارم همش فکر میکنم مستراح های قدیم چقدر بی ارزش بوده یا کارگران ایرانی چقدر ناتوان بودند که ساخت سنگ توالت فرنگی در آن زمان ناممکن بوده است و چقدر واجب بوده برای کاخ رامسر که یکی از آن را از آمریکا وارد کنند؟!
همین ارزش ندادن به تولید ملی که هفتاد سال است تو مغز عوام الناس حک شده حالا حالاها پاک نمیشود. تا کی باید منتظر بنشینیم تا مردم عامی اینکه جنس تولید آمریکا باشد یا نباشد برایشان بیاهمیت شود. تا تازه بتوانیم روی این مساله فکر کنیم که کارگر ایرانی حق زندگی و تولید دارد.
جدای از برخی موارد که فن آوری تولید آن دست اجنبیهاست فکر کنم بد نباشد باقی موارد را از تولیدات کشور خودمان تهیه کنیم. مثلا لوازم سرویس بهداشتی که اتفاقا تولیدات خودمان خیلی هم شیک تر و با دوام تر است.
دیروز رامسر بودیم. بچه ها رفتند آب گرم و من هم دیدم چاره ای نیست مگر اینکه سرخودم را گرم کاخ رامسر کنم. موزه ای متعلق به زمان پهلوی اول.
حالا اینکه چرا آنجا کاخ زده بودند بماند. چون آبگرم رامسر ظاهرا دلنشین است. من که نرفتم بدانم ولی بوی گوگردش داشت خفه ام میکرد.
موزه چندتا ساختمان کوچک داشت اما خیلی خبرها در آن بود. انقدر ازش عبرت گرفتم که فقط خدا میداند
البته عبرتها را در اینیستاگرام دارم مینویسم. تو کوثرنت هم یک چیزهایی نوشتم اما بالاخره وبلاگ آدم از عبرتهای سفر رامسر خالی بماند خیلی بداست.
عبرتها را کلی بنویسم یا یک به یک شرح بدهم؟ بودن یا نبودن. مساله این است?
خوب اون اول که خ واستیم با نفس جانمان وارد شویم فرمودند از این مشما ها بپوشید. با خودمان گفتیم عجب! چقدر موزه ی مهمی است. بعد که رفتیم داخل دیدیدم کارمندان خود مجموعه وسط فرشهای گرانبهای چند صد ساله با کفش رژه میروند. با خودمان گفتیم خوب لابد کفشهایشان مخصوص همینجاست?
سقف اتاق ورودی خیلی قشنگ گچ بری شده بود. همش دوتا خانم و آقا بودند که تکرار میشدند. با خودمان گفتیم لیلی مجنون اند لابد!?
آن طرف تر رفتیم اتاق مطالعه بود. صندلی خاتم کاری شده ی تمام چوب و فرش یکصد و بیست ساله. البته هیچ کتابی در آن مکان نیافتیم. متعجب شدیم که مگر رضاخان قلدر بی کله هم مطالعه میفرمودند؟ ولی تا آنجا که یادمان میآمد بیسواد بود خدا نیامرزیده.
حالا خدا میداند. شاید هم محمد رضا که سواد فرنگستانی داشت آنجا مطالعه میکرد. شاید هم برای اعلا حضرت یک کس دیگر کتاب میخوانده. نمیدانم.
این طرف تر آن اتاق عجیب و غریب با مبلمان عجیب ترش بود. با شاخ بوفالو و گوزنهای مادر مرده برای اعلی حضرت همایونی مبل و میز و جا سیگاری ساخته بودند. یک پاراوان جالب چینی هم گوشه ی اتاق بود که فرمودند این نقش و نگارهای روی پاراوان زندگی یکی از پادشاهان چینی از ابتدای تولد تا مرگ میباشد. اون وسط یاد سونگ یونگ و عالیجناب ایسان افتادم که آخر دست به خاطر زندگی مولکانه ی جانشین عالیجناب یکی از بهترین نقاشان زن کره از بین رفت.
بیچاره بوفالوها. پاهایشان را هم تاکسی درمی کرده بودند که رضا شاه آن سیگارهایش را در پای این بدبختها خاموش کند.
بیرون در یک اتاق در باز بود که حمام و توالت مجموعه بود. نوشته بودند اینها اول خارج از ساختمان بوده اما بعدا به داخل آورده شده است. همه ی سرویسها مال آمریکا بود. توالت فرنگی آمریکایی شاه هم برای خودش اهمیت دارد. بالاخره کم کسی که نبوده.
بیرون تر راهرویی بود که قبلا در ورودی مجموعه محسوب میشد. دوتا ببر مازندران مجسمه ای آنجا بود. یک کمد هم در انتهای راهرو قرار داشت. عکس افرادی که از شاه در این مجموعه بازدید کرده بودند هم در دیوار روبه رویی نمایان بود.
آن طرف تر اتاق غذا خوری بود. یک بشقاب چینی نقاشی شده آنجا بود که گمانم فرمودند ۲۵۰ سال پیش نقاشی شده. یادم نیست.
اتاق آخر هم اتاق کار بود. یک رادیوی ترانزیستوری و چندتا تیر و تخته هم آنجا بود. پایه ی کمد کنار دیوار بدجوری ذهنم را از آن روز مشغول کرده.
بیرون ساختمان حمام قدیم بود. حمام قدیم خزینه ای بود و توالت وحشتناک قدیمی ای داشت که من رو یاد لحظات وحشناک دستشویی رفتن در خانه ی دایی جان انداخت. با خودم گفتم: یعنی رضا شاه از این سرویس استفاده میفرمودند یا سرویس آمریکایی؟
دیگر به موزه ی عاج نرسیدیم ولی دختران مجموعه را که تماشا کردیم جالب بود. یک خرید مبسوطی هم از فروشگاه داخل مجموعه کردیم.
نکته ی آموزشی
اگر هرجا موزه بود بروید. حد اقل میفهمید زندگی الان ما با شاهان صد سال پیش مان یکی است. بل کم بهتر از آنها زندگی میکنیم.
دیگر اینکه: سبک زندگی ما را بالاجبار دارند به سمت اشرافی گری و پول پرستی و ارباب رعیتی پیش میبرند و این خوب نیست.
دیگر اینکه تفکر زشت ارزشمندی کالاهای خارجی علی الخصوص آمریکایی ریشه اش معلوم شد کجاست. تو دوره ی رضاشاه خائن و پسرانش.
حالا خوابم میآید. شاید یک وقتی برایتان تعریف کردم چه چیزهای دیگری از این موزه گردی دستم آمده.
امشب یکهو سر از دریا دراوردم. به خودم که آمدم در غروب داشتم دریا را طی میکردم و از ساحل دور میشدم. حس غریبی داشت.
لذت سواری کردن روی قایق و اینکه اینجا در وسط دریا از همه چیز رها میشوی و فقط خدا باقی میماند و بس! خیلی شیرین بود. یک لحظه با خودم گفتم:” بیخود نیست که ماهی گیرها دلشان میخواهد همیشه در دریا باشند.” آخر آرامش محض آنجا بود.
وسط دریا که رسیدیم قایقران گفت:” اینجا وسط آبه. من نگه میدارم اگر خواستید عکس بگیرید.” و ما هم خیلی محترمانه گفتیم:” ترسیدیم گوشیها مون بیافته تو آب. برای همین چیزی نداریم که باهاش عکس بگیریم.” و در نهایت فقط لذت بردیم و برگشتیم.
نمیدانم من خیلی فضایی ام یا همه وقتی به دریا نگاه میکنند یاد غربت امام غریب میافتند. یاد تنهایی مولایمان صاحب العصر و الزمان.
غروب بود و آفتاب رفته بود و دریا موج میزد و من یاد تنها ترین مرد دنیا بودم و به دریا نگاه میکردم.
آقا جانم یا صاحب الزمان! حال و روز من در این روزها این قطعه شعر معروف است:
” به صحرا بنگرم صحرا تو بینم.
به دریا بنگرم دریا تو بینم.
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت؛
به جز آن قامت رعنات نبینم.”
امشب فقط یک چیز از خدایم میخواهم. اللهم عجل لولیک الفرج!
دلم فقط حرم میخواهد. همین و بس.
دلم برای آقاجانم تنگ شده است. از وقتی برای خدمت به حرم رفتم دلم بیشتر از قبل تنگ میشود. دوری را کمتر میتوانم تحمل کنم.
دیشب داشتم با خودم میگفتم چقدر خوب است که باید سالی حد اقل ۱۲ کشیک برویم حرم. و قند تو دلم آب کردم و خوشحال شدم. یعنی میتوانم باز هم برای خدمت بروم؟
آقاجان. میدانم روسیاهم و لایق درگاه ملک پاسبان شما نیستم اما دل آدمهای بد هم ممکن است برای شما تنگ شود. دل است دیگر دست خود آدم که نیست!
مولای من.
قصد کرده ام از امشب تا شب میلادت هر ثانیه خادم باشم. بلکه ذره ای به شما نزدیکتر شوم. از من کمترین این هدیه ی ناچیز بپذیر.
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا. علیک آلاف التهیه و الثناء. و رحمت الله و برکاته
#خادمانه
دیروز تا حالا با یکی از دوستانم سر مساله ی تبریک روز دختر صحبت میکردیم. آخر او ناراحت بود که چرا در پایان تبریک به او میگویند:” ان شاء الله سال دیگه روز دختر رو بهت تبریک نگیم.”
نمیدانم خانواده و قوم ما از روز دختر برداشت غلط دارند یا خانواده و قوم دوستم. آخر من از حرفها و ناراحتی او تعجب کردم و گفتم:” یعنی چی این حرفها؟ روز دختر برای همه ی دخترها به ما هو دختر روز دختر است. ما به همه ی دختران ازدواج کرده و نکرده روز دختر را تبریک میگوییم. تاحالا از این حرفها نداشتیم.”
او میگفت:” دختر یعنی کسی که ازدواج نکرده و تولد حضرت معصومه پاسداشته میشود چون ازدواج نکرده بود.”
خلاصه از من اصرار از او انکار که چرا به من اینطور تبریک میگویند و اصلا چرا تبریک میگویند. هرچه گفتم افاقه نکرد که نکرد.
ما امروز که میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها بود یک جشن دخترانه داشتیم. هم من هم دخترهایم هم مادرم و حتی مادربزرگ و دخترخاله اش. ما همگی به هم روز دختر را تبریک گفتیم و با هم شادمانی کردیم و هیچکس نگفت شما که ازدواج کرده اید دختر نیستید. بلکه ما همگی دختران پدرو مادران مان هستیم. همین و والسلام.
نمیدانم چه اصراری هست که یک عده دل دیگران را بسوزانند و از یک روز شیرین یک خاطره ی نفرت انگیز برای دیگران بسازند اما مطمئنم این برداشت از روز دختر اشتباه محض است.
دختر عالمه ی فاضله ی محدثه ی محبوبه ی موسی ابن جعفر علیه السلام در روز اول ذی القعده به دنیا آمد و چون دختران وجودشان رحمت و برکت است ما این روز را به یمن برکت بیبی برای دخترانمان جشن میگیریم. هیچ وقت هم به سن و سال و شرایط نازنین دخترانمان توجه نمیکنیم. دختر یعنی دختر پدر و مادر. یعنی فرزند اناث. فقط همین و همین.
در ادبیات فارسی به خانمی که ازدواج نکرده دوشیزه میگویند. در زبان عرب هم لفظ باکره بکار میرود اما بنت به معنای دختر یعنی فرزند دختر و به جز این از روز دختر هیچ انتظاری نیست.
روز دختر را به همه ی دختران سرزمین مهربانی تبریک میگویم. خواه لباس بخت پوشیده باشند خواه راه سعادت به طریق دیگر در پیش گیرند.
دیروز حدود ۷ ساعتی برق رفت. من مانده بودم و دوتا بچه و اوج گرما. امروز صبح همه ی کارهایم را کردم و آب ذخیره کردم که اگر دوباره سر ظهر بی آب و برق شدم بتوانم تا ساعت ۸ شب سر کنم. مطمئن شدم آب و برق نعمت بزرگی است.
خدایا نعمتهایت را شکر
پ.ن: آب ما با پمپ بالا میآید. برق که برود یعنی نه آب داریم نه برق. زندگی کلا تعطیل.
#من_در_مصرف_آب_و_برق_صرفه_جویی_میکنم.
نفس جان مان از تاریکی میترسید. حتی در روشنایی روز باید همه ی چراغها را روشن میکردیم. تازگی ها بعد از اینکه چند بار برق هایمان رفت ودر تاریکی مطلق ماندیم و گرممان شد حالا نفس اولین کسی است که چراغها را خاموش میکند. تازه داریم به سمت مصرف متعادل پیش میرویم. ?
هوا روز به روز گرم تر میشود واین دیگر از عهده ی دولت خارج است. سالهای سال است که ما اصراف میکنیم واین اصلا ربطی به حمایت از دولتها یا عدم حمایت از آنها ندارد.
حالا به بعد بیشتر از قبل #من_در_مصرف_آب_و_برق_صرفه_جویی_میکنم
شما هم به این جمع بپیوندید و همراه ما شوید ?
#تولیدی_به_قلم_خودم
ماجرا از آنجا شروع شد که چند روزی مدیر گروه به ما سر نزد و ما که جانشینان ایشان بودیم پاسخ سوالات دوستان دیگر را میدادیم. یک روز معصومه در پست من پرسید:” میتی کومان کجاست؟ چند وقتی پیداش نیست.” و من گفتم:” کدوم یکی؟ چندتا میتی کومان داریم اینجا” و هر دوتامون خندیدیم.??
روز بعد گفت:” میتی کومان شماره ی دو! من تسوکه باشم خوبه؟” و من گفتم:” عالیه. چی بهتر از این. قبل از ورود من یادت باشه اون علامت مخصوص رو در بیار نشون بده"?
حالا دو سالی هست که من عنوان پر طمطراق میتی کومان را از معصومه دریافت کردم و او هم تسوکه ی مهربان تیم ماست. البته اینها همه اش در حد همان شوخی هاست. ما رعیت عالیجناب هم نیستیم.
مولای من یا صاحب الزمان. شبها که میآیند دلم برایت تنگ میشود. آخر یک روز دیگر از عمر بیثمرم میگذرد و روی دل آرای تو هنوز در پس پرده ی غیبت است. دلم میگیرد که امروز هم لایق دیدار رویت نبوده ام.
پ.ن: این هم حرکت جوال ذهن امشب بود. آشفتگی و دلتنگی توش نمایان هست؟
بالاخره امتحانات تمام شد. از فردا صبح هزار و یک کار نکرده را باید به سرو سامان برسانم اما بینهایت دلم برای حرم تنگ شده است.
باید چادر دخترم را بدوزم. یکی دو تا هم چادر نصفه و نیمه هست که باید کاملشان کنم.
باید یک خانه تکانی اول تابستان هم انجام بدهم. دلم میخواهد خانه مان مهمان بیاید. خیلی وقت است مهمان نداشته ایم. دلم برایشان تنگ شده.
باید برای ثبت نام دخترم در کلاس تابستانی هم بروم. کیف و کفش مدرسه اش را هم باید بگیرم. شاید یکی دو روز دیگر!
دلم میخواهد از فردا صبح کتابهای نخوانده ام را دست بگیرم و تمام کنم. چند تایی کتاب تازه دستم رسیده که منتظر بودم وقت خواندن شان از راه برسد.
خیلی کارها دارم که باید انجام دهم. البته اگر خدا بخواهد و زندگی تا فردا و فرداها ادامه داشته باشد.
امشب هنوز خسته ی امتحانم. دلم یک خواب شیرین میخواهد.
پ.ن: با کمی اغماض این هم حرکت جوال ذهن امشب مان است.
وقتی فکر میکنم افکار فمنیستها چقدر فکر دختران ما را تحت تاثیر قرار داده نگران میشوم.
وقتی فکر میکنم تحت تاثیر افکار غلط فمنیستها دخترهای ما فکر میکنند اگر به ورزشگاه نروند یا خودشان را برهنه نکنند حتما بهشان ظلم شده نگران میشوم.
مادرهای فردای مملکت من امروز مهم ترین دغدغه شان رفتن به ورزشگاه و تماشای فوتبال است. کاری که برای مردها هم همچین خیری به دنبال نداشته که حالا خانم ها از آن جا بمانند.
در طی قرنها تفکرات عالمان غربی این بوده است که زن طفیلی مردان است و فقط برای این به وجود آمده که به مرد خدمت کند. آنها زنان را بی فایده و بدون ارزش انسانی میدانستند. همان دانشمندانی که فکر میکنید فلسفه از آنها سرچشمه گرفته است درباره ی موجودی به نام زن این عقیده را داشته اند که او همردیف حیوانات است و انسان محسوب نمیشود.
حالا دانشمندان عصر حاضر فمنیست معتقدند اگر زن خودش را تمام و کمال برای لذت مردها در اختیار قرار ندهد به او ظلم شده است. آخر زن باید به حقوق برابر با مردها دست یابد. باید همسنگ مردها کارهای سخت انجام دهد. باید همردیف آنها ورزشهای سنگین انجام دهد و بدنش را در اثناء این ورزش سنگین قهرمانی برای لذت مردان به نمایش بگذارد. باید با هزار قلم آرایش و بدن لخت و عریان برود در ورزشگاه تا مردها را تشویق کند که پیروز مسابقات گردند. باید…
کی قرار است از این فمنیستها به نفع خودمان یاد بگیریم؟
مثلا یاد بگیریم بدن من ارزشمند است. آنرا برای کسی به نمایش میگذارم که بهای مرا با عشق پاک خود بپردازد.
مثلا یاد بگیریم من اهمیت دارم. همه چیز من همین بدن لخت و عریانم نیست. من توانایی علمی بالایی دارم باید به آن توانمندیهایم بیشتر از بدنم توجه شود.
مثلا یاد بگیریم من ارزشمندم. جای من در وسط هر معرکه ای نیست. من یک دستمال چندبار مصرف نیستم که هزاران نفر مرا دست بکشند و تماشا کنند و لذت ببرند و بعد بیاندازند یک گوشه.
من یک زن مسلمانم که ارزش من به دینداری و عفت من است. به علم و توانمندیهایم. به مِهر و عطوفتی که تقدیم خانواده ی پاکم میکنم. ارزشمندی من به رفتن در ورزشگاه و تماشای فوتبال نیست. ارزش من در شرکت در هر معرکه ی ورزشی به هر قیمتی نیست. ارزش من در حراج بدنم نیست.
ای کاش فمنیستها یک واحد درس اسلام میگذراندند. آنوقت میفهمیدند زن مسلمان ارزشمند است نه یک زن فمنیست.