روضه ی ارباب
بوی پیراهن خونین کسی میآید…
محرم در راه است و یکی دو روز بیشتر به آمدنش باقی نمانده. قلبها در تلاطم و شور آمده و چشم ها آرام آرام خیس میشوند. اما…
هیچ وقت فکر نمیکردم زیارت کربلا انقدر تاثیر داشته باشد. این روزها هرچه که عکس حرم میبینم یاد لحظاتی میافتم که دیوانه وار دور تا دور حرم میگشتم و گریه میکردم. صبر دلم آرام آرام لبریز میشود. نمیدانم یکبار دیگر عمرم کفاف میدهد کربلا را ببینم یا نه.
امسال موقع روضه های قتلگاه که بشود یک جور دیگر خواهم گریست. امسال وقت شور حسین حسین که بشود طور دیگری سینه خواهم زد. امسال روضه ی عمو حتما مرا خواهد کشت. امسال??
این روزها یک قطعه شعر مدام روی لبهایم هست. قافله سالار داره میاد. خدا کنه برگرده…
نگاهم به تکه سنگی است که از حرم برایم رسیده. چقدربوی حرم میدهد. دستم که میگیریم دلم به تلاطم میافتد.
میخواهم خانه را سیاه پوش کنم. مثل هر سال. امسال ای کاش بتوانم مجلس روضه ای برپا کنم. روضه ی ارباب