میلاد امام حسین علیه السلام
بسم الله
از قاب تلویزیون چشم دوختم به ضریح آقا و دلم یکباره آب شد و جمع شد گوشهی چشمم. یادم آمد روزی که برای آخرین بار این ضریح را از دور دیدم به آقا گفتم:” هیچ معلوم نیست من که از اینجا بروم کی دوباره قسمتم میشود برگردم. آیا اجل به من مهلت میدهد یک بار دیگر وارد این صحن و سرا بشوم و تا کنار شش گوشه بیایم یا نه؟!” اما فرصتی نبود. باید میرفتم. همین که تا زیر زمین رفته بودم و کنار یکی از پنجرهها نشسته بودم و روضهی علی اکبر خوانده بودم؛ از سرم هم زیادی بود. ??
یادم آمد با گریه و انابه به آقا گلایه کرده بودم که این چه میهمان دعوت کردنی بود؟ من نیامده و نفس گرم نکرده و خستگی در نیاورده باید برگردم. ??
با خودم گفتم اگر میدانستم دوباره برنمیگردم به این خانه؛ اصلا پایم را از آن حریم بیرون نمیگذاشتم. ??
دلم برایت تنگ شده آقا جان. برای قرار گرفتن در جذبهی حسینی و ذوب شدن در اقیانوس بیکران زائرانت. دلم برای حریم نورانیات تنگ شده.
#به_قلم_خودم