پناهم باش
از هر دری که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان؛ وین راه بینهایت
بسم الله
به هر دری زدهایم تا به شما برسیم آقاجان! اما هرچه می دویم دورتر میشویم. به گمانم راه را اشتباه انتخاب کرده باشیم. اگرنه این همه دوری مگر امکان دارد؟!
دویدن بیامان به سمت معشوق و نرسیدن و نرسیدن و نرسیدن! تمام روزهای زندگیمان این چنین سپری میشود بدون شما.
آقای من!
با اینکه میدانی بدم وبه عهدی که با شما بسته بودم عمل نکردم؛ چه میشود اگر کرامت به خرج بدهی و مرا هم بپذیری؟ کودک جز دامان پر مهر پدرش کجا را دارد که پناه ببرد از جور زمانه؟
شما که رهایم کنی به چه کسی پناهنده باشم؟
دستم را لب پرتگاه زندگی و آخرت چه کسی بگیرد؟
کدام پدری دلسوزتر از شماست برای کودک شیعهای که از سر فراموشی یادش رفته امر پدرش چه بوده و دچار خطا شده؟
پدرم دستم را رها نکن. توی این دنیای غریب گم میشوم بدون شما.