چشمهایم
گاهی وقتها هیچ چیزی برای نوشتن نداری اما دلت میخواهد بنویسی. بعضی از رفقا معتقدند وبلاگ دفترچه یادداشت خیلیهاست. مثلا برنامههای روزانهشان را مینویسند که فراموش نکنند. اما یادشان میرود این دفتر یادداشت به وسعت فضای وب است و توسط همه ی کاربران ولو شده در فضای مجازی خوانده میشود. مثل خودم.
وقتی با بچه های کرمانشاه چت میکردم یکیشان گفت:” خبر آشپزیهاتون به ما رسیده.” و من یادم نبود کدام یکی آشپزیام را رسانهای کردهام که خبرش تا قصر شیرین رفته است. به گمانم لواشک پختنم باشد. شاید هم یتیمچهی معروفم بوده؟ وای نکند از آن حلیم خوشمزه صحبت میکرد؟ :)
خوب ناگفته نماند همین الان هم مشغول نوشتن مطالبی هستم که شاید که نه؛ حتما به درد مخاطبهایم نخواهد خورد اما من باب سئوی وبلاگم مینویسم که کسی فکر نکند اینجا کسی خسته شده از نوشتن. ؛)
شاید حرکت جوال ذهن همیشه هم گزینه ی مناسبی نباشد. نیست؟ به نظرم هست اما نه برای وبلاگ :)
مانند من نباشید که همه ی برنامه هایتان را روی وبتان بنویسید.
این را که گفتم یاد خانم دکتر افتادم. با هرکسی دعوایش شود فورا یک استوری میگذارد و عالم و آدم را خبر میکند که آی اونی که پاتو گذاشتی وسط زندگی من! پاتو بکش بیرون ? یادش میرود آنجا کجاست و مخاطبهایش کیا هستند؟
اینگونه نباشید که وقت اعصاب خوردی مطالب توی دلتان را بریزید روی داریهی فضای وب. قشنگ نیست. باور کنید. :)
خوب این هم از منبر امشب. چشمهام دیگر توان یاری ندارند. التماس دعا