• خانه  اخیر جستجو فهرست مطالب آرشیوها موضوعات آخرین نظرات تماس  نقشه سایت 

دست نوشته های خاتون

غزلهای عاشقی

تمام دلخوشی

سلام تمام دلخوشی‌ام!
این روزها که میگذرد جای خالی‌ات را بیشتر احساس میکنم. قلب من! امید دلم! نفسهایم به شماره افتاده است.

سلام همه‌ی زندگی!
زندگی کردن در این دنیای وانفسا بدون تو معنی ندارد. لذتی نیست در این دنیا وقتی تو نیستی! کاش دوری از تو نازنین پایان بیابد.

سلام دلیل دلتنگی!
دلتنگی‌هایم از حد و مرز گذشته است. از بس ندیدمت درد و دلهایم دارد سرازیر میشود. باز خوب است صدایم را میشنوی، مرا میبینی!

سلام تمام دلخوشی‌ام صاحب الزمان.
آقای من. روزها را به امید آمدنت طی میکنم شاید برسد طلعت حکومت صالحه‌ات و دلم شاد شود به رویت روی ماهت.
آقا جان! روزهای دوری را به پایان رسان. جانها دیگر طاقت دوری ندارند. دلها برای شما آرام گشته. ارواح مومنین به دنبال تو سرگردانند.

بچه مهندس

26 آبان 1400

شاید بشود گفت برای بار چهارم یا شایدم پنجم هست که نشسته‌ایم سریال بچه مهندس را تماشا می‌کنیم.

جدای از اتفاقاتی که در روند داستان نقش اساسی  دارد و هنگام پخش اول این سریال آشوبها به پا کرد؛ باید عرض کنم به نظرم یک سریال بسیار زیبا و موفق است. هم در زمینه‌ی داستان؛ هم انتخاب بازیگر؛ هم در موسیقی و هم کارگردانی.

انصافا از اینکه روایتگری این داستان توسط مامان صدیقه را دنبال می‌کنم خسته نمی‌شوم. پیشنهاد من به نویسندگان تازه کار این هست که این سریال را حتمت تماشا کنند.

حالا البته من به شخصه بازی سه بازیگر اول نقش جواد دو بیشتر باهاشون همزاد پنداری کردم. باور پذیرتر بودند تا بازیگر مجموعه‌ی چهارم. همین طور داستان پردازی بخش چهارم یک مقدار نپخته و خام از آب درامده چون احیانا خواستند هر طور شده آنرا به اکران تلویزونی برسانند. هیچ هم بعید نیست.

بچه مهندس داستان زندگی پسر بچه‌ای با نام جواد است که در پرورشگاه زندگی میکند و کودکی و نوجوانی پر مخاطره‌ای دارد و بالاخره با تلاشهای خودش موفق می‌شود در دانشگاه یک رشته‌ی عالی قبول بشود و مسیر زندگی خودش را تغییر بدهد. در این حین آدم‌های خوب بسیاری سر راه او قرار می‌گیرند و او را کمک می‌کنند. در آخر هم با یک دختر خانم با کمالات ازدواج می‌کند و خوشبخت می‌شود.

داستان این فیلم از آنجا که دارای راوی است؛ دلنشین است‌. 

در فصل اول مامان صدیقه برای ما داستان میگوید.

در فصل دوم از دید دانای کل نامحدود است و در فصل سوم خود جواد شرح ماوقع را می‌دهد.

در فصل چهارم هم داستان از دید مرضیه نامزد جواد پی‌گیری می‌شود.

خلاصه که حتما ببینید

بیشتر بخوانید
 2 نظر

تبلیغ مجازی

07 آبان 1400

بسم الله

حضور تبلیغی بانوان طلبه در فضای مجازی؛ یکی از پر بحث‌ترین امور در زمینه‌ی تبلیغات دینی است.
از یک سو ظرافتهای زنانه باعث می‌شود حضور مستمر آنها در فضای مجازی تبدیل به یک اعتیاد مستحکم به اینترنت شود و از سوی دیگر؛ بانوان به عنوان ستون اصلی خانواده؛ حضورشان در فضای مجازی باعث گسست فکری و فرهنگی خانواده است.
مادری که همه‌ی وقت خودش را برای فضای مجازی صرف می‌کند و گاهی احساس می‌کند وظیفه‌ی شرعی او حضور مستمر در این فضاست؛ کودکانی ترسو و بدون اعتماد به نفس بار می‌آورد. زیرا امنیت فکری که مادر برای کودک به وجود می‌آورد از حضور مستمر مادر در خانه و اِعمال محبت واقعی سرچشمه می‌گیرد.
مادر که مدام درگیر کار در فضای مجازی باشد؛ اضطرابهایش را به کودک منتقل می‌کند و چون باید به کارهای مجازی‌اش رسیدگی کند؛ مجبور است کودک را مدام از خودش ترد کند.
به علاوه کودکی که گوشی موبایل را به طور پیوسته در دستان مادرش میبیند؛ نسبت به این ابزار شرطی شده و فکر می‌کند این یک وسیله‌ی جدایی ناپذیر از زندگی است. بنابراین ناخودآگاه او هم به گوشی موبایل و اینترنت وابستگی و اعتیاد پیدا می‌کند.

گذشته از این امور؛ سطح علمی پایین طلاب خواهر؛ باعث شده ایشان در پاسخگویی به شبهات در فضای مجازی چندان موفق عمل نکنند و به خاطر عدم کنترل خشم؛ یکی از دشمن‌تراش‌ترین مردم برای دین اسلام به حساب بیایند.
به نظر می‌رسد به جای هدایت بدون ظابطه‌ی بانوان طلبه به حضور تبلیغی در فضای مجازی؛ باید آنها را به سلاح دانش و صبر مسلح کرد و سپس با ایجاد گروه‌های عملیاتی، از آنها خواست تا تبلیغات دینی را به صورت تیمی در فضای مجازی دنبال کنند.
وضعیت حال حاضر تبلیغات دینی در فضای مجازی اصلا مناسب نیست.
باید مراجع ذی‌صلاح نسبت به این امر توجه ویژه‌تری داشته باشند.

#تبلیغ_مجازی

#تبلیغ_نوین

#آسیب_شناسی_حضور_تبلیغی_بانوان_در_فضای_مجازی

#به_قلم_خودم

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

جنگ سایبری

07 آبان 1400

بسم الله

انسان وقتی می‌خواهد امر به معروف و نهی از منکر کند اول باید بداند معروف و منکر چیست و بعد با دلسوزی سعی کند این معروف را نهادینه کند یا از انجام منکر جلوگیری نماید.

معروف اما این روزها خیلی سخت شناخته می‌شود. نفوذ غرب در همه‌ی دستگاه‌های کشور نمایان است و خیلی خوب می‌توان دید که با معروف مقابله می‌شود تا منکر جای خودش را به عنوان یک معروف باز کند.
ساده‌تر بگویم.
برخی می‌خواهند با دادن آدرس غلط یک معروف را از رونق بیاندازند و یک منکر را به عنوان معروف معرفی کنند. این‌ها یا مشاوران نادان هستند یا دانایانی که قصد به انحراف کشیدن مومنین را دارند.
توی هر جایی ممکن است این مشاوره‌ها وجود داشته باشد. آدم باید به اصل ماجرا رجوع کند. اینکه یک شخص یا نهاد موجه دینی یا کشوری در حال گسترش این دیدگاه هست؛ یک ملاک خوب نیست.
شاید دستگاه‌ها دچار اشکال شده باشند. هیچ بعید نیست.
اما شما باید کار درست را انجام بدهید.

ماجرای ما و سواد رسانه و بصرت رسانه‌ای یکی از همین بحث‌هاست.
سواد رسانه که این روزها در مجامع مختلف در حال آموزش است؛ برپایه‌ی تفکر صهیونیست‌هاست.
سازمان بهداشت جهانی که یکی از پایه‌های اصلی آن را بیل گیتس و دم و دستگاه او تشکیل می‌دهد؛ بعد از اینکه شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی دست ساخته‌ی او و دیگر شرکایش؛ برای مردم دردسر ایجاد کرد؛ سعی کرده است به این طریق اعتراض‌ها را سرکوب کند.
توی دنیا اگر یک مادر اعتراض کند که فرزندم از راه اینترنت دچار فساد شده است؛ جای اینکه شرکت‌ها را ملزم کنند که فساد را برچینند؛ مادر را سرکوب می‌کنند که” باید به فرزندت سواد رسانه یاد می‌دادی”
همین کاری که در قبال امنیت جنسی در حال اجراست.
بله! باید گفت بخشی از سند 2030 همین آموزش سواد رسانه است. به افراد بیاموزیم که فضای مجازی جای امنی نیست. شما باید خودتان مراقب باشید. ما نمیتوانیم امنیت را در فضای مجازی برای شما فراهم کنیم.
اما سوی دیگر این بحث؛ برمی‌گردد به بصیرت داشتن در امر فضای مجازی و رسانه.
همان طور که می‌دانید اینترنت ساخته‌ی دست آمریکا و لابی صهیونیستی آن است تا دنیا را تحت سلطه‌ی خودشان نگه دارند.
ما با یک شبکه‌ی مخوف و گسترده رو به رو هستیم. جایی که نه تنها امنیتی در آن متصور نیست؛ بلکه به عنوان یک سلاح جنگی و اطلاعاتی بر ضد من و شما از آن استفاده می‌شود.
شاید بهتر باشد بگوییم اگر حتی شما هیچ اکانتی در هیچ شبکه‌ای ایجاد نکنی؛ به صورت مداوم تحت نظر این سازمانهای امنیتی صهیونیستی هستی. چون آنها سازنده‌ی ابزار و تکنولوژی هستند‌.

بله!
این یک دروغ است که می‌گویند شما با حضور حداکثری خودتان در فضای مجازی بیگانه میتوانید مفید فایده باشید. در جنگ اگر استراتژی وجود نداشته باشد؛ شکست نیروها حتمی است.
کسی باید به میدان جنگ برود که هوشیار و توانا باشد.
لازم نیست همه‌ی نیروهایت را ببری داخل زمین دشمن. یک نفر میرود و بقیه‌ی لشکر را با اخبار دقیق خودش حفظ می‌کند.
حضور در فضای مجازی هم باید با برنامه باشد. انسان عاقل همه‌ی نیروهایش را با اسم و مشخصات کامل نمی‌فرستد در زمین دشمن که شناخته شود.
شما به عنوان یک سرباز باید فقط برای جنگیدن وارد این فضا بشوید‌. پس تعاملات خانوادگی شما در این فضا چه معنایی دارد؟ وقتی همه‌ی نزدیکان خودتان را به دشمن می‌شناسانید تا از آنها بر علیه شما استفاده کنند؛ چطور موفق به حفظ امنیت ایشان می‌شوید؟
حضور افرادی که در سازمانهای مهم مثل ارتش یا سپاه یا حوزه علمیه مشغول فعالیت هستند؛ چطور میتواند باعث ایجاد امنیت بشود؟ دشمن همه‌ی شما را شناسایی کرده. کار شما؛ نزدیکان شما؛ فعالیتهای مجازی شما؛ زندگی شخصی شما…
این چه سربازی است؟
اصل حفاظت از اطلاعات که محوری‌ترین اصل در فعالیت‌های جنگی است زیر پا گذاشته شده.
نیروه‌های اطلاعاتی بین همکاران خودشان با اسم مستعار سازمانی شناخته می‌شوند اما در فضای مجازی با اسم حقیقی خودشان و اعلام فعالیتهای خودشان حضور پیدا می‌کنند. این چه حفظ اطلاعاتی است؟
سپاه همه‌ی نیروهای ارزشی را با اسم سرباز سایبری وارد فضای مجازی دشمن کرده. این به معنای شناسایی همه‌ی این نیروهاست. علی الخصوص که اطلاعات خصوصی آنها هم در این فضا رد و بدل می‌شود. اولین اصل در حفظ نیروها زیر پا گذاشته شده.

بله! قبول دارم.
باید بود تا هدایت کرد. اما نه به این شکل.
باید گروهی کار کنید. کار تیمی ثمر بخش است.
باید گروه کاری خودتان را در فضای داخلی برپا کنید. پیدا کردن آدمها برای صاحبان این برنامه‌ها کار بسیار ساده‌ای است.
باید با قدرت عمل کنید. منتشر کردن چهار عکس تکراری یا اطلاعات خانوادگی در اینستاگرام به هدایت مردم کمکی نمی‌کند.
باید مخاطب شناسی کنید. برای هر کسی جواب در خور خودش را داشته باشید.
و باید اول از همه خودتان و فرزندانتان را از این فضای گناه آلود حفظ کنید و بعد دیگران را از این فضا بکشید بیرون.

بیگ دیتایی که ما با افتخار با هشتگ‌هایمان تحویل اسرائیل می‌دهیم تا الان باعث شده دلار برسد به 30 هزار تومان و پوشک و دستمال کاغذی و روغن برای یک مدتی نایاب بشود.
قیمت کالاها را هشتگ‌های من و شما بالا برده. چون به دشمن‌مان گرا دادیم که اینها ما را به وحشت می‌اندازد.
کی قرار است به این چیزها درست فکر کنیم و تصمیم انقلابی خودمان را بگیریم؟

حتی اگر من طلبه به شما گفتم بیا در اینستاگرام پیج بزن و تبلیغ کالا یا خدمات کن؛ شما نباید از من بپذیری!

این سخن یک سخن درست هست. این یک معروف است که از شما بخواهم فضای مجازی خارجی را ترک کنید. پس حتی اگر دیگرانی باشند که خوششان نمی‌آید من باز هم روی این سخن خودم تاکید می‌کنم.
شما که توانایی داری یا نداری؛ از این فضای خارجی بیرون بیا و فقط یک نفر برای ارسال مطالب شما در آن فضا و روشنگری کافیست. تیمی کار کنید!

#به_قلم_خودم

#تبلیغ_نوین

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

دلایل غیبت

07 آبان 1400

بسم الله

از دلایل غیبت حضرت حجت بن الحسن علیه السلام؛ ترس از کشته شدن ایشان توسط دشمنان بوده است.
آیا امروز این ترس از میان رفته است؟
چکار کنیم تا امنیت دنیا را فرا بگیرد و زمینه‌ی ظهور حضرت‌ش (صلوات الله علیه و علی اجداده طاهرین) فراهم شود؟

تنها راه؛ قوی شدن است.
قوی شدن در دین. قوی شدن در علم. قوی شدن در حکومت اسلامی در همه‌ی زاوایای آن.
قوی شدن یک عزم جدی عمومی می‌خواهد. باید این نیاز در دل جوانها ایجاد بشود تا حرکت کنند و خودشان را به حکومت جهانی مهدی موعود علیه السلام برسانند.
وظیفه‌ی ما به عنوان بیسم‌چی‌های این لشکر این است که این پیام را به تک تک افراد این کشور برسانیم.

#بهار_خلایق

#به_قلم_خودم

#تاجگذاری_امام_زمان علیه السلام

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

پناهم باش

07 آبان 1400

از هر دری که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان؛ وین راه بینهایت

بسم الله
به هر دری زده‌ایم تا به شما برسیم آقاجان! اما هرچه می دویم دورتر می‌شویم. به گمانم راه را اشتباه انتخاب کرده باشیم. اگرنه این همه دوری مگر امکان دارد؟!

دویدن بی‌امان به سمت معشوق و نرسیدن و نرسیدن و نرسیدن! تمام روزهای زندگی‌مان این چنین سپری می‌شود بدون شما.

آقای من!
با اینکه می‌دانی بدم وبه عهدی که با شما بسته بودم عمل نکردم؛ چه می‌شود اگر کرامت به خرج بدهی و مرا هم بپذیری؟ کودک جز دامان پر مهر پدرش کجا را دارد که پناه ببرد از جور زمانه؟
شما که رهایم کنی به چه کسی پناهنده باشم؟
دستم را لب پرتگاه زندگی و آخرت چه کسی بگیرد؟
کدام پدری دلسوزتر از شماست برای کودک شیعه‌ای که از سر فراموشی یادش رفته امر پدرش چه بوده و دچار خطا شده؟

پدرم دستم را رها نکن. توی این دنیای غریب گم می‌شوم بدون شما.

#به_قلم_خودم

#نون_والقلم

#بهار_خلایق

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

خاطره اربعین

04 مهر 1400

بسم الله

پرچم سیاه ساده‌ای با نقش یا حسین روی پنجره‌ای که نرده‌ آهنی زمختی داشت؛ کشیده شده بود. نگاهم به اطراف پرچم افتاد. با میخ و مقوا کوبیده شده بود روی دیوارهای کنار پنجره تا نشان بدهد صاحب این خانه هم حسینی‌ست.
آه عمیقی از ته دلم کشیدم و یاد اربعین افتادم. یعنی امسال دوباره راه باز می‌شود؟ یعنی یک بار دیگر پایمان به حرم آقا میرسد؟ خاطرات اولین زیارت اربعین جلوی چشم‌هایم نمایان می‌شود. همین‌طور که زل زده‌ام به پرچم‌های آویخته شده بر سر در خانه‌ها؛ مرور می‌کنم چطور این راه را رفتم و برگشتم؟ 
قبل از رفتن باید بچه‌ها را زفت و رفت می‌کردم. موهایشان را کوتاه کردم و یکی یک دست لباس نو برایشان خریدم. مقدار زیادی خوراکی برایشان گرفتم که توی خانه بهانه گیری نکنند و شب آخر هر دویشان را بردم حمام تا این چهار پنج روز که نیستم؛ خیلی چرک و کثیف نشوند. خودشان که درست و حسابی حمام نمی‌کنند. شب موهای دخترها را هم شانه کردم؛ در حالی که خودم داشتم از پا می‌افتادم. بچه‌ها که خوابیدند یاد کارهای روزم افتادم و روضه‌ی روز آخر حضرت زهرا سلام‌الله علیها برایم تداعی شد. خانه را جارو کرد و برای چند روز بچه‌ها نان پخت‌. کودکانش را به حمام برد و موهای دخترها را شانه کرد. بچه‌ها فکر می‌کردند مادر حالش خوب شده اما نشد. 

غم توی دلم موج می‌زد. اصلا یادم رفته بود برای چه آمده‌ایم بیرون. پرچم‌های روی در و دیوار مغازه‌ها را نگاه می‌کردم و غرق در خاطرات خودم بودم.

روی یک پرچم نوشته بود:” جان به فدای لب‌ عطشان تو یا حسین!"  

تازه که رسیده بودیم کربلا آقا میثم ما را سر خیابان علقمی پیاده کرد. گفت راست این خیابان را که بگیرید؛ می‌رسید به حرم حضرت عباس‌ علیه السلام. اینجا نزدیک‌ترین راه به حرم هست. همان طور که قول داده بود ما را بهترین جای شهر پیاده کرد. 

توی خاطراتم برگشتم عقب‌تر. اصلا چی شد که ما راهی شدیم کربلا؟ پول نداشتم. ویزا هم بعید بود گیرمان بیاید. گفتم هر طور شده باید امسال من هم با شما بیایم. اما قبول نمی‌کرد. 

بچه‌ها توی شبکه می‌گفتند تو کارت هدیه ۳۰۰ هزار تومن پول بوده. اما به نظرم می‌آمد اشتباه می‌کنند. شاید من درست ندیده بودم. اصلا این چند روز که از همایش آمدیم بهش نگاه هم نکرده بودم. از بچه‌ها که پرسیدم همه گفتند مال آنها هم همین مقدار بوده. قند توی دلم آب شده بود. پول ویزای خودم که رسید هیچ؛ نصف پول ویزای همسرم هم جور شده بود. فورا خودم را رساندم دم دفتر خدمات زیارتی. روز آخر صدور ویزا بود. 

وقت برای پیاده روی نداشتیم. آقا برای همین تعطیلات آخر هفته مرخصی دارد. من هم که تازه اولین بار هست می‌روم عراق. بهش گفته بودم باید همه جا مرا ببری زیارت. معلوم نیست باز هم قسمت من بشود این راه یا نه؟ اما وقت نبود. چاره نیست. باید قید پیاده روی را بزنی! 

دور میدان می‌چرخیدیم تا به خروجی برسیم. پرچم‌های عزا الحد لله در همه جا هست. امسال محرم پرشورتری داریم. خدا را شکر. 

دلم گرفته. یاد زیارت اربعین هر لحظه مرا به یک سمتی می‌کشاند. گاهی سر باب السلام حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ایستاده‌ام؛ گاهی اول خیابان علقمی. شب تا صبح خواب درست و حسابی نکرده بودم. صبح هم که رفته بودیم حرم برای نماز. چشمم را هرچه التماس کردم توی راه نخوابد گوشش بدهکار نبود. گاهی وسط راه؛ بیدار می‌شدم و موکب‌ها را می‌دیدم که یکی یکی جمع می‌شوند. اما هنوز جمعیتی سوی کربلا روانه بود. الحمد لله جا نمانده بودیم.

تو نجف به آقا میثم که مردی میان سال بود و کمی فارسی حرف میزد گفته بودیم:” نکند سر ما را کلاه بگذاری و تو گاراژ‌های بیرون شهر پیاده‌مان کنی؟!”

همان‌طور که عینک دودی‌اش را روی موهایش جا به جا می‌کرد گفت:” حالا که این طور گفتی من مهمان امام حسین علیه السلام را می‌برم یک جا که دو قدم بیشتر تا حرم راه نرود. خیالتان راحت. بنشینید." 

روی پل؛ اولین دیدار ما بود. قبل از اینکه نمای گنبد طلایی عباس علیه السلام نمایان بشود میثم گفت:” آماده باشید و سمت چپ خودتان را نگاه کنید. الان گنبد آقا پیدا می‌شود. و دستش را گذاشت روی سینه‌اش و خالصانه گفت: السلام علیک یا ساقی العطشی السلام علیک یا ابالفضل العباس!" 

بند دلم پاره شد. چشمم به گنبد طلایی آقا گره خورده بود. داشت نفسم بند می‌آمد. یعنی بالاخره رسیدم کربلا؟! اشک‌ها برای آمدن اجازه نمی‌گرفتند. پایین پل کنار خیابان علقمی پیاده‌مان کرد و گفت:” زائر حسین علیه السلام؛ مَرده و قولش. رسیدید حرم من هم یاد کنید." 

اصلا نمی‌دانستم باید چکار کنم. بار اولی بود که آمده بودم و هیچ مداح و روضه‌خوان و بلد راهی نبود که بگوید کجا برو و چکار کن. همین‌طور رد عبور همسرم را گرفتم و پشت سرش به راه افتادم؛ در حالی که نمی‌توانستم چشم از گنبد بردارم. باید از شر ساکها خلاص می‌شدیم. برای همین رسیدن‌مان به حرم کمی طول کشید.
هنوز به خانه نرسیده‌ایم. اصلا حواسم به حرف‌های او نیست. می‌گوید این جوان که تازه از دنیا رفته علم‌کش هیات ما بود. حالا برایش علم گذاشته‌اند. 

چشمم به علم افتاده که پر سیاه عزا رویش نشسته. دوباره غرق می‌شوم در خاطرات اربعینی خودم. درست جلوی در ورودی حرم ایستاده بودم. نمی‌دانستم باید چکار کنم و کجا بروم. اما آنچه که به وضوح پیدا بود این بود که درست جلوی چشم‌های من ضریح حضرت عباس علیه السلام قرار گرفته بود. نشستم زمین و سجده شکر به جا آوردم و راه افتادم. اشکهایم نمی‌آمد. بهت زده شده بودم. درست مثل سکینه سلام الله علیها وقتی سر بریده‌ی عمو را روی نیزه دیده بود. همین‌طور می‌رفتم جلو و اصلا نمی‌دانستم کجا می‌روم؟ 

دور ضریح فقط دو ردیف زائر هست. این روزهای ِخر ماه صفر؛ خوبی‌اش همین هست که هم ایام اربعینی آمده‌ای هم حرم شلوغ نیست. تلاش زیادی لازم نبود تا دستم به ضریح برسد. همین که جلو رفتم انگار کسی مرا کشید و چسباند به ضریح. صورت روی پنجره‌های ضریح آقا گذاشتم و تا میتوانستم گریه کردم. تازه تمام روضه‌های سقا برایم زنده شده بود. تازه دلم داشت برای من روضه میخواند. هیچ کسی اما به‌م تشر نمیزد که” خانم بسه‌. بیا کنار ما هم زیارت کنیم.” انگاری این‌جا را برای من خالی کرده بودند. برای منی که روز تاسوعا به آقا گفته بودم:” امسال هم اگر کربلا به من ندهی آبرو برایم نمی‌ماند. خواهش می‌کنم ازت. من با سختی وبلاگ عاشورا را برای تو به روز رسانی کردم. تو اگر مرا دعوت نکنی همه مرا سرزنش می‌کنند. نگذار بی‌آبروتر بشوم. نگذار این داغ بر دل من بماند تا آخر عمر” و اینجا جایی بود که دعوت شده بودم تا برایم جبران کنند. 

جبران همه زخم زبانها که برای به روز رسانی وبلاگ عاشورا شنیده بودم. 

جبران همه شب نخوابیدن‌هایم برای انتشار مطلب و پی‌گیری کار وبلاگ نویس‌های دیگر. 

جبران همه‌ی گریه‌هایم و التماس‌هایم برای اینکه این صفحه هر طور شده سر پا بماند. 
من را اینجا دعوتم کرده بودند. این را فشار جمعیتی که مرا به زور به ضریح چسبانده بود داشت فریاد می‌کرد. من از بین دو ردیف زائر نمیتوانستم بیرون بیایم. برای بیشتر از ۵ دقیقه همانجا کنار سقا ایستاده بودم و اشک می‌ریختم.

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

دلتنگی

03 شهریور 1400

صلی الله علیک یا اباعبدالله.

می‌پرسند بعد از گذشت ۱۴۰۰ سال؛ برای چه چیزی گریه می‌کنید؟ 

از بحث ادله دینی و قرانی این مطلب که بگذریم؛ این فقط یک جواب دارد. دلی که برای غربت این آقا سوخته چطوری میتواند گریه نکند؟ 

برای آنها که این حرفها را میزنند فقط یک روضه بخوانید از ته قلب سوخته‌تان! 

تا حالا دیده‌اید که روضه‌خوانهای ترک زبان روضه می‌خوانند و آن کسی که زبان آنها را نمیفهمد هم گریه می‌کند؟ چون این روضه که میخواند اول از همه دل خودش را سوزانده. یک ابالفضل می‌گوید جان عالم را به آتش می‌کشد. 

ابالفضل! 

جان عالم به فدای دست‌های بریده و بدن قطعه قطعه شده‌ات. انقدر به سرت جسارت کرده بودند که دیگر جای سالم نداشت که بر روی نیزه قرارش بدهند.

لا یوم کیومک یا اباعبدالله 

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

زیرانداز

24 مرداد 1400

بسم الله

پایش را کرده بود توی یک کفش که:” هر طور شده زیرانداز سبز را بیاوریم. من از این صورتی خوشم نمی‌آید.”

هرچه می‌کردم زیر انداز سبز، کثیف شده باید شسته شود گوشش بدهکار نبود. مدام گریه می‌کرد. جیغ می‌کشید و فکر می‌کرد اگر تقلای زیادی بکند حتما حرف خودش را به کرسی می‌نشاند. اما فایده نداشت. زیر انداز سبز کثیف شده بود.

گاهی وقتها ما آدم بزرگ‌ها هم همین‌طوری بهانه‌گیر می‌شویم.
شبانه روز گریه می‌کنیم و از خدا همان زیر انداز دوست داشتنی خودمان را می‌خواهیم؛ غافل از اینکه آن کثیف شده و باعث بیماری است. آلوده است. استفاده از آن فعلا ممکن نیست. اما ما باز هم اصرار می‌کنیم.

در حین این همه اصرارهای بی‌مورد خودمان فراموش می‌کنیم ما یک زیرانداز دیگر هم داریم که از قضا تمیز هم هست اما فقط رنگش مورد علاقه ما نیست و شاید کمی کوچکتر است. فراموش می‌کنیم شکر همین نعمتهایی که داریم را بکنیم و برای رسیدن به آرزوهایمان صبر کنیم.

زندگی از همین نکته‌ها و مثالها درست شده. طول زندگی زیاد مهم نیست که چطور به سر می‌شود. مهم عرض آن است. این که این زمانی که دارم توی این دنیا زندگی می‌کنم؛ چقدر از نعمتهایش برای آینده‌ی دنیا و آخرتم استفاده کردم؟
اگر داشتم چطور از آن لذت ببرم و شکر گزار باشم؟ اگر نداشتم چطور از داشته‌های دیگرم لذت ببرم و شادمان باشم؟
و این یعنی همان قناعت کردن.

اگر داشته‌هات رو بیشتر ببینی و برای داشتن آنها شکر کنی؛ خدا نداشته‌هایت را هم بهت خواهد داد. چون تو بلد هستی چطور از نعمتهای او استفاده کنی!

#به_قلم_خودم

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

بیگ دیتا

15 مرداد 1400

…?????
بسم الله

بیگ دیتا یعنی چه و چه کاربردی دارد؟ 
داده‌ی بزرگ اطلاعاتی یک جامعه که نشان می‌دهد علایق و سلایق، نگرانی‌ها، کمبودها، شکاف‌های عمیق در جامعه، نقطه‌ی جوش اجتماعی جامعه، توان تحمل استرس جامعه و … چیست و چطور می‌شود این اجتماع را زیر فشار قرار داد را بیگ دیتا می‌گویند.
داده‌های بزرگ‌اطلاعاتی که به ظاهر خام و به درد نخور هستند. مثل

سلیقه‌ی آدم‌ها در انتخاب رنگ، جنس، طرح و قیمت اجناس.

سلیقه‌ی سیاسی آدم‌ها و اینکه از نظر فکری به کدام گروه‌ها گرایش دارند.

سلیقه ورزشی و فرهنگی آدم‌ها که نشان می‌دهد طرفدار کدام تیم و کدام فرهنگ هستند.

ارتباطات خانوادگی که نشان می‌دهد هر کسی متعلق به کدام تیره‌ی اجتماعی است.

شناسایی همه‌ی افراد جامعه‌ی هدف از روی تصاویر منتشر شده توسط آنها.

ترس‌ها، نگرانی‌ها، چیزهایی که باعث آرامش جامعه یا طغیان اجتماعی هستند از میان همان چت‌های خصوصی و یا گروهی افراد قابل دریافت است. 

اما این داده‌ها چطور پالایش می‌شوند؟
توسط هوش مصنوعی مستقر در برنامه
هوش مصنوعی در کسری از ثانیه اطلاعات را دسته بندی و استخراج می‌کند. برای هوش مصنوعی کاری ندارد که بگوید چند درصد مردم طرفدار آقای X  و چند درصد طرفدار آقای Y هستند.

برای هوش مصنوعی کاری ندارد که بگوید نگرانی یک اجتماع در برهه زمانی خاص چیست؟ 

برای هوش مصنوعی دریافت روابط خانوادگی افراد اصلا سخت نیست.
اما این داده‌ها به درد چه کسی می‌خورد؟ 

به درد تجار بین المللی برای اینکه در تولیدات خود سلیقه‌ی جامعه‌ی هدف را محقق گرداند.

به درد سیاستمداران جامعه؛ تا بتوانند مشکلات جامعه را بدست بیاورند و راه حلی برای برون رفت از بحران بیابند.

به درد دشمنان یک ملت؛ تا بتوانند از طریق آن؛ جامعه‌ی هدف را تحت فشارهای روحی و روانی یا سیاسی و اقتصادی قرار دهند.

حتی به درد کاندیداهای ریاست جمهوری هم می‌خورد. 

ترامپ در انتخابات نخستین خود، با استفاده از داده‌هایی که از توییتر خریده بود؛ توانست به همان چیزهایی اشاره کند که مردم می‌خواهند و به همین راحتی جامعه را توانست مجاب کند که به او به عنوان یک دیوانه‌ی سیاسی رای بدهند. 
بیگ دیتا واقعا یک صلاح محسوب می‌شود و دارنده‌ی آن همیشه پیروز است. چه در عرصه‌ی جنگ، چه اقتصاد، سیاست یا فرهنگ. دارنده‌ی اطلاعات جمعیتی میتواند در همه امور پیروز میدانها باشد.
#طرح_صیانت  میخواهد از خروج این اطلاعات از کشور جلوگیری کند. این طرح قصد دارد با حفظ این اطلاعات در داخل خاک کشور از آنها در برابر دشمنان قسم خورده‌ی این مردم مراقبت کند.
حالا که مردم کشور ما دلشان می‌خواهد همه‌ی اطلاعات سری و غیر سری خودشان را به سرویس‌های اطلاعاتی خارجی به رایگان هدیه کنند؛ باید هم عده‌ای به دنبال این باشند که از تصویب #طرح_صیانت  از فضای مجازی جلوگیری کنند. چون منافع اربابان خارجی آنها به خطر افتاده است. 
✍ #خاتون_بیات 
@savaderasane

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

شبهات تبلیغ نوین

11 اردیبهشت 1400

بسم الله

پاسخ به یک سوال

اگر می‌گویید حضور در شبکه‌های اجتماعی خارجی ممنوع است، چطور این سخن را با فرمایشات حضرت آقا یکی می‌کنید؟ ایشان که به صورت مداوم امر به حضور در فضای مجازی داشته‌اند.

پاسخ:

? نکته اول این است که حضرت آقا از اواخر دهه 70 که اینترنت وارد کشور شد برای آن برنامه داشتند و بارها می‌فرمودند از این فضا برای انتشار دین استفاده کنید.

? دومین نکته این که در اوایل هیچ شبکه اجتماعی یا پیام رسان داخلی وجود نداشت. بنابراین فرمایشات حضرت آقا در سالهای دهه 80 تا 90 در این زمینه منطبق بر شرایط زمان بوده و می‌فرمودند زمین جنگ را خالی نکنید. چون هیچ جایگزینی برای آن برنامه‌ها نبود؛ چاره‌ای جز حضور قشر انقلابی در این فضاها برای پاسخ دادن به شبهات وجود نداشت.

? نکته سوم این است که دسته‌ای از سخنان حضرت آقا پیرامون این مساله است که وقت خودتان را در این فضا به هدر ندهید و خودتان در آن غرق نشوید. آیا همه‌ی آن بچه انقلابی‌ها که در آنجا هستند همین کار را می‌کنند؟ منظور آقا از این حضور فقط تاثیر گزاری صرف است. نباید از این فضا برای امور شخصی و ارتباطات خانوادگی استفاده کرد. آیا همه‌ی آنهایی که کار تبلیغ دین انجام می‌دهند؛ مناسباتشان خارج از این پیام رسانها و در شبکه‌های داخلی است؟ آیا هیچ وقتی برای پرسه زدن در آن فضا صرف نمی‌کنند؟

با این توضیحات به این نتیجه می‌رسیم.

سخنان حضرت آقا درباره فضای مجازی را باید به روز در نظر بگیرید.

چون فضای مجازی سال 88 که برپایه وبلاگ نویسی بود با فضای مجازی سال 1400 که توییتر و اینستاگرام حاکم است متفاوت است.
وبلاگها ماهیت جهانی داشتند. مطالب‌شان در جستجوی موتورهای جستجو پیدا می‌شد. اطلاعات دینی درستی به زبان فارسی یا دیگر زبانها در آن فضا وجود نداشت. بنابراین حضرت فرمودند اگر بتوانید یک کلمه حرف درست خودتان را به گوش جهانیان برسانید و انجام ندهید فردای محشر مسئول هستید و باید پاسخگو باشید.
اما الان در اینستاگرام کدام سخن درست شما هست که اجازه انتشار پیدا می‌کند؟ چند درصد از افراد خارجی؛ مثلا عرب زبانها یا هندوها یا چینی‌ها و … میتوانند مطالب شما را در این فضا ببینند و دین را از شما بیاموزند؟
اصلا چند درصد مطالب پیج‌های تبلیغی اینستاگرام دینی و عقیدتی است؟
در تلگرام که اجازه نمی‌دهد شما با یک سرشماره وارد گروهی با سرشماره‌های دیگر کشورها بشوید؛ شما چطور می‌خواهید یک کلمه حرف درست خودتان را به آنها برسانید؟ تلگرام حتی متعهد شده درباره کانالها و افراد انقلابی هیچ دسترسی کاملی به اطلاعات و یا انتشار مطالب ندهد. یعنی دولت اصلاحات با نمایندگی آقای جهرمی یک قرارداد نوشته تا کسی به جز اصلاح طلبها و معاندین نظام نتوانند در این فضا موج ایجاد کنند. شما چطور میخواهید یک کلمه حرف درست را به نظر دیگران برسانید؟

بمباران اطلاعاتی که در این فضاهای جدید موجود است کاربر را از درک درست حقایق محروم می‌کند. بنابراین حضرت آقا با ظهور شبکه‌های اجتماعی فرمودند وقت خودتان را در این فضاها هدر ندهید. درس‌تان را خوب بخوانید. کار تشکیلاتی تمیز داشته باشید. این نشود که غلام برفت آب جو بیاورد؛ آب جو غلام ببرد. …

راهکار چیست؟

1. برای حضور تبلیغی در فضای مجازی باید تیمی وارد عمل بشوید‌.
2. فقط کسی که مسئول انتشار محتواست باید در آن فضا حضور داشته باشد. بقیه‌ی اعضا باید در زمین خودی مشغول تهیه محتوای فاخر باشند.
3. خودتان را سرگرم مطالعه بیشتر کنید تا بتوانید به شبهات پاسخ درست بدهید و یا از پس تولید محتوای خوب بر بیایید و البته به درسهایتان لطمه وارد نشود.
4. بدون دانش و علم بکار گیری ابزار؛ حضور شما در آن مکانها اصلا مفید نیست؛ بلکه آسیب‌زاست.
5. درباره‌ی امنیت اطلاعات؛ گرمی روابط خانوادگی؛ صمیمیت در خانواده؛ مشکلات جسمی و روحی نیز مراقبهای ویژه را داشته باشید.
6. اولویت کار خودتان را تهذیب نفس و اخلاص در عمل تبلیغی قرار بدهید تا خدا هم شما را کمک کند.

در پایان سعی کنید عزیزانتان را از آن فضاهای خارجی خارج کرده و به دامن اینترنت پاک کشور خودتان بکشانید.

#به_قلم_خودم خاتون بیات

#تبلیغ_نوین

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

تکلیف‌مان مشخص نیست

03 فروردین 1400

بسم الله

هرچه که فکر می‌کنم درباره چه چیزی بنویسم هیچ کلامی به ذهنم نمیاد.

یک سوال دارم فقط!

آیا واقعا طوفان توییتری و هشتگ زدن و نوشتن دلنوشته مهدوی چقدر به مساله ظهور حضرت کمک می‌کند؟ یعنی میخواهم بگویم اصلا تاثیری در جلو انداختن ظهور حضرتش دارد؟ یا برعکس؛ جلوی آمدن آقاجان را همین کارها می‌گیرد؟ 

خیلی این مساله ذهن مرا درگیر کرده. توییتر که اساسا مال صهیونیست‌هاست. تلگرام هم همین‌طور. فیس بوک، واتس اپ، تانگو، سیگنال … 

اصلا بهتر است بگویم فضای مجازی که ساخته دست شیطان پرستان صهیونیست است. هرکجای اینترنت بنویسی و هشتگ بزنی اصلا برای اعتلای صهیونیستها و تفکرات شیطانی آنها قدم برداشتی. حتی دست گرفتن همین گوشی سامسونگ؛ هوآوی؛ اپل … ! به نظرم ما هر قدمی برمیداریم از آقاجانمان دور می‌شویم. این کارهای بیهوده فقط سر ما را به دنیا و جذابیتهاش گرم کرده. اصلا باعث آمدن آقایمان نمیشود که هیچ؛ خودش عامل بدبختی ماست. ما را از آقاجانمان دورتر می‌کند. 

اینها را اگر یک وبلاگ نویس با گوشی سامسونگ بنویسد که توی گوگل دیده بشود آیا به نظر شما درست هست؟ ?

به نظرم باید روی تغییر استراتژی فکر اساسی کنم.

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

برف آمده

23 اسفند 1399

بسم الله

برف آمده ولی مدرسه تعطیل نیست. 

اگر این حرف را سالهای قبل به بچه‌ها می‌گفتند؛ همه‌شان ماتم می‌گرفتند که حالا چجوری بریم مدرسه؟ 

البته خوشحال هم می‌شدند که مدرسه تعطیل شده. 

اما حالا چی؟

اصلا باید بی‌خیال تعطیلی مدرسه بشوی چون سنگ هم از آسمان بیافتد مدرسه تو فضای مجازی برپا هست. مگر سنگها که از آسمان افتادند پایین؛ سیم اینترنت را قطع کنند که بشود گفت حالا مدرسه تعطیل است. ?

با این برف شیرین و توی این هوای سرد برویم سر کلاس فقه استدلالی. با اجازه شما 
ممنون که اینجام سری زدید. یا علی

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

خانه تکانی

22 اسفند 1399

بسم الله

حرکت جوال ذهن

کارها تقریبا در حال تمام شدن هست. نمیدونم امسال می‌رسم چند روز مانده به عید همه کارها را تمام کنم یا نه؟ 

پارسال این موقع که چند روزی از روز جهانی زن گذشته بود اینجا درباره‌ی دغدغه‌ی زنها نوشتم و امسال اصلا دنبال این هم نبودم که بدانم زنان درباره‌ی روز جهانی خودشان چه می‌گویند. البته اون گزارش سامانه راهنما جالب توجه بود. افکار فمنیستی همیشه یک سر ماجراست. و البته سر دیگرش ظلم‌هایی هست که زندگی مدرن به خانم‌ها تحمیل کرده.

مثلا قدی‌تر‌‌ها خانواده‌ها با هم زندگی می‌کردند و بار مسئولیتهای خانه بر روی دوش یک نفر نبود. برای همین تعداد بچه‌ها هم زیاد بود چون قرار نبود همه‌ی کارها را یک نفر انجام بدهد. 

به بچه به دید نیروی کار خانواده نگاه می‌شد. نه کسی که همه باید به خاطر رفاه‌ش کار کنند و او فقط تنبلی کند. 

قدیم‌ترها البته درس خواندن مادرها معنی نداشت. کمتر مادری بود که کار بیرون از خانه داشته باشد یا درس بخواند. اما الان یک چیز عادی است که مادر یک جایی مشغول یک کاری باشد. شاید بشود گفت مادری که فقط خانه‌داری و بچه‌داری کند الان در هیچ کجای دنیا پیدا نمی‌شود.

یادم افتاد یکی از خواستگارها که برای دخترها فرستاده بودم گفته بود :” من بدم میاد وقتی اومدم خونه ببینم زن کتاب دستش گرفته باشه.” مخالف ترقی زنان بود یا از کتاب بدش می‌آمد نمیدانم. اما این را میدانم که همین تفکرت کپک زده‌اش باعث شده پیر شود و هنوز کسی پیدا نشده باشد که به او بگوید بابا. هم سن و سالهاش الان دارند جهاز دخترهایشان را آماده می‌کنند یا به فکر مراسم عروسی پسرهایشان هستند.

مظاهر تمدن با آدم چکار می‌کنه. نصف شبی جای حرکت جوال ذهن آدم چه چیزها که تو مغزش رژه نمیره. ?

خوب! خونه تکونی هم داره به سلامتی تموم میشه. ? خدایا شکرت که عید دیگری در راهه.

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

آمادگی برای میهمانی

16 اسفند 1399

بسم الله.

توجه کردید وقتی قراره برید یک مهمانی مجلل از چند هفته قبل خودتان را آماده می‌کنید؟ 

نوبت آرایشگاه می‌گیرید. سفارش لباس می‌دهید. وسایلی که برای زیباتر شدن‌تان در مهمانی لازم دارید تهیه می‌کنید. کفش و کیف مناسب مهمانی تهیه می‌کنید. خلاصه خودتان را نونوار می‌کنید برای رفتن به مهمانی.

حالا فکر کنید این مهمانی انقدر بزرگ است که همه‌ی مردم شهر در آن دعوت هستند. خیلی از این مردم از شما ثروتمندترند و خیلی‌شان فقیرتر. اما آنها که ثروتمندترند حال فقیران را میبینند و از درون‌شان خبر دار می‌شوند. آدم پیش این ثروتمندان خجالت می‌کشد اگر لباسهای تنش نامناسب و خراب باشد یا بوی بد بدهد.

فکر کنید این مهمانی یک برنامه‌ی ویژه داشته باشد. یک قرارداد سالیانه برای هر کدام از میهمانان قرار است توی این مهمانی نوشته بشود و سرنوشت او را تا سال بعدی رقم بزند. اما موقع نوشتن قرارداد نگاه می‌کنند به جیب آدمها. هر کسی فقیرتر باشد به او کمتر می‌دهند و هرکسی ثروتمندتر باشد بیشتر. بالاخره کارهای خاصی هست که فقیرها به خاطر فقرشان نمیتوانند انجام بدهند. آدم این طور وقتی قبل از مهمانی سعی می‌کند اگر فقیر هست خودش را یکی دو پله‌ای بالا بکشد. نکند از این قرارداد سالیانه کم عایدش بشود و دستش خالی بماند. آدم باید توی این روزها که به میهمانی مانده زرنگی کند.
ماه مهمانی خدا در راه است و عنقریب است که از راه برسد. سال که نو بشود توپ میهمانی خدا را هم در می‌کنند. توی این جشن بزرگ قرار است قرارداد زندگی سال آینده‌ی ما را بهمان بدهند و نگاه می‌کنند به بضاعت ما. خدا نکند جشن از راه برسد و لباسهایمان هنوز کهنه و کثیف مانده باشد. باید خانه تکانی کنیم و لباسهای نو برای خودمان تهیه کنیم.

لباس نویی از تقوا. خوش رنگ و لعاب از استغفار در ماه رجب. خوشبو از عطر صلوات بر محمد و آل محمد علیهم السلام. باید خودمان را برای رسیدن مهمانی خدا آماده کنیم. وقت زیادی باقی نمانده. نکند در وسط خانه تکانی نوروز فراموش کنی خانه‌ی دلت را بتکانی.

بیشتر بخوانید
 1 نظر

رسانه

13 اسفند 1399

رسانه ترجمه‌ای از کلمه mass و به معنای رساندن پیام از یک شخص به شخص دیگر است. 

در لغت‌نامه‌ها با عنوان mediaاز رسانه‌ها یاد می‌کنند و منظورشان دستگاه‌ها یا سازمانهایی هست که به تولید و تبادل اطلاعات مشغولند.

رسانه‌ها دارای یک صنعت هستند. از روشهای مختلفی استفاده می‌کنند تا تولید پیام و محتوا کنند وواز روشهای متعددی بهره می‌گیرند تا این پیام و محتوا را به مخاطبین خودشان عرضه کنند.

رسانه‌ها مرکز تبادل اطلاعات هستند.

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

زیارت شیرین

10 اسفند 1399

بسم الله
زائر اولی‌ها به حرم رسیده بودند. قلبهایشان تند و طوفانی می‌زد و اشکهایشان جاری بود. صدای دعا از بلندگو‌های حرم شنیده می‌شد و نسیم خنکی می‌وزید.
ستاره که تا آن زمان به زیارت مقام بلند مرتبه‌ای همچون علی بن موسی الرضا علیه السلام نرفته بود حتی نمی‌دانست که باید چطور عرض ارادت کند. توی راه خیلی این پا و آن پا کرده بود تا از یکی سوال کند که باید چه بگوید اما روی پرسیدن نداشت. به باب الرضا علیه السلام که رسیدند ناخودآگاه از خاتون پرسید:” الان باید چی بگم؟ چطور به آقا سلام کنم؟” و همین طور چشم دوخته بود به گنبد طلایی و مجذوب آن شده بود.
افسون با خودش فکر می‌کرد مگر می‌شود او بلد نباشد با امام درد و دل کند؟ اعظم داشت به این فکر می‌کرد که باید جواب این دختر جوان را چه بدهد؟ و خاتون بدون معطلی گفت:” همین طوری با آقا حرفهای دلت رو بزن و به آقا سلام کن.” بعد اشک در چشمهایش حلقه زد.
ستاره که انگار مجوزی گرفته بود تا با آقا راحت باشد گریه را آغاز کرد. همین طور که چشم دوخته بود به گنبد طلایی با آقا زیر لب زمزمه می‌کرد و حرفهایش را می‌گفت. از این گفت که چرا سالهای سال است که به حرم دعوت نشده برای زیارت؟ از این گفت که پدر و مادر و خواهرها و برادرش هم دلشان می‌خواست زیارت بروند. از پدرش گفت که چند وقتی بود که بی‌کار شده بود. از مادرش گفت که تپش قلب گرفته و بیمار است. از پدر بزرگ و عمه‌ی پیرش گفت که چطور روزگار سپری می‌کنند. و همین طور گفت و گفت تا نفسش بند آمد. پاهایش از فرط گریه سست شده بود. دیگر نتوانست دوام بیاورد و همان‌جا کنار دیوار تکیه داد و نشست روی زمین.
همراهانش از گریه‌هایش فهمیده بودند حال دلش خوب نیست. برای همین برای ورود عجله نکردند. آنها هم همانجا ایستادند به سخن گفتن با حضرت رضا علیه السلام.
خاتون از آقا تشکر می‌کرد که یک بار دیگر توانسته برای آقا مهمان بیاورد. افسون برای خوشبختی خودش و خواهر و برادرش دعا می‌کرد و اعظم داشت مشکلات ریز و درشتش با زندگی را برای آقاجان تعریف می‌کرد. فضای نورانی حرم دلهای بی‌تاب‌شان را به ساحل آرامش کشانده بود. کبوترها در آسمان پرواز می‌کردند و دور سر زائرها طواف می‌کردند. صدای زنگ ساعت حرم شنیده می‌شد. تا نماز ظهر یک ساعتی بیشتر باقی نمانده بود.
حال ستاره که جا آمد برای زیارت به راه افتادند. کمی جلوتر اذن دخول خواندند و از سمت راست صحن جامع رضوی به طرف صحن آزادی پیش رفتند. در راه ستاره می‌گفت سقاخانه هم می‌رویم؟ و خاتون می‌گفت تا نماز چیزی باقی نمانده. فعلا برویم صحن آزادی برای زیارت و نماز جماعت بعد از نماز شاید رفتیم. اگر نشد فردا میبرم‌تان حرم گردی.
اعظم که این فضا را به خاطر نمی‌آورد پرسید:” حرم انگاری خیلی تغییر کرده. من که آمده بودم هفت سالم بیشتر نبود. این شکلی نبود حرم.”
خاتون لبخندی زد و گفت:” آره خیلی به نسبت اون سالها تغییر کرده. الان خیلی بزرگتر شده.
اعظم گفت:” خدا خیرت بدهد اگر تو نبودی توی حرم گم می‌شدیم. اینجا واقعا بزرگه.”
خاتون گفت:” نگران نباشید اگر هر کجای حرم گم شدید از خادم‌ها بپرسید باب الرضا علیه السلام تا بیاورند‌تان همین جا. اگر هم را گم کردیم بعد از نماز همه اینجا باشید تا با هم برگردیم.
از صحن کوثر گذشته بودند و میخواستند به صحن آزادی وارد شوند. دالان تاریکی جلوی رویشان بود که آن طرفش حوض آب و گل‌های زیبا نمایان بود. دست روی سینه گذاشتند و سلام دادند و وارد صحن آزادی شدند.
اعظم چشمش به گلهای کنار حوض آب بود و انتهای صحن ایوان طلایی را تماشا می‌کرد. افسون داشتم گنبد طلایی و نقاره خانه را تماشا می‌کرد که از آن گوشه پیدا بود. ستاره اما همه‌ی حواسش پی فرش‌های قرمزی بود که برای نماز پهن شده بود. خاتون با خودش فکر می‌کرد که چطور همراهانش را شگفت زده کند.
به ابتدای فرش‌های قرمز رسیده بودند. فضا را عطر اسپند پر کرده بود و جمعیت در حال عبادت هر گوشه‌ی ایوان نشسته بودند. کفشهایشان را توی کیسه گذاشتند و به راه افتادند.
ستاره پرسید:” می‌گویند حرم زیر زمینش هم جای زیارتی است. میشه اونجا هم بریم؟” و خاتون با لبخند می‌گفت:” اونجام می‌برمت. صبر کن به نوبت.” و دست‌ش را گرفت تا به انتهای ایوان بروند. اعظم تازه داشت یادش می‌آمد اینجا کجاست. پرسید:” این ایون اسماعیل طلاست؟ یادم میاد انگاری پنجره فولاد داشت.” و افسون با لبخند گفت:” نه خاله‌. اون یک حیاط دیگه است.”
کم‌کم به انتهای ایوان می‌رسیدند. خاتون گفت:” دستهاتون رو بدین به من و چشم‌هاتون رو ببندید. با من بیاید میخوام یک جایی رو نشون‌تون بدم.” جمعیت برای نماز نشسته بود برای همین راهرو خالی بود. اما کبوترها انگاری که سردشان شده باشد مدام پرواز می‌کردند. خادم‌ها با چوب پر سبز رنگی ایستاده بودند و زائرها را راهنمایی می‌کردند که از سمت راست خودشان حرکت کنند. دخترها و اعظم چشم‌شان را بسته بودند و به دنبال خاتون می‌رفتند. ناگهان دستشان به یک تکه فرش رسید. خاتون گفت:” خوب حالا چشم‌هاتون رو باز کنید.”
پشت این فرش آویخته انگار بهشت قرار گرفته بود. نور بود و روشنایی و گرمای محبت امام که از زائرها پذیرایی می‌کرد. انتهای راهرو ضریح نورانی آقا پیدا بود. جمعیت همین طور نشسته بود برای شروع نماز و وسط راهرو تا خود حرم باز بود. با تکان زائرها اعظم جلو آمد و ستاره نا خود آگاه دستش را به درب طلایی گرفت و بر در کوبید. یکی دو قدمی برداشت و همان طور که قربان صدقه آقا می‌رفت وارد رواق شد. وقتی از پله‌ها پایین آمد به شکرانه این که به زیارت امام رئوف آمده است زانو زد و سجده شکر به جا آورد.
اعظم که سالها منتظر این لحظه بود سر از پا نمی‌شناخت. به پهنای صورت اشک می‌ریخت و مدام حضرت رضا را صدا میزد و از ایشان تشکر می‌کرد برای این #زیارت_شیرین

#چالش_نویسندگی
#به_قلم_خودم
زاویه دید دانای کل

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

پدربزرگ

28 آذر 1399

بسم الله
مثل پسر بچه‌ها که همیشه دستشان به موهاشان است و آنرا مرتب می‌کنند؛ شانه و آینه مدام توی دستانش بود. برای نان خریدن هم حتی باید کت و شلوارش را اتو می‌کرد؛ مبادا خط اتوی آن جا به جا شده باشد. ساعت مچی‌اش همیشه تنظیم بود. سر ساعت می‌آمد و سر ساعت میرفت. کفشهایش را وقتی می‌رسید خانه؛ تمیز می‌کرد و واکس میزد تا وقتی خواست دوباره بیرون برود؛ آماده باشند. هیچ وقت عطر خوشش فراموش نمی‌شد.
نمازهایش اول وقت بود. عینک نزدیک بینش را که تقریبا زره بینی بود؛ روی بینی‌اش می‌گذاشت و بعد از نمازهایش قرآن قرائت می‌کرد. وقتی از سر سجاده بلند می‌شد به حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین سلام می‌کرد. همیشه می‌گفت:” مگر می‌شود شیعه روزش به سر بیاید و زیارت امامش نرفته باشد؟”
تسبیح شیشه‌ای سبز روشن ساده‌ای همیشه کنار دستش بود. وقتی می‌نشست ذکر می‌گفت؛ لا اله الا الله و صلوات و استغفار. کتابچه‌ی اشعار مداحی ترکی زبانش همیشه روی طاقچه بود. دلش که تنگ می‌شد دو خط روضه و مداحی میخواند و ما را هم سیراب می‌کرد. کتابهایش زیاد نبود. یکی دو تا کتاب شعر، یک جلد قرآن کریم، یک توضیح المسائل، زاد المعاد، حلیه المتقین و یکی صحیفه سجادیه. اما مدام همین چند جلد کتاب را مرور می‌کرد و برای ما نکته‌هایش را تعریف می‌کرد. خطیب و شیخ نبود اما انگاری این کارها در جانش رخنه کرده بود.
خیلی زود بازنشسته شده بود. تو کارخانه ایران‌خودرو رییس بخش تولید بود. یک چند سالی را توی شهر آبا و اجدادی‌مان به بقالی مشغول شده بود تا اینکه آمده بودند تهران. اینجا که آمده بود یک مدتی توی ایستگاه اتوبوس بلیط می‌فروخت. از بیکار ماندن اصلا خوشش نمی‌آمد. پا به سن که گذاشته بود این کار را هم رها کرده بود و خانه نشین شده بود.
خانه نشینی زیاد به مذاقش خوش نمی‌آمد. برای همین توی خانه همه‌ی کارهای مامان جان را بر عهده گرفته بود تا مشغول باشد. لباسهای اتو زده و کفشهای مرتب اهل خانه نشان می‌داد آقاجان حسابی کارش را خوب انجام داده. بوی سبزی قورمه که توی حیاط می‌پیچید فکر می‌کردی کدبانوی خانه عجب غذایی روی گاز گذاشته. سبزی تازه سفره و ماست خانگی‌ش تعطیل بردار نبود. اما عادت داشت چای را مامان جان برایش توی استکان کمرباریک‌ش بریزد و توت خشکها را کنارش توی سینی بگذارد و بیاورد. می‌گفت چای خوردن از دست خانم‌جان یک چیز دیگری است. حوصله که پیدا می‌کرد دو تا کلمه یاد مامان جان می‌داد که بتواند شماره تلفن بچه‌ها را از تو دفترچه تلفن پیدا کند. آخر مامان جان سواد نداشت.
سلیقه‌ها به خرج می‌داد که خدا می‌داند. کوچه و حیاط خانه را چراغانی کرده بود. آن هم با ریسه‌ای که خودش درست می‌کرد. گلدانهایی که پرورش داده بود را روزهای جشن توی کوچه می‌چید تا فضای کوچه زیباتر شود. کوچه هشت متری بود و حاج احمد آقا. همه‌ی بچه‌های محله احترامش را نگه می‌داشتند.
معتقد بود آدم یا یک کاری را شروع نمی‌کند یا اگر دست برد که انجام دهد باید به نحو احسن انجامش بدهد. به بهترین شکل ممکن. برای همین نذریهای 28 صفر برایش یک برنامه‌ی حسابی کاری بود.
هر کدام از عروسها و دخترها که به خانه‌اش می‌آمد؛ در آغوش می‌کشید و می‌بوسید. برای هرکسی کاری را انجام می‌داد که می‌دانست خوشحالش می‌کند. وقت میگذاشت برای اینکه سلیقه‌های تک تک نوه‌ها را پیدا کند که به یک طریقی خوشحالشان کند.
توی یک روز سرد زمستانی؛ وقتی برف حیات را از زمین می‌گرفت روح مهربانش به آسمانها پر کشید. در حالی که تنها 13 روز بود که از حج تمتع بازگشته بود. حتی نوبت به این نرسید که یک بار او را حاجی آقاجان صدایش بکنم.

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

حکومت جهانی مهدی موعود

07 آبان 1399

بسم الله

برای تحقق حکومت جهانی حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف لازم است تا مقدماتی چیده شود. جامعه جهانی به حد اقل‌هایی برسد که توان تحمل حکومت مهدوی را داشته باشد. باید قبل از ظهور برای همه مردم تداعی بشود که اگر آقا بیاید چه حکومتی و چه سبک زندگی‌ای و چه سیره مملکت داری قرار است رایج شود. باید همه این مقدمات چیده شود تا امر ظهور محقق گردد.

حضرت حجت بن الحسن ارواحنا لتراب مقدمه الفداء وقتی خواهد آمد که جهان یک سره مومن شده باشد و حکومتی یک پارچه از اسلام به وجود آمده باشد؛ یا دست کم حکومت شیعی قدرتمندی در جهان مستقر شده باشد که این حکومت به دست مهربان آقایمان سپرده بشود و ایشان حکومت جهانی خود را شروع کند. زیرا به هیچ وجه ممکن نیست حضرت ولی عصر ارواحنا فداه زیر پرچم دولتهای ظالم زندگی کند یا تحت فرمان دولتهای فاسد باشد.

این مقده چینی وظیفه ماست. ما که ادعا داریم منتظر آمدن حضرت حجت بن الحسن العسگری هستیم. ما که منتظریم تا دولت حقه مهدوی برپا بشود و زیر سایه‌ش آسوده خاطر از فساد و تباهی زندگی کنیم. وقت ظهور که برسد دیگر زمانی برای اصلاح امور نیست. همه چیز باید محقق بشود تا آقا بیاید.

برای این منظور لازم است تا ما تمدن اسلامی شیعی را پایه گذاری کنیم. این سبک از زندگی و تعاملات را به جهان مصادره کنیم. برای این منظور لازم است تا قدرتمند باشیم. زیر سلطه هیچ بی‌خدای کافری قرار نداشته باشیم. برای همین باید تلاش ‌کنیم از جهان مادی‌گرای شیطان پرست مستغنی شویم.

ما لازم است بتوانیم خودمان همه چیز را تولید کنیم. علم همه چیز را خودمان داشته باشیم. روش تولید همه چیز را با معیار اسلامی خودمان طراحی کنیم. کالاهای مختلف را خودمان بسازیم. و در کل امورات زندگی از شرق بت پرست و غرب شیطان پرست مستغنی باشیم.

یکی از اموری که لازم است در آن به خودکفایی برسیم فضای مجازی و علم کامپیوتر و فن آوری اطلاعات است. همین علوم کامپیوتری در حال حاضر ما را صد در صد محتاج به یهودیان صهیونیست کرده است. همین ویندوز ناقابل که نباشد زندگی ما دچار اختلال می‌شود و آنها از طریق همین ویندوز ما را تحت سلطه قرار می‌دهند. مثلا با طراحی ویروسی همه‌ی پالایشگاه‌ها، مراکز هسته‌ای، نیروگاه‌های برق، سدها، وسایل ناوبری هواپیما و کشتی و خلاصه همه چیز را از بین میبرند. 

ما باید حتی در زبان برنامه نویسی از غرب بی‌نیاز شویم. زیرا زبانی که آنها هم می‌شناسند، بسیار قابل پیش‌بینی است‌. چون خودشان آنرا طراحی کرده‌اند. شاید بشود گفت حتی بهتر از ما بلدند با آن طراحی نرم افزار و برنامه کنند.

ما برای اینکه از سلطه غرب خارج شویم باید شبکه‌ی اینترنت خودمان را داشته باشیم. شبکه‌ای که داخل کشور خودمان باشد. با عبور کشتی از خلیج فارس کابلش قطع نشود که ما را از جهان پیرامونمان بی‌خبر بگذارد. باید طراحی داخلی داشته باشد که قابل نفوذ دشمنان سایبری نباشد. باید مراکز سرور و ذخیره داده‌ی آن داخل کشور خودمان باشد که از دستبرد دزدان بین المللی در امان باشد. زیرا روحیات جمعی یک جامعه برای پیش بینی احتمالات تنشی در آن جامعه بسیار ارزشمند است. با همین اطلاعات ساده می‌شود جنگ امنیت روانی راه انداخت و جامعه را دچار تزلزل کرد. جامعه که متزلزل بشود در هر لحظه آماده است تا منفجر شود و انقلاب درونی برپا کند. انقلاب که رخ بدهد قطعا بر اساس باورهای اسلامی و شیعی نیست. برپایه غرب زدگی و شیطان پرستی و فساد خواهد بود. کما ملئت ظلماً و جوراً.

باید داروهای ساخت خودمان را داشته باشیم. علم پزشکی خودمان؛ علم جامعه شناسی خودمان؛ علم روانشناسی و تربیتی خودمان؛ علم فیزیک و شیمی خودمان… باید همه علوم را خودمان بر پایه یافته‌های دینی اسلامی و شیعی پایه گذاری کنیم. علوممان برپایه تفکر ناب اسلامی باشد نه برپایه بی‌خدایی. فلسفه کانت که منشاء انسان را از میمون می‌داند درست است یا آیه قرآن که میمونها را مسخ شده نسلهای گذشته بشری به حساب میاورد؟ و قطعا کانوا قردهً خاسعین درست است نه سخنان کانت که اعتقادی به وجود خدا ندارد و می‌گوید خداباوری افسون ملتهاست.

با تفکرات غربی و شرقی که ما داریم حالا حالاها بعید است به حکومت موعود جهانیان برسیم. باید طرحی نو دربیاندازیم برای منتظر واقعی صاحب العصر و الزمان علیه السلام شدن. 

حالا شاید قابل درک باشد که بگویم باید از نرم افزارهای خارجی خارج بشویم و به پیام رسانهای داخلی اکتفا کنیم. حتی اگر خوب و کاربردی نباشند. چون ما باید خودمان مملکت امام زمان علیه السلام را بسازیم. با کمک همدیگر. هیچ کسی توی این جمع نیست که جایگاهش با دیگری متفاوت باشد. باید هر کسی سهم خودش را در تحقق جامعه اسلامی شیعی امام زمانی اجرا کند تا جامعه مهدوی هرچه زودتر محقق گردد.

بیشتر بخوانید
 1 نظر

مجلس اباعبد الله ع

26 مهر 1399

امشب وقتی سریال نجلا را نشان می‌داد وسط ماجرای قصه رسید به عزاداری اباعبدالله الحسین علیه السلام. دسته عزا بود و عبد داشت وسط دسته دوهل می‌زد. 

.درباره سریال نجلا بیشتر بدانید

دراز کشیده بودم. یکهو کسی توی دلم گفت:” مگه نمی‌بینی عزاداری امام حسین علیه السلام برپاست؟ اون وقت تو همین قدر بی‌تفاوت دراز کشیدی داری تماشا می‌کنی؟" 

یکهو به خودم آمدم. دلم راست می‌گفت. عزاداری اباعبدالله الحسین است. حتی اگر فیلم باشد و واقعی نباشد نباید آدم نسبت به آن بی‌تفاوت باشد. بی‌تفاوتی نسبت به عزای اباعبد الله الحسین علیه السلام قصاوت قلب می‌آورد. شمر تعزیه هم حتی برای ارباب گریه می‌کند با اینکه می‌داند اینها همه‌ش یک بازی بیشتر نیست.

بلند شدم نشستم و همراه عزاداران توی سریال سینه زدم و سلامی خدمت ارباب دادم. من که می‌دانم آقا انقدر کریم است همین عزاداری غیرواقعی را از آن جمع قبول کرده. کاش من هم جزء‌شان به حساب آورده باشد.

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

از کنج خانه

29 شهریور 1399

امروز وقتی داشتم به کلاسهای آنلاین مدارس حضوری فکر می‌کردم یاد این حدیث معروف از وقایع آخرالزمانی افتادم که حضرت صادق علیه السلام میفرمایند :” زنان از کنج خانه‌هایشان کنش اجتماعی دارند.” قریب به این مضمون.

الان جالبش این هست که با وجود کرونا کلاسهای حضوری همگی آنلاین شده‌اند و اساتید گرانقدر که شاید سنشان بالا هم باشد به راحتی میتوانند در کنج خانه بنشینند و شاگرد تربیت کنند.

استاد کلاس دیروز ما از آن جمله بود.

بچه‌ها از حضور و غیاب پرسیدند. ایشان گفت سامانه خودش حضور و غیاب می‌کند. لازم نیست من دوباره چک کنم و بپرسم. هر کسی دیر برسد به کلاس، خودش عقب می‌افتد. 

این حرف استاد هزار و یک درس برای من داشت. سامانه به طوری هست که همین که شما آنلاین هستید و در کلاس حضور دارید شما را حاضر فرض می‌کند. اما آیا شما واقعا حاضرید؟ بعضی از رفقا کلاس را باز می‌کنند و میروند سراغ زندگی‌شان. حق استاد به گردنتان می‌افتد رفقا!! حق این استاد که به شما اعتماد کرده. حق این استاد که به سختی یاد گرفته با این سامانه کار کند. حق استادی که با سرفه‌های گاه و بی‌گاهش می‌گوید کمی ناخوش احوال است و باید برود کمی آب جوش برای خودش بیاورد. 

استاد فقط گفتند اگر دیر برسید خودتان ضرر می‌کنید و درس را یاد نمی‌گیرید. 

خودم ضرر می‌کنم که حقوق فراوان به گردنم می‌آید.

خودم ضرر می‌کنم که درس را یاد نمی‌گیرم.

خودم ضرر می‌کنم که آقای من دارد مرا در کلاس میبیند و من مشغول بازی کردن هستم نه درس خواندن.

فکر می‌کنم توی این کلاسهای آنلاین آزمایشی برای ما طلبه‌هاست تا سره از ناسره تشخیص داده شود. ریزش این ترم از بچه‌های حضوری بی‌نهایت زیاد خواهد بود. چون کلاس را رها کردند و رفته‌اند پی زندگی. با این توجیه که استاد متوجه نمیشود من در کلاس حاضر نیستم. 

بیشتر بخوانید
 1 نظر
  • 1
  • 2
  • ...
  • 3
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 22

آشنایی با مدیر وبلاگ

خاتون بیات هستم. همه‌ی مطالب این وبلاگ دست‌پخت خودم هست الا چند پست که ماهیت‌شان مشخص هست. کلا تو کار کپی پیست نیستم مگر به ضرورت. :) ممنون که به اینجا سری زدید. یا علی

صفحات دیگر

  • استغفار هفتاد بندی مولا امیرالمومنین علی علیه السلام
  • دعای هفتم صحیفه ی سجادیه

پیوند ها

  • کانال من در ایتا
  • سای‌دا
  • پخش زنده از حرم مطهر رضوی
  • کازیوه
  • پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ ونشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای
  • عشق های آبکی
  • تسنیم
  • مولای خوب غزلهای من سلام
  • سایت شهید آوینی
  • وبلاگ شبکه تبلیغ
  • پرتال نرم افزار های اسلامی نور

ما چندمین هستیم؟

  • رتبه کشوری دیروز: 87
  • رتبه مدرسه دیروز: 3
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 260
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 3
  • رتبه 90 روز گذشته: 397
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 2

تعداد مهمانان من

  • امروز: 94
  • دیروز: 29
  • 7 روز قبل: 1043
  • 1 ماه قبل: 4120
  • کل بازدیدها: 121552

وبلاگ های دیگرم

  • غزلهای عاشقی
  • راهیان نجف اشرف
  • سایدا

السلام علیک یا صاحب الزمان ممنون که اینجا هم سری زدید