زخم
20 اردیبهشت 1401
بسم الله
سلام رفیق بامرام گذشته!
مزاحمت شدیم که بگوییم زخمی که روی قلب ما گذاشتی هنوز هم جایش درد میکند. هرچه که کردیم مرحم بگذاریم روی این زخم تا خوب بشود و سر باز نکند؛ نمیشود. یعنی خودت نمیگذاری که خوب شود.
دوست من! پاره کردن جگر آدمها با داد و بیداد و عصبانیت؛ شاید تو را خالی کند اما روح آدمهای دیگر را خسته میکند. مزاحم شدم که بگویم اثر فریادهای از سر خشم تو توی جهان باقی مانده. اثر ناسزاها که گفتی و میگویی.
ما را به دوستی و رفاقت با تو امیدی بود. باشد؛ از یاد میبریم آن روزها را. فقط بگو کی میخواهی این رسم بد را تمام کنی؟ روحمان طاقت ندارد این حجم از سیاهی را تحمل کند که تو در جهان پراکنده میکنی.
پ.ن: نامهی یک روح خسته و زخمی برای دوست روحش که با او قهر کرده. ?
#داستان_تخیلی