کاخ رامسر
دیروز رامسر بودیم. بچه ها رفتند آب گرم و من هم دیدم چاره ای نیست مگر اینکه سرخودم را گرم کاخ رامسر کنم. موزه ای متعلق به زمان پهلوی اول.
حالا اینکه چرا آنجا کاخ زده بودند بماند. چون آبگرم رامسر ظاهرا دلنشین است. من که نرفتم بدانم ولی بوی گوگردش داشت خفه ام میکرد.
موزه چندتا ساختمان کوچک داشت اما خیلی خبرها در آن بود. انقدر ازش عبرت گرفتم که فقط خدا میداند
البته عبرتها را در اینیستاگرام دارم مینویسم. تو کوثرنت هم یک چیزهایی نوشتم اما بالاخره وبلاگ آدم از عبرتهای سفر رامسر خالی بماند خیلی بداست.
عبرتها را کلی بنویسم یا یک به یک شرح بدهم؟ بودن یا نبودن. مساله این است?
خوب اون اول که خ واستیم با نفس جانمان وارد شویم فرمودند از این مشما ها بپوشید. با خودمان گفتیم عجب! چقدر موزه ی مهمی است. بعد که رفتیم داخل دیدیدم کارمندان خود مجموعه وسط فرشهای گرانبهای چند صد ساله با کفش رژه میروند. با خودمان گفتیم خوب لابد کفشهایشان مخصوص همینجاست?
سقف اتاق ورودی خیلی قشنگ گچ بری شده بود. همش دوتا خانم و آقا بودند که تکرار میشدند. با خودمان گفتیم لیلی مجنون اند لابد!?
آن طرف تر رفتیم اتاق مطالعه بود. صندلی خاتم کاری شده ی تمام چوب و فرش یکصد و بیست ساله. البته هیچ کتابی در آن مکان نیافتیم. متعجب شدیم که مگر رضاخان قلدر بی کله هم مطالعه میفرمودند؟ ولی تا آنجا که یادمان میآمد بیسواد بود خدا نیامرزیده.
حالا خدا میداند. شاید هم محمد رضا که سواد فرنگستانی داشت آنجا مطالعه میکرد. شاید هم برای اعلا حضرت یک کس دیگر کتاب میخوانده. نمیدانم.
این طرف تر آن اتاق عجیب و غریب با مبلمان عجیب ترش بود. با شاخ بوفالو و گوزنهای مادر مرده برای اعلی حضرت همایونی مبل و میز و جا سیگاری ساخته بودند. یک پاراوان جالب چینی هم گوشه ی اتاق بود که فرمودند این نقش و نگارهای روی پاراوان زندگی یکی از پادشاهان چینی از ابتدای تولد تا مرگ میباشد. اون وسط یاد سونگ یونگ و عالیجناب ایسان افتادم که آخر دست به خاطر زندگی مولکانه ی جانشین عالیجناب یکی از بهترین نقاشان زن کره از بین رفت.
بیچاره بوفالوها. پاهایشان را هم تاکسی درمی کرده بودند که رضا شاه آن سیگارهایش را در پای این بدبختها خاموش کند.
بیرون در یک اتاق در باز بود که حمام و توالت مجموعه بود. نوشته بودند اینها اول خارج از ساختمان بوده اما بعدا به داخل آورده شده است. همه ی سرویسها مال آمریکا بود. توالت فرنگی آمریکایی شاه هم برای خودش اهمیت دارد. بالاخره کم کسی که نبوده.
بیرون تر راهرویی بود که قبلا در ورودی مجموعه محسوب میشد. دوتا ببر مازندران مجسمه ای آنجا بود. یک کمد هم در انتهای راهرو قرار داشت. عکس افرادی که از شاه در این مجموعه بازدید کرده بودند هم در دیوار روبه رویی نمایان بود.
آن طرف تر اتاق غذا خوری بود. یک بشقاب چینی نقاشی شده آنجا بود که گمانم فرمودند ۲۵۰ سال پیش نقاشی شده. یادم نیست.
اتاق آخر هم اتاق کار بود. یک رادیوی ترانزیستوری و چندتا تیر و تخته هم آنجا بود. پایه ی کمد کنار دیوار بدجوری ذهنم را از آن روز مشغول کرده.
بیرون ساختمان حمام قدیم بود. حمام قدیم خزینه ای بود و توالت وحشتناک قدیمی ای داشت که من رو یاد لحظات وحشناک دستشویی رفتن در خانه ی دایی جان انداخت. با خودم گفتم: یعنی رضا شاه از این سرویس استفاده میفرمودند یا سرویس آمریکایی؟
دیگر به موزه ی عاج نرسیدیم ولی دختران مجموعه را که تماشا کردیم جالب بود. یک خرید مبسوطی هم از فروشگاه داخل مجموعه کردیم.
نکته ی آموزشی
اگر هرجا موزه بود بروید. حد اقل میفهمید زندگی الان ما با شاهان صد سال پیش مان یکی است. بل کم بهتر از آنها زندگی میکنیم.
دیگر اینکه: سبک زندگی ما را بالاجبار دارند به سمت اشرافی گری و پول پرستی و ارباب رعیتی پیش میبرند و این خوب نیست.
دیگر اینکه تفکر زشت ارزشمندی کالاهای خارجی علی الخصوص آمریکایی ریشه اش معلوم شد کجاست. تو دوره ی رضاشاه خائن و پسرانش.
حالا خوابم میآید. شاید یک وقتی برایتان تعریف کردم چه چیزهای دیگری از این موزه گردی دستم آمده.