دلتنگی
امشب شب میلاد علی ابن موسی الرضا علیه السلام است و دل من همچون کبوترهای حرم برای گنبد طلایی پر میزند.
پریروز که همایش خادمهای استان بود نماینده ی کاروان خورشید گفت:” آقاجان دو سه روزه چشمم به گنبد طلات نیافتاده و دارم از غصه دق میکنم.” و من گریه میکردم و میگفتم:” پس من چه بگویم که دوماهی هست که چشمم به گنبد نورانی ات روشن نشده؟”
به نظر شما شاید عجیب باشد اما از وقتی لباس خادمی حرم را برتنم کردم دیگر واقعا دوری از حرم برایم سخت شده است. دلم دارد زیر فشار دلتنگی میترکد. کسی ولی مرا درک نمیکند. فقط یک نفر را دیدم که با من همدرد بود و آن هم همان خادم حرم که گفتم.
مدام دارم به این فکر میکنم که نکند آقا از دستم ناراضی است که زیارت و خدمت دوباره نصیبم نمیشود.
برای خودم برگزیدم که در شهر و دیار خودم به عاشقان امام رضا علیه السلام درس قرآن و احکام و … بدهم و اگر بشود خانم ها را برای گردش و تفریح ببرم. همین هم اگر دست دهد و آقا اجازه بفرماید و پیش بیاید فرصت خیلی بزرگی است که قابل شکر کردن نیست.
ان شاء الله حضرتش از من و باقی خادمها که خالصانه برای ایشان کار میکنند بپذیرد و از اشتباهات کوچک و بزرگمان درگذرد.
و ان شاء الله که مولایمان علی ابن موسی الرضا علیه السلام در روز قیامت شفیع و دستگیر دستهای خالی مان باشد.