فرزند صالح
بار اولی که به مادرم گفتم حوزه قبول شدم خیلی خوشحال شد. گفت:” تو همون فرزند صالح و باقیات الصالحات من و پدرت هستی.” البته دربارهی دخترکش یک کمی زیادی اغراق میکرد به نظرم. مثل همون مادری که به دخترش میگوید:” قربون دست و پای بلوریت.” ☺ البته بلا تشبیه.
اما یکی دوسالی که گذشت و سختیهای درس خواندن با بچهی کوچک، خودش را نشان داد؛ کمی دلنگرانم شد و گفت:” دختر بشین سر بچههات. درس و بزار بچههات که از آب و گل درامدند ادامه بده.” کلا از اینکه پیشرفت داشته باشم بیشتر خوشحال است تا اینکه ببیند غرلند میشنوم.
حالا هم که میانه راه است و من هم درس میخوانم، هم بچهداری و همسرداری و خانهداری میکنم، هم مینویسم و کلی کار دیگر که نمیشود یکییکی گفت، بیشتر نگران سلامتیام میشود.
انصافا تایید و همراهی و کمک خانواده در تحصیل خانمهای خانهدار در حوزه علمیه اهمیت دارد. اگر دلگرمی ایشان نباشد، آدم همان ترم اول برمیگردد سر خانهداریاش و قید درس و مشق و پیشرفت و تبلیغ را میزند. به همین سادگی!