امشب رفته بودم ت بلاگفا یه چرخی بزنم بلکه یک چیزی پیدا کنم بنویسم. با چه چیزها که رو به رو نشدم. آیههای قرآن گرفته تا خاطرات یک خانمِ … نگم بهتره. چون احتمالا فردا صبح میاد اینجا باهام دعوا کنه
کاش کرونا زودتر از این جول و پلاس خودش را جمع کند و برود. بچههای بلاگفا عجبب دلهرهی کرونا روزهای خوششان را خراب کرده بود.
میخواستم تو وبلاگ بلاگفاییم یک چیزی بنویسم که آخرش حوصلهم نگرفت. دستکش مشما اجازه تایپ کردن به آدم نمیدهد. البته این دستکش را به خاطر کرونا نپوشیدم. کرم زدم خواستم رخت و لباسم کثیف نشه. ?
دقت کردی به شلم شوربای نصفی کتابی نصفی محاوره برگشتم؟ انگاری دارم درست میشوم. خدا خودش به آیندهی نویسندگی من رحم کند.
حرکت جوال ذهن
اسم بیمربوط با مطلب طوری
تنها راه مقابله با کرونا حفظ آرامشه. با آرامش به توصیههای بهداشتی عمل کنید و دعا و عبادت رو فراموش نکنید همه چیز حله ان شاء الله
در گذشته رسم بر این بود که کشورهای توسعه طلب و استعمارگر، با لشکر کشی به دیگر کشورهها، که اکثرا از نظر منابع قدرتمند، ولی از نظر قدرت و اراده حکومتداری ضعیف بودند؛ به اهداف خود میرسیدند.
کشورهای استعمارگر با حمله به این کشورها و صرف هزینههای هنگفت؛ به منابع ایشان دست مییافتند و از کشورهای مورد نظر برای رسیدن به منافع خود استفاده میکردند.
با گذشت زمان مشخص گردید هزینههای هنگفت جنگ و لشکر کشی به دیگر کشورها، گاهی اوقات مقرون به صرفه نیست. به علاوه مردم کشورهای مستعمره بر ضد استعمارگران میشوریدند و این مشکلات استعمارگران را بیشتر میکرد. بنابراین آنها به سمتی روی آوردند که از مردم خود آن کشورها برای اداره ی مستعمرات خود استفاده کنند.
این رویه کمکم به آنجا ختم شد که دول استعمارگر تصمیم گرفتند بر جهان حکومت کنند. بنابراین به تربیت افرادی در هر کشور پرداختند تا بدون هیچ گونه زحمتی، اهداف آنها را در کشور مورد نظر پیاده سازی کنند. این رده از استعمار را اصطلاحا استعمار نو مینامند.
پیریزی این نوع از استعمار تقریبا از صد سال پیش و با طراحی پروتکلی بین علمای یهود آغاز گردید.
در این مجموعه پروتکلها که حدود 24 پروتکل را در بر دارد، علمای یهود به راهکارهایی اشاره کردهاند که با آن طی صد سال آینده بر تمام جهان حکمرانی کنند و حکومت یهود را جهانی سازند.
بعد از گذشت مدتی، این شیوه از استعمار نیز شناخته شد. ملتها کمتر از قبل به اعضای دولتها اعتماد داشتند و این افراد آموزش دیده توانایی انجام اهداف مورد نظر استعمارگران را نداشتند. حالا باید راهی برای نفوذ در بین تودهی مردم یافت تا خودشان به استعمار تن در دهند و از آن راضی باشند.
#استعمار_فرانو یعنی دول استعمارگر با استفاده از امکانات خود راهی را در پیش بگیرند که مردم کشورها خودشان بر ضد حکومت عدل خود بپا خیزند و حکومت را از درون متلاشی گردانند.
ابزار این استعمار، انقلابهای مخملی، حرکتهای ضد دولتی، نافرمانی اجتماعی و رسانه ها هستند.
حد اقل سود ممکن که کشورهای استعمارگر از رسانهها در عصر ما میتوانند ببرند این است که با کنترل افکار یک ملت کاری کنند که خودشان از حکومت خود، ناراضی شوند و دست به انقلابی دیگر بزنند که در حقیقت تحقق واقعی استعمار است.
مثل قورباغه را برای این تز از استعمار بارها شنیدهاید.
اگر یک قورباغه را به یکباره در آب جوش بیاندازی، فورا از آن بیرون میپرد. اما اگر همین طور که در آب است، دمای آب را بالا ببری، او متوجه نمیشود که دارد آرام آرام در آب جوش پخته میشود.
و این یعنی مرگ باورهای انقلابی یک ملت.
آقا جان دلم برای حرمتان تنگ شده است. برای ضریح مقدسی که چون نگین انگشتری در میان صحنها قرار گرفته است. برای هوای حریمتان.
باید از راه دور هم که شده زیارتی بکنم. باید چشمانم را ببندم و اینبار، از بست نواب صفوی داخل شوم.
ایکاش میشد چشمهایم را که باز میکنم خودم را واقعا میان بست شیخ حر عاملی ببینم. آنوقت کمی که جلوتر بروم صحن انقلاب همانجا پیداست. از در نقاره خانه داخل صحن بشوم و گوشه ی حیاط با صفایی که این روزها چراغانی و گلباران است؛ بایستم و دست بر سینه بگذارم و بگویم:” السلام علیک یا شمس الشموس و یا انیس النفوس و یا غریب به ارض طوس و رحمت الله و برکاته.”
کبوترهای حریمت همینطور سقاخانه را دور بزنند و من دیگر طاقت نداشته باشم که اینجا بایستم. آنوقت با چشمهای گریان سوی حریمت روانه بشوم. از پشت پنجره ی فولاد ضریحت را تماشا کنم و اشک بریزم و دردهای روحم را التیام دهم. باید بار گناه زمین بگذارم و توبه کنان خودم را به حریمت برسانم.
کنار ایوان نادری بایستم و قلبم هر لحظه بیشتر برایتان تند بزند. اشکهایم از من اجازه نگیرند و همینطور خودشان را به پایتان برسانند. پاهایم مرا به سوی ضریحتان بکشانند و من غرق دلدادگی باشم و ندانم که چطور طی طریق مینمایم. داخل ایوان که بشوم نورانیتتان وجودم را گرفته باشد. و من دست چپم را به دیوار بگیرم و آرام آرام خودم را همراه ملائک به توحیدخانه برسانم.
خودتان میدانید فقط دلم میخواهد همینجا گوشه ی توحید خانه روبه روی ضریح باصفایتان بنشینم و با هیاهوی زائرانت برایتان روضهی مادر بخوانم و با هم اشک بریزیم.
دلم میخواهد درد و دلهایم که تمام شد، آرام آرام وقت برگشتن بشود و من مثل همیشه به محضرتان برای هزارمین بار بگویم:” آقاجان. دلم طاقت دوری ندارد؛ خودتان میدانید. از اینجا که رفتم بهانه ای جور کنید که من دوباره برگردم.” و دست به سینه و سلام کنان و اشک ریزان خارج بشوم.
دلی که هوای حرمتان کرده طاقت از کف داده. منتظر زیارتم آقاجان!
هرگاه دستش خالی میشد بیشتر صدقه میداد. انقدر که فکر میکردی گنج پیدا کرده در حالی که از همیشه محتاجتر بود. اما بعد از آن میدیدی واقعا انگار گنج پیدا کرده باشد؛ زندگیاش از این رو به آن رو میشد.
همیشه برای ما عجیب بود که این چه عادتی است؟ تا اینکه خودش گفت:” فرمودهاند هنگام تنگدستی با صدقه با خدا معامله کن. من هم معامله میکنم و سودش را میگیرم. فقط همین.”
و چه ساده معامله های پرسود میکرد.
پ.ن: حکمت 258 نهج البلاغه
وبلاگ نویسی یکی از آن کارهای جذابیاست که اگر بخواهم هم نمیتوانم کنار بگذارمش. مگر دست تقدیر مرا مجبور کند یک چند وقتی وبلاگ ننویسم.
اولین وبلاگم را در سال ۸۵ تو بلاگفا برپا کردم. اسمش یک اسم خاص بود. اسم خودم نبود. همین امر خیلی برای استادمان تعجب برانگیز شده بود. آخر در آن سالها مد بود هر کسی اسم خودش را آدرس وبلاگش قرار دهد.
وبلاگ شیرینی بود. یک خاطره دلنشین.
هم خودم در آن قلم میزدم هم مطالب مهم کتابها و سایتهای معتبر را در آن به اشتراک میگذاشتم.
انصافا بازدیدکننده داشتم. بلاگفا آن روزها خیلی شلوغ بود. هر روز که مطلبی منتشر میشد تعداد زیادی از افراد آنرا میخواندند.
باید برای وبلاگ قدیمیام که هنوز پابرجاست یک فکر عاجلی بکنم.
به روز نکردنش دارد عذابم میدهد.
چندتا کتاب درباره نویسندگی گرفتهام که بخوانم. البته موضوعاتشان با هم یکی هست اما خوب نکتههایی تو هر کدام هست که جالب توجه هستند. مثلا اینکه هر کدام تکنیکهایی را شرح دادهاند که وقتی دقت میکنید میبینید اینها کارهایی هست که به طور غریزی همیشه موقع نوشتن انجامش میدهید. البته ممکن هست اینها را قبلا با یک نام دیگر یا عنوانی متفاوت یاد گرفته باشید. هیچ بعید نیست.
امروز قرار بود اولین کلاس نویسندگی را در مدرسهمان برپا کنیم. اما مثل همیشه هیچ کس نیامده بود. دارم فکر میکنم به اینکه چرا استقبال از همهی طرحها تو مدارس علمیه خواهران پایین هست؟ مگر ما جز برای تبلیغ اینجا آمدیم؟ یا مگر ما همه چیز دان هستیم که نیاز به دیدن دوره نداریم؟ معاون فرهنگی هفتم هم آمده. خدا کند این یکی بماند و نرود.
وقتی یکی از بچهها من رو دید پرسید:” شمام میخوای بگی کتاب بخونیم خلاصه کنیم؟” و من که جا خورده بودم اول با خودم فکر کردم مگر با کتاب خلاصه کردن نویسنده میشوند؟ بعد گفتم:” نه. من چندتا تکنیک میخوام بگم.” البته از تاثیر کتاب خواندن نباید غافل شد. مثلا من گاهی وقتها مجموعه کتاب جودی را مطالعه میکنم. این یک کتاب رده سنی نوجوانان هست که نویسندهش خارجی هست. داستانهای خنده دار و شیرینی دارد. اما نمیدانم چرا وقتی استاد پرسید آخرین کتابی که خوندی چی بود اسم کتاب جودی رو خجالت کشیدم بگم. ☺
البته نه اینکه دروغ گفته باشم. شارزده کوچولو را در دو سه سال گذشته تکه تکه و هر بار هزاران بار خواندهام. مخصوصا دفعه آخری که خواندمش برای شاگردان کلاس پنجمیام تو دبستان حجتابن الحسن علیه السلام بود.واقعا شیرین است. من دوستش دارم.
اینها را برای چی مینویسم خدا میداند.
صوت کلاسهای سواد رسانه رو که گوش میدادم استاد مومنی نسب میفرمودند فعالان فضای مجازی توهم مفید بودن دارند. اگرنه گوگل برای دیگر کشورها safeتر از مال ماست. آنجا برای مردم هرچیزی رو نشان نمیدهد. و من با خودم فکر میکردم واقعا تلاشهای شبانهروزی ما در وب به هیچی هم شمرده نمیشود. علی الخصوص با صحبتهایی که استاد میفرمودند.
توهم مفید بودن هم اگر داشته باشی عیب نیست وقتی قطرهای آب برای مولای مظلومت اباعبد الله الحسین علیه السلام ببری. گرچه که میدانی سیراب نمیشوند اما همین که ننشستی تشنگیاش را تماشا کنی همین هم خوب است.
امید است نظر رحمت مولایمان صاحب العصر و الزمان علیه السلام ما را هدایت کند که بدون تایید او گمراه عالمیم.
#حرکت_جوال_ذهن
با اینکه خیلی از دستش دلخورم، وقتی میبینمش نمیتوانم خوشرو نباشم. اما واقعا از ته دلم از دستش ناراحتم. حتی دلم نمیخواهد دیگر تلفنش را از مسدودی دربیاورم. احساس میکنم خندهها و حرفهایش مصنوعی است.
هر بار همین طور بیمقدمه وقتی ازش کاری میخواهم هرکجا تو فضای مجازی مرا به زور وارد کرده، حذف میکند و در هرجا که من هستم، اکانتش را پاک میکند و بعد یک بهانه الکی جور میکند که گوشیم هنگ کرد. نیامدم بسته شده. گیر کرده بود کار نمیکرد…
این بار اما نه.
این بار که دیدم تو یک گروه جدید واردم کرده خارج میشوم و مثل خودش همین بهانهها را میآورم.
گوشیم هنگ کرده.
امتحان دارم وقت ندارم.
سرم خیلی شلوغه ببخشید.
و یک کلام هم نمیگویم همسرت خوشش نمیآید تو با من در تماس باشی.
فکر کنم اینجوری برای هردوتای ما بهتر است. دوری و دوستی. لا اقل فکر نمیکنم این لبخندها و قربان صدقهها که میروی دروغی بیش نیست.
وقتی سفره افطار رو پهن کردم و همه چیز رو آماده کردم خودم هم نشستم پای سفره.
با خودم فکر میکردم خدا را شکر که امسال هم رسید و من هم میهمان خوان کرم خدا شدم. امروز را توانستم روزه بگیرم؛ خدایا شکرت. بعد یک لحظه به خودم آمدم و گفتم:” من الان منتظرم اذان بده و افطار کنم، آقای من کجای دنیا سر سفره افطاری نشسته؟”
امان از کف دادم. دلم هری ریخت. اشک همینطور از چشمهایم سرازیر شد. دیشب تاحالا نتوانستم جلوی این اشک را بگیرم. ?
پا شدم از تو کمد تکه سنگی که از حرم اباعبد الله علیه السلام برایم رسیده در آغوش گرفتم و برای غریبی اباعبد الله الحسین علیه السلام گریه کردم. غریبی و مظلومیت توی این دنیا با این همه آدمی که توش هست واقعا چیز عجیبی است. همه عالم و آدم و کل کائنات به خاطر حضورت سرپا باشند و تو تک و تنها و غریب??
تا اذان سر بزنه با خودم گفتم و اشک ریختم تا دخترم گریههای بیامان من براش سوال شد.
پرسید چی شده مامان؟ چرا اینطور گریه میکنی؟
با خودم گفتم اگر علت گریههام رو براش بگم شاید براش قابل درک نباشه. شاید من ریا میکنم و بهش میگم برای چی یکهو بند دلم پاره شد و اشکهام همینطور مثل باران بهاری سرازیر میشن. اما دل به دریا زدم و گفتم برای تنهایی آقام امام زمان علیه السلام
امشب هم دم افطار غذا بدون اشک از گلوی من پایین نرفت.
غم اینکه یک سال دیگر گذشته و آقای ما هنوز در پس پرده غیبته طاقت دلم را برده.
امشب گفتم با شما این غصه را به اشتراک میگذارم تا شما هم دلهاتان بهاری بشود و دست به دعا برداریم ان شاء الله آقای غریب و مظلوممان از پس پرده غیبت ظهور کند???
تو دعاهاتون آقامون رو از یاد نبرید رفقا. به جز ما لشکر دست و پا شکسته کسی رو نداره ??
#به_قلم_خودم
#دلتنگی
دیشب وقتی بچهها داشتند از آمریکا و افاضاتش حرف میزدند از ته دلش یک آه کشید و سگرمه در هم کرد و سرش را انداخت پایین و همین طور که با تسبیحش بازی میکرد با لحجه افغانی خودش گفت:” خدا نسل این آمریکا رو از زمین برداره که هرچی بدبختی تو دنیاست زیر سر ایناست.”
قمرنساء وقتی جوان 27 ساله بود آمد ایران.
طالبان همهی خانوادهاش را کشته بود. طالبانی که آمریکاییها به وجود آوردند و انداختند به جان کشور سرسبز و زیبای افغانستان.
قمرنساء دیشب خیلی ناراحت بود. نمیدانم این حرفهای عراقچی درباره مهاجران افغان را از آن تلویزیون عاریهای گوشه حسینیه که شبهای تنهاییش را پر میکند، شنیده بود؟ یا شاید دم پیری و بیکسی دلش یاد وطن و همسر جوان و فرزند از دست رفته و خانوادهاش را کرده بود که اینطور آه کشید؟
تا آخری که آنجا پیشش تو حسینیه نشسته بودیم سر بلند نکرد. تا اینکه نزدیکهای ساعت 11 رفت که دوباره چشم بدوزد به صفحه تلویزیون نقرهای رنگ جاخوش کرده در گوشه حسینیه.
وقتی بهش گفتم ببخش امشب مزاحمت شدیم لبخند زد و گفت:” قربانت.”
خیلی شیرین و مهربان است. از آن پیرزنهایی که تازه وقتی به 70 سالگی میرسند دلت میخواهد مثل قند گوشه لپ قرارشان بدهی و از شیرینیشان لذت ببری. فقط حیف که خیلی تنهاست.
هنوزم که هنوز است نتوانستهایم برایش یک شناسنامه دست و پا کنیم که او را به کربلا بفرستیم. تمام دلخوشیاش تو دنیا خانمجان و آقا هستند که بهش سر پیری پناه دادهاند.
خدایا!
چه وقت شر این آمریکا از سر کشورهای مسلمان کم میشود که قمرنساء و قمرنساءها در مملکت خودشان با خوشی زندگی کنند و دور و برشان را نوههای شیرین زبان خودشان بگیرد؟
این شبها دلم برای دل قمرنساء میسوزد. برای آهی که از غریبی کشید. برای دلمشغولیهای یک پیر زن بیخانمان افغان.
#به_قلم_خودم
#نهضت_تولید_محتوا
ماهی قرمزها این روزها در کوچه و بازار خودنمایی میکنند. دست هر بچه توی بازار یکیشان را میبینی که توی کیسه آب ورجه وورجه میکند.
آه ماهی قرمز! چه سرنوشت ناراحت کننده ای داری!?
دیدین بعضی از این ماهی قرمزها چقدر شیطنت دارند؟ هر لحظه که در تنگ باز بماند ازش میپرند بیرون. یکی نیست بهشان گوشزد کند بیرون از این کاسهی شیشه ای زندگی وجود ندارد. همانجا سر جایت آرام بنشین و به زندگی خودت مشغول باش. یکی نیست بهشان بگوید کله شقی همیشه هم خوب نیست. گاهی وقتها به قیمت جانت تمام میشود.
فاطمه خانم انقدر مادر مهربان است یاد گرفته ماهی قرمزهای در حال موت و جوجه رنگیهای سرماخوردهی لرز گرفته را هم درمان کند. ندیدم تاحالا ماهی قرمز مریض تو خانه داشته باشد. ☺
ماهی ها که تو دست دختر طلا جان به سر میشدند مادرجان مداواشان میکرد تا آب تو دل دخترجان تکان نخورد. برای همین برای خودش یک پا دکترِ ماهی قرمزها شده است. ??
ماهی قرمز برای چی آمده وسط سفرههای هفت سین نمیدانم. فقط میدانم از عجایب خلقت موقع سال تحویل که میشود مثل همه خانواده رو به قبله میایستد و شاید برای خودش دعا میکند.?
ماهی قرمز بودن هم عالمی دارد.
تنگ ماهی همه دنیایش است.
گاهی وقتها کسی پیدا میشود برایش دلسوزی کند گاهی هم گیر شمر زمانه میافتد.
گرسنگی و تشنگی هم برایش معنا ندارد.
اندازه هیکل فسقلی اش ایمان دارد. همین یک دنیا میارزد. نه؟ ?
بهش گفتم:” قلمم انگاری خوابیده. هیچی برای نوشتن ندارم.”
گفت:” از همین خوابیدن قلم بنویس. قلم خوابیده مثل تفنگ بدون فشنگه."
راست میگوید.
دنیای ما را توهم و شبهه و نیرنگ برداشته و ما قلمهامون سر روی بالش بیغیرتی گذاشتهاند و خوابیدهاند. تفنگهامان بدون فشنگ مانده چون نمیدانیم از کجا و چطور برایشان فشنگ پیدا کنیم.
شاید بشود از تفکر سلفی نوشت. اینکه دو سه روز گذشته یک کودک ۶ ساله را در کنار بیت الله الحرام سر بریده است.
شاید بشود از بیغیرتی و بیدینی اهالی سینما نوشت که امسال گند زنده اند به جشنواره فجر.
شاید بشود از صدیقه طاهره سلام الله علیها نوشت و از انقلابی که برپا کرد و به تنهایی پشت ولی زمانهش ایستاد.
شاید بشود از آراء سهروردی درباره ی عالم وهم و خیال نوشت که الان مظاهرش در دنیای مجازی است.
شاید بشود از پنجشنبه نوشت. روزی که ارواح مومنین منتظر روزی و یادآوری زندگان هستند. چقدر امروز دلم میخواست میرفتم سر مزار عزیزان از دست رفتهام. دلم از این دنیای کثیف شده سخت گرفته بود. دلم میخواست دیداری با اهل قبور تازه کنم و روحم سبک شود اما نشد.
چند روز دیگر جشن انقلاب است. لحظه شماری میکنم سیل خروشان مردم را در کوچه و برزن ببینم این روزها.
گاهی وقتها هیچ چیزی برای نوشتن نداری اما دلت میخواهد بنویسی. بعضی از رفقا معتقدند وبلاگ دفترچه یادداشت خیلیهاست. مثلا برنامههای روزانهشان را مینویسند که فراموش نکنند. اما یادشان میرود این دفتر یادداشت به وسعت فضای وب است و توسط همه ی کاربران ولو شده در فضای مجازی خوانده میشود. مثل خودم.
وقتی با بچه های کرمانشاه چت میکردم یکیشان گفت:” خبر آشپزیهاتون به ما رسیده.” و من یادم نبود کدام یکی آشپزیام را رسانهای کردهام که خبرش تا قصر شیرین رفته است. به گمانم لواشک پختنم باشد. شاید هم یتیمچهی معروفم بوده؟ وای نکند از آن حلیم خوشمزه صحبت میکرد؟ :)
خوب ناگفته نماند همین الان هم مشغول نوشتن مطالبی هستم که شاید که نه؛ حتما به درد مخاطبهایم نخواهد خورد اما من باب سئوی وبلاگم مینویسم که کسی فکر نکند اینجا کسی خسته شده از نوشتن. ؛)
شاید حرکت جوال ذهن همیشه هم گزینه ی مناسبی نباشد. نیست؟ به نظرم هست اما نه برای وبلاگ :)
مانند من نباشید که همه ی برنامه هایتان را روی وبتان بنویسید.
این را که گفتم یاد خانم دکتر افتادم. با هرکسی دعوایش شود فورا یک استوری میگذارد و عالم و آدم را خبر میکند که آی اونی که پاتو گذاشتی وسط زندگی من! پاتو بکش بیرون ? یادش میرود آنجا کجاست و مخاطبهایش کیا هستند؟
اینگونه نباشید که وقت اعصاب خوردی مطالب توی دلتان را بریزید روی داریهی فضای وب. قشنگ نیست. باور کنید. :)
خوب این هم از منبر امشب. چشمهام دیگر توان یاری ندارند. التماس دعا
بار اولی که به مادرم گفتم حوزه قبول شدم خیلی خوشحال شد. گفت:” تو همون فرزند صالح و باقیات الصالحات من و پدرت هستی.” البته دربارهی دخترکش یک کمی زیادی اغراق میکرد به نظرم. مثل همون مادری که به دخترش میگوید:” قربون دست و پای بلوریت.” ☺ البته بلا تشبیه.
اما یکی دوسالی که گذشت و سختیهای درس خواندن با بچهی کوچک، خودش را نشان داد؛ کمی دلنگرانم شد و گفت:” دختر بشین سر بچههات. درس و بزار بچههات که از آب و گل درامدند ادامه بده.” کلا از اینکه پیشرفت داشته باشم بیشتر خوشحال است تا اینکه ببیند غرلند میشنوم.
حالا هم که میانه راه است و من هم درس میخوانم، هم بچهداری و همسرداری و خانهداری میکنم، هم مینویسم و کلی کار دیگر که نمیشود یکییکی گفت، بیشتر نگران سلامتیام میشود.
انصافا تایید و همراهی و کمک خانواده در تحصیل خانمهای خانهدار در حوزه علمیه اهمیت دارد. اگر دلگرمی ایشان نباشد، آدم همان ترم اول برمیگردد سر خانهداریاش و قید درس و مشق و پیشرفت و تبلیغ را میزند. به همین سادگی!
عاشق شدم!
عاشق طلبگی، عاشق حوزه علمیه. عاشق مدرسه ی علمیه زینبیه (س)
عاشق بوی کتاب صرف و نحو، صدای تفسیر و ترتیل قرآن، مباحثهی اصول فقه، زیر و رو کردن جزوهی منطق.
من عاشق شده ام.
عاشق قال الباقر (ع) و قال الصادق(ع). عاشق سربازی امام زمان علیه السلام. عاشق روضه خواندن برای اباعبد الله ع در مجالس تبلیغ.
آری من عاشق شدهام.
عاشق نفس زدن توی کلاس و پای درس استاد. عاشق پای تخته رفتن و درس پس دادن، عاشق مباحثه و تبلیغ و ممارست و تحقیق.
طلبگی تاج افتخار من است. دنیا را با این عاشقی عوض نمیکنم.
بسم الله الرحمن الرحیم.
در بحث وبلاگ نویسی و مدیریت پایگاه های اینترنتی یک اصل وجود دارد و آن محتوا است.
محتوا هست که باعث میشود وبلاگ و صفحه شما بازدید داشته باشد. تا مطلبی در وبلاگ خودتان منتشر نکنید، بازدیدکننده ای ترغیب نمیشود که صفحه شما را ببیند. همچنین مرورگرها و موتورهای جستجو، صفحات فاقد مطلب را کنار میگذارند. اما محتوا خودش هم، یک مساله ی پر اهمیت است.
سوال اساسی این است که چه چیزی در وبلاگ خودمان منتشر کنیم؟
قطعا انتشار مطالبی که در سایتها و وبلاگها و کانالها دست به دست چرخیده است، برای خوانندگان وبلاگی جذاب نیست. پس باید یک راه حل دیگر انتخاب کرد.
علاج کار ما توليد محتوا است.
محتوای دیجیتال شامل موارد زیر است.
متن
عکس
فیلم
صوت یا پادکست
اگر شما هم بخواهید تولید کننده ی محتوا باشید باید در تولید موارد بالا تبحر پیدا کنید.
صفحات اینترنتی که مطالب تازه و نو دارند همیشه جذاب خواهند ماند.
اما تولید محتوا چگونه است؟
شما به دو صورت میتوانید تولید کننده محتوا باشید.
1. خودتان بنویسید و طراحی و اجرا کنید
2. از ایده ها یا نوشته ها یا طراحیهایی که در کتب غیر دیجیتال آمده مدد بگیرید و آنها را به صورت محتوای دیجیتالی در بیاورید.
#به_قلم_خودم
#فرهنگسازی_در_فضای_مجازی
این ایده را به همهی رفقا داده بودم. حالا خودم هم دارم ازش پیروی میکنم. یک دفتر و یک مداد کنار دستم قرار داده ام و مشغولیتهای ذهنم را در آن مینویسم. یک مدتی بود انقدر یادداشت نکرده بودم داشتم نوشتن روی کاغذ را فراموش میکردم. :|
گاهی وقتها آدمها فراموش میکنند که فضای مجازی دفتر یادداشت آنها نیست. گاهی هم آدمهایی پیدا میشوند و یادداشتهای روزانهی مردم برایشان جذاب میشود. :) اما در کل یک دفتر یادداشت روزانه برای خودمان داشته باشیم خوب است. نوشتن دلنگرانیها توی کاغذ، بهمان کمک میکند از استرس رها شویم. فکرمان باز میشود. افکار نو پیدا میکنیم. خلاصه که خوب است.
پیشنهاد میکنم شما هم برای خودتان یک دفتر باز کنید و خاطرات و افکار و برنامههای روزانهتان را بنویسید. هم از فراموشی رها میشوید هم استرس. دست به نوشتنتان هم خوب خواهد شد.
یک تیر و چند نشان.
گاهی وقتها وب گردی نتایج خوبی به دنبال دارد البته اگر بدانید دقیقا دنبال چی هستید و برای وقت گذرانی دنبال وبگردی نباشید.
بعد از اینکه قرار شد کار وبلاگ نویسی را با بچه های مدرسه حضرت ام البنین علیها سلام ادامه بدهیم فکر کردم بد نیست یک چندتا مطلب درباره اهمیت وبلاگ نویسی پیدا کنم. خوب الحمد لله این جستجو اثر بخش بود. یکی دو تا وبلاگ نویس پیدا کردم و چندتا مطلب خوب ازشان خواندم و چهارتا نکته جالب پیدا کردم.
مثلا یکی شان گفته بود: “نوشتن در اینیستاگرام مثل این است که یک چادر وسط ویلای مردم برای خودت برپا کرده باشی و وبلاگ مثل خانه خود آدم است.” در کمال خوشنودی باید بگویم نظر من هم دقیقا همین است. اینجا تو وبلاگ خودم که مینویسم احساس میکنم خانهی خودم است و با نوشته هایم از خوانندگانم پذیرایی میکنم. با همین چیزهایی که یکی از رفقا گفت “قلم فرسایی های شما” و چقدر دلم از همین یک عبارت ساده گرفت. فکرش را بکنید به یک قلم فرسا بگویند قلم فرسا?
وبلاگنویسی را خیلی دوست دارم. دوست دارم غروبها و آخر شب که میشود بنشینم و مثل قدیمترها تا صبح پا روی پا بیاندازم و چای بنوشم و بیسکوییتم را گاز بزنم و وبلاگ بنویسم. گاهی وقتها هم یک دستی به سر و شکلش بکشم که مثلا خوشگل خانم باقی بماند.☺? خانه ی من است دیگر. باید تر و تمیز نگهش دارم. امشب چقدر از خواندن این مطالب مشعوف شدم.
حالا که به خانه ی این حقیر سر زده اید یک زحمتی بکشید باقی اتاقها را هم ببینید. شاید یک جایی نکته ای بود که با دل شما بازی کرد و مهمان همیشگیام شدید.
ممنونم که اینجا هم سری زدید. یا علی
قَالَ أَمِیرُ الْمُومِنِینَ (ع): سبب العفة الحیاء
در بحث حجاب اشاره به این مساله حیاتی است که حجاب در واقع یک نماد خارجی از یک حس درونی به نام عفت است. عفت ورزی وقتی وجود داشته باشد شخص به صورت ناخودآگاه خود را میپوشاند و نیازی به تذکر ندارد.
اما عفت از چه سرچشمه میگیرد؟
حضرت علی علیه السلام فرمودند: سبب عفت ورزی حیا است.
حیا گمشده ی سبک زندگی این روزهای ماست. همان که به خجالت معنامیشود اما نه به معنای مذموم آن که از جهل و نادانی سرچشمه گرفته است. بلکه حیایی که ثمره ی عقل است. این حیا باعث میشود شخص از خدای خویش خجالت بکشد و به سمت گناه وفساد نرود. اگر کودک را باحیا بار بیاورید دیگر نباید نگران هیچ چیزباشید. همین حیا، او را از همه ی گناهان حفظ میکند.
اما حیا دو گونه است. حیای از مردم وحیای از خدای منان.
حیای از مردم باعث میشود شخص به دیگران احترام بگذارد و توهین و بی ادبی نداشته باشد. همچنین این نوع از حیا باعث میشود شخص دلی مهربان داشته باشد و از ظلم کردن به آحاد خلق خودداری کند.
اما حیای من الله باعث میشود شخص خود را در محضر خدای متعال ببیند و از ارتکاب معاصی دست بردارد. برای رعایت همین نکته است که میفرمایند بیان کردن گناه خودش مفسده ای بزرگتر دارد. زیرا قبح و زشتی آن در منظر عام از بین میرود.
مشکلات امروز جامعه ی ما همگی ریشه در امر بی حیایی دارد. شخص بی حیا نه به خودش احترام میگذارد نه به خانواده و نه جامعه. حتی قوانین الهی را به راحتی زیرپا میگذارد.
اگرمیخواهید خودتان را اصلاح کنید، روی حیای خودتان کارکنید.
اگر میخواهید کودکانتان را عاقبت بخیر کنید، آنها را با حیا بار بیاورید.
حیا گستره ی وسیعی دارد و یک بخش از آن عفاف و حجاب را شامل میشود.
#به_قلم_خودم
#یادداشت_روز
#سبک_زندگی_عفیفانه
پاورقی: غررالحکم، ص 257.
هوا تلفیقی از مه و دود بود و تصویری محو از برج میلاد به نمایش گذاشته بود که نمنم باران شروع شد. اما اخبار هم اعلام کرده این باران آلودگی هوای تهران را کاهش نخواهد داد. یاد روزهای گذشته افتادم.
با اینکه از عدم، عاشق فصل پاییزم اما این روزها که میشد غُصه میخوردم که حالا وارونگی دما بشود چکار کنم با نفسهای دخترجان، که به شماره میافتد؟ گزارشگر میپرسید:” مگه پلیس به عدم استفاده از اتومبیل توصیه نکرده؟ پس چرا ماشین تون رو بیرون آوردید؟” و پیرمرد میگفت:” همه آورده اند.”
وقتی که دل هیچ کس به حال خودش و باقی همشهریهایش نمیسوزد؛ این است حال و روز مردم تهران در این روزهای سرد سال.
برای جلوگیری از بیماری در این روزهای پر از دود، شیر را فراموش نفرمایید. حتی الامکان از خروج از منزل خودداری بفرمایید. و در خانه که هستید با روزنامه لای پنجره ها را بپوشانید تا از ورود هوای خارج جلوگیری شود. دستگاه تصفیه هوا خوب است اما اگر در اختیار ندارید هوای منزل را مرطوب نگهدارید. هنگام خروج از منزل حتما از ماسک استفاده کنید. استفاده از زینک و پرتقال در این روزها فراموش نشود. هنگام تمیز کردن خانه دستمال خود را مرطوب کنید تا گرد و خاک بلند نشود. از بکار بردن عروسکهای زیاد علی الخصوص عروسکهای پولیشی در اتاق کودکان اجتناب کنید. برای از بین بردن حشرات به هیچ وجه از اسپری استفاده نکنید.
اینها تجربیات و توصیه های پزشکی بود که سالهای سکونت در تهران برای کم کردن حملات آسم برای دخترم بکار میبردم. برای پیشگیری از سرماخوردگی و حساسیت از آلودگی هوای این روزها مفید فایده هستند.
امشب که گذشت دقیقا نه روز دیگر تا عید غدیر باقی مانده.
بابا جانم یا امیرالمومنین. عید ولایت برشما مبارک.
چقدر صبر کردم تا عید غدیری دوباره از راه رسید. دلم برای این عید بزرگ تنگ شده بود.
خدایا ما را به عید غدیر امسال برسان. روزی که همه برات آزادی از دوزخ میگیرند ما هم بین شیعیان حضرتش مشغول شادمانی باشیم.
یاد یک جمله از استاد عزیز افتادم که قبلا نوشته بودم. خدایا چه میشود روز عید غدیر من را هم مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها بین آن همه عاشق ببیند که برای پدر خوشحالی میکنم؟ چقدر آن لحظه شیرین است.
روزها را به انتظار نشسته ام تا روز موعود فرا برسد. روزی که بهترین روز عمرم است. روز عید بزرگ غدیر.