تمام دلخوشی
سلام تمام دلخوشیام!
این روزها که میگذرد جای خالیات را بیشتر احساس میکنم. قلب من! امید دلم! نفسهایم به شماره افتاده است.
سلام همهی زندگی!
زندگی کردن در این دنیای وانفسا بدون تو معنی ندارد. لذتی نیست در این دنیا وقتی تو نیستی! کاش دوری از تو نازنین پایان بیابد.
سلام دلیل دلتنگی!
دلتنگیهایم از حد و مرز گذشته است. از بس ندیدمت درد و دلهایم دارد سرازیر میشود. باز خوب است صدایم را میشنوی، مرا میبینی!
سلام تمام دلخوشیام صاحب الزمان.
آقای من. روزها را به امید آمدنت طی میکنم شاید برسد طلعت حکومت صالحهات و دلم شاد شود به رویت روی ماهت.
آقا جان! روزهای دوری را به پایان رسان. جانها دیگر طاقت دوری ندارند. دلها برای شما آرام گشته. ارواح مومنین به دنبال تو سرگردانند.
من هم دارم آرام آرام به آرزوی دیرینه ام نزدیک میشم. هنوز باورم نمیشه ولی امروز پاسپورتها رو برای گرفتن ویزا تحویل دادیم. میدونم تا رسیدن به کربلا خیلی مونده اما برای منِ کربلا ندیده همین قدرش هم خیلی شیرینه. الان فقط دلشوره دارم که نکنه همش خواب باشه یا درست نشه. آخه مکه رفتنم همینجور تا آخر راه رفت ولی خانه ی آخرش خراب شد.
آقاجانم اگر این شوخی نیست و من بیدارم از خدا بخواه عمرم کفاف بدهد و برسم پابوست. عجیب این روزها نمیدانم خوابم یا بیدار.
وقتی دوره ی راهنمایی بودم یک دوست داشتم که مادرش فیلیپینی بود و در زبان انگلیسی تبهر بالایی داشت. سید بود و چون من از بچگی سادات رو خیلی دوست داشتم به او هم یک علاقه ی خاصی پیدا کرده بودم. اسمش ثریا بود.
من و فرزانه و ثریا سه تا دوست بودیم که همیشه با هم میگشتیم. با هم درس میخواندیم. باهم در یک ردیف کلاس مینشستیم. با هم خوراکی میخوردیم. با هم کتاب میخواندیم. مخصوصا رمانهای دخترانه. با هم شعر میخواندیم و گروه سرود شرکت میکردیم. با هم تلوزیون تماشا میکردیم. خلاصه با هم بودیم.
یک روز وقتی رسیدم مدرسه و رفتم پیش آنها، ثریا خیلی راحت و بدون رودربایستی گفت:” ما فکر میکنیم تو لایق دوستی با ما نیستی. دیگه پیش ما نیا” از تعجب داشتم شاخ در میآوردم. چطور یکهو در عرض یک روز نالایق شدم؟ آخرش هم نفهمیدم. این اولین و آخرین شکست عشقی دوران زندگیام بود.
آن روز خیلی گریه کردم و ناراحت شدم. اما یک چیز را برای همیشه ی عمرم فهمیدم که هر کس با من قهر کرد خودش را از داشتن من محروم کرد. بعدها که از دور میدیدمش سلام و احوال پرسی خشکی میکردیم و از کنار هم مثل یک غریبه رد میشدیم. بعد از گذشت یک سال از آن ماجرا وقتی حال و روز ثریا و فرزانه را در خیابان دیدم مطمئن شدم که آنها لایق دوستی با من نبودند.
به نظر من شما فقط سعی کنید درست رفتار کنید. اینکه بقیه چطور رفتار میکنند یا چطور برخورد میکنند هیچ وقت شخصیت شما را زیر سوال نخواهد برد.
الان وقتی کسی بهم بدی میکند خودم را در جایگاه او میگذارم و نگاه میکنم ماجرا از چه قرار است. آنوقت دیگر ناراحت نمیشوم. چون میبینم این رفتار یا از پستی درون نشات گرفته که خوب از چنان شخصی رفتاری به جز آن سر نمیزند. یا از روی گرفتاری است که خوب این آدم احتیاج به درک شدن دارد. یا از روی اشتباه است که خوب باید کسی را که نمیداند آگاه کرد.
کلا دیگر فکر نمیکنم کسی انقدر بیکار باشد که برود روی روان دیگران. بالاخره یک جای روان خودش لنگ میزند که یک لنگه پا میپرد وسط روان یکی دیگر که بهش تکیه کند تا نیافتد. و خوب قاعدتا این لنگِ یک لنگه پا به کمک احتیاج دارد نه جنگ.
دختر کوچکم حالا نزدیک سه سالش میشود. این روزها نگاه به دستان کوچک و پاهای ظریفش که میکنم گریه ام میگیرد.
تازه عروسک بازی رایاد گرفته. بچه هایش را به آغوش میکشد و لالایی میخواند و نوازش شان میکند. وقت لالایی خواندنش روضه ی علی اصغر برای عروسکهایش میخواند.
بابایش که از خانه میرود دنبالش گریه میکند. وقتی که بابا دیر میآید تلفن را برمیدارد و با او تلفنی صحبت میکند و میگوید:” بابا زودتر بیا. دلم برات تنگ شده” بچه تواین سن چه میداند بابا شهید شده و نمیآید یعنی چه؟
نیمه های شب خواب بابا را دید و ازخواب پرید. بهانه ی بابا گرفت. عمه جان هرکاری کرد نتوانست او را ساکت کند. یک بندگریه میکرد و میگفت:” بابامو میخوام” این وقت شب و این خرابه ی سوت و کور و تاریک یک بچه گریه سر دهد حتما صدایش به کاخ هم میرسد. آنوقت است که ظالم دستور دهد که :” خوب برایش ببرید تا ساکت شود.”
طفل معصوم ساکت شد اما چه ساکت شدنی؟ دخترها دیگر دلشان برای بابا تنگ نمیشود….
دیشب وقتی ترامپ حرف زد و همه جا گفتند چند دقیقه پیش ترامپ سخنرانی کرده با خودم گفتم لابد چه خبر شده!?? بعدا که حرفهاشو شنیدم چیز عجیب و تازه ای نبود!? با خودم گفتم یعنی حالا بعد چند ماه که خودشو زده به دیوونه بازی آخرش میخواست همین حرفهای کهنه ی ۴۰ سال پیش تا حالا رو بزنه???
جالب ترش این بود که شب قرار شد رییس جمهور خودمان هم صحبت کنند. برایم جالب بود ببینم ایشان قرار هست جواب اراجیف ترامپ را چه بفرمایند؟?? حالا اگر چه که همچین ترسناک هم نبود ولی خوب همین قدر هم که زحمت کشیدند و از کیان مملکت دفاع کردند ازشان ممنونم.
البته قبل از اینکه جناب ترامپ اضافاتش را بلغور کند فرماندهان سپاه فرموده بودند که اگر سپاه تحریم شود آن وقت آمریکا و لشکریانش در نظر ما همرده با داعش خواهند بود. حالا دلم فقط میخواهد ببینم کی موشکها روانه ی پایگاه های غیر مجاز آمریکایی میشود???
هرچقدر که داد و قال کردیم که برجام هیچ چیزش به درد ما نمیخورد کسی حرفمان را نگرفت. حالا این چماق بالا سر که آمریکا خودش را از آن بیرون کشیده هنوز مانده بالای سر ما. کی این مقامات ما قُل چماق شوند و ما را از زیر این یوق بیرون بکشند خدا میداند. فقط امیدوارم خیلی بیشتر از این دیر نشود.
چند وقتی هست که دارم به حرف های آقاجانمان حضرت سید علی فکر میکنم. همان روز اولی که گفت:” اگر این آقا این برجام را پاره کند ما آنرا آتش میزنیم.” بعد یاد حرف جناب رییس جمهور میافتم که میگفت:” برخی ها خیال کردندکه یک منقل میاوریم دم دستمان و برجام رامیاندازیم توش که بسوزد. نخیرم این امکان ندارد.” حالا چطور در روی مردم ایران نگاه میکنند این آقایان خدا میداند??? فعلا که قبل از حرف زدن برجام آبکی شما به باد رفته و اینها همه اش را زیر پا گذاشتند. دیگر لازم نیست که کاغذهای بی ارزش آنرا پاره کنند. اما ما فقط منتظر دستور آقاجانمان هستیم. والا سوزاندن برجام که سهل است. ایالات متحده و اسرائیل را هم با آن برجام به آتش میکشیم.چون
همه ی ما ایرانی ها سپاهی هستیم.
بعد از جنگ عراق باباجان رفته بود کربلا. کنار حرم مغازه ای هست که تبرکی حرم میفروشد. سنگهای کاشی کاری شده ی حیاط را که بازسازی کرده بودند تکه های شکسته اش را میفروختند. باباجان چند تکه از سنگهای حرم را خریده بود. همه شان اینجاست. تو حسینیه.
یک تکه از این سنگها را از مامان جان با التماس گرفته ام برای خودم تبرکی نگه دارم. هر وقت از حفاظش بیرون میآورم بوی غربتش همه جا را میگیرد. اشک را نا خود آگاه با خودش همراه میکند. دل را بیهوا دلتنگ ارباب میکند.
یکبار گذاشته بودمش کنار لبتابم که ازش عکس بگیرم و همینطور روی میز باقی مانده بود. عجیب دلم را آشوب حرمبرداشته بود. روزها گریه میکردم و روضه لازم بودم و شبها خواب حرم میدیدم.
یک تکه از کاشی های حرم با دل آدم چنین کند هوای حرمش، زمین کربلا، مکان حائل. آنها حتما دل آدم را خراب میکند.
آقاجان! کربلا ندیده، فقط حسرت میخورد. نه هیچ چیز دیگر!
یک درد و دل خواهرانه دارم که چند وقتی هست گوشه ی دلم نگهش داشته ام. یعنی نه میشود گفت و نه میشود که نگفت. چون دارد روز به روز بدتر میشود. نمیشود گفت چون این را دستمایه ی تمسخر دین خواهند کرد و نمیشود نگفت چون دارد انحراف ایجاد میشود.
مجالس ائمه اطهار علیه السلام از ابتدا قداست داشت. مهم بود چون انسان ساز است. حالا هم خیلی مهم است. وقتی در این شبها میبینی آن بد حجاب ها و آن لات ها و آن مشروب خور ها و آن …. خلاصه همه ی آنها که یک ارزن هنوز دلشان با حسین علیه السلام است پا میشوند و میآیند مجلس روضه یعنی روضه ی اباعبد الله هنوز برای همه مقدس است. البته این از هنرهای ابا عبد الله علیه السلام هست که همه رو به دنبال خودش میکشد، وگرنه جمع کردن مردم برای اقامه ی عزا کار هیچ بنی بشری نیست.
اینجا که حالا قداست دارد ایکاش همینطور مقدس باقی بماند. یعنی با کارهای عجیب و غریب مان مخدوشش نکنیم. مثلا مجلس عزا با عروسی فرق دارد. وقتی میرویم روضه ساده تر باشیم. لباس ساده، صورت ساده، رنگ ساده خلاصه ساده باشیم. همین سادگی دلهایمان را آماده میکند که به آقایمان برسیم. یعنی سادگی اشک بهمان میدهد. اشک که بیاد تو دل آقا جا باز میکنیم. جای گیر دل آقا که بشویم همینجا نگه مان میدارد.
یک امروز را که عاشوراست لا اقل اینطور باشیم. یعنی:
ساده لباس بپوشیم.
ساده کفش پا کنیم.
ساده سینه بزنیم.
ساده باشیم، بدون آرایش.
ساده باشیم، با کمی موهای تو تر.
ساده باشیم با کمی نگاه کمتر به دور و بر.
ساده باشیم. فقط همین.
یکی دو شبی هست که مامان جان حال ندار است. دیشب آبجی خانوم بالاخره مجبورش کرد که برود دکتر و آبجی کوچیکه بردش درمانگاه عمار. دختر طلا هم همراهشان رفته بود.
دختر طلا تعریف میکرد:” خاله نمیدونی. یه پسره قمه زده بود، سرشو خون برداشته بود. اونوقت با همون حال و اوضاع خونی راست راست پا شده بود اومده بود درمانگاه که سرشو پانسمان کنند.” اینجور که تعریف میکرد معلوم بود از دیدن این صحنه حول و ولا برش داشته بود.
گفتم:” خاله بعضی ها نذر میکنند. البته نذرشون چون کارشون اشتباهه باطله. اما خوب دیگه! نگرانش نباش. اون فقط پوست سرشه که زخمی شده.” بعد خودم رفتم تو فکر.” اصلا قمه زنی فایده اش چیه برای امام حسین علیه السلام؟ یعنی که چی؟ طرف عمدا خودشو زخمی میکنه بعد پا میشه راست راست میره درمانگاه؟ خوب از اولش نکن این کار ها رو.”
نمیدونم قمه زنی اولش از کجا باب شد و اولین کسی که دست برد و سر خودش رو با قمه زخمی کرد کی بود؛ اما با عقل خودم هرچقدر فکر میکنم فلسفه ای که بشود بهش افتخار کرد برای مجالس عزاداری ابا عبد الله و بشود گفت این یک سنت حسنه است پیدا نمیکنم.
این چند ماهی که در وبلاگ ashura دارم سعی میکنم تصاویر قمه زنی را از گوگل حذف کنم به عمق فاجعه بودن این حرکت پی بردم. یک نفر که مثل من و شما شیعه است میداند این حرکت چیست و چرا انجام میشود و ضرر قابل ملاحظه ای ندارد اما مردم غیر مسلمان و ترسوی دیگر نقاط جهان چه؟ آنها هم میدانند؟ آقای مظلوم مان را جهان با تصاویر دلخراش و وحشتناک قمه زنی و عبور از آتش میشناسند. لابد با خودشان میگویند:” مسلمانان متوحش و عقب افتاده از تمدن بشری هستند."
فکر کنم وقت آن رسیده این نذرهای بد را با نذرهای خوبی مثل هدیه کردن کتاب برای شناساندن قیام عاشورا عوض کنیم. آخر با این کار بیهوده فقط به پیکره ی اسلام و قیام عاشورا ضربه میزنیم
#روزنگار_محرم
روز پشیمانی. روز توبه. روز بازگشت به دامان حسین علیه السلام. روز همه ی بیچارگی ها. روز حرّ
سرت را بالا بگیر. اینکه روبرویش ایستاده ای مردی است که دشمنش را سیراب میکند. دشمن که هیچ، اسب دشمنش را هم سیراب میکند.
سرت را بالا بگیر! این آقا مردان آزاده را خوب میشناسد. از میان دلهره هایت دیده است که پشیمان آمده ای.
سرت را بالا بگیر مرد! آقا راضی نیست این کفش ها را بر گردنت ببیند. خودش گفت که مادرت تو را به حق آزاده نام کرده است. تو هم که خودت را ثابت کردی. سرت را بالا بگیر!
آقای من!
روی سیاه برایت آورده ام آیا میخری؟ دلی پر از اشک حسرت از گناه برایت آورده ام. تحویل میگیری؟! راه بسته ات را توان گشودن ندارم اما…
دستمال زردی که بر پیشانی اش بستی گواه است که او را بخشیدی….
روز دوم محرم مرسوم است روضه ی حر میخوانند. باید قبل از ورود به تاسوعا و عاشورا خودت را تطهیر کنی. تو هم با حر همراه شو و خودت را در نهر روضه های ابا عبد الله پاکیزه کن!
امروز دارم مثل حرم آل الله خانه مان را سیه پوش میکنم. یعنی آقا ما را هم جزء اعوان و انصارش حساب میکند؟ جزء سینه زن هایش، جزء گریه کن هایش، جزء روضه خوان هایش، جزء شیعه هایش…
یعنی حالا که دارم سیاه پوش غمش میشوم روحم هم مرا یاری میکند یا پای دلم را گناه بسته است؟ کبوتر دلم آیا برای زیارت حرمش میرود یا در قفس تن گرفتار است؟ بیچاره کسی که برای تو اشک ندارد یا ابا عبد الله(ع)
خوش به حال دانه های برنج نذری هیئت ها. خوش به حال لپه ها و لوبیا ها و عدس ها. خوش به حال قند و چای و هل روضه ها. خوش به حال…
خوش به حال شما گریه کن ها. شنیدید که میگن اگر برای اباعبد الله دروغی هم گریه کنید براتون ثواب مینویسند؟ بیخود نیست که میگن کشتی حسین علیه السلام سریع تر از بقیه ی ائمه شما رو به رستگاری میرساند. از بس این آقا مهربان و کریم است.
دارم خانه ی دلم را با این حرفها گره میزنم به شبکه های ضریح شش گوشه ی ابا عبد الله تا بلکم من هم با کاروانش راهی محرم شوم.
صدای زنگ شتر ها دارد به گوش میرسد. الان دیگر آقا به گوشش رسیده که سفیرش کشته شده اما بازهم میرود تا حجت را بر کوفیان تمام کند. مهربان تر از این است که روی ترش کند و بازگردد. شاید دلش میگوید دارم در مورد کوفیان زود قضاوت میکنم. شاید هم دلش نمیخواهد باور کند اینان که یک روز دوستان خوبش بوده اند حالا قصد جانش را کرده اند. دنیا چقدر نامرد است.
کوفه نیا حسین جان. اینجا کسی منتظر آمدنت نیست. اینها سفیرت را تحمل نکردند خودت که جای خود داری.
قافله سالار من!
کودکانت را این روزها مراقب باش. علی اصغرت را. رقیه ی سه ساله ات را. فرزندان برادرت را. یا شاید بهتر است بگویم همه ی کاروان بنی هاشم را. اینجا علی علیه السلام را برنتافت که حالا آغوش محبت برای طفل شیرخواره ی تو بگشاید. اینان زخم خورده ی بدر و حنین اند. اینان دلشان سنگ است. اینها تیر سه شعبه برای طفلت هدیه میآوردند. اینها…
اینها انگار همه شان مجاهد و معلم قرآن اند. دل من! اینها آدم حسابی بودند و با امام شان این چنین کردند. اینها فقط درست نفهمیدند که مسلم سفیر کیست.
یکی دو روزی هست که در همایش فعالان فضای مجازی میهمان حضرت معصومه سلام الله علیها هستیم. این دو روز خیلی از دوستان مجازی مان را دیده ایم.
یکی دو شبی که اینجا بودیم شبها را با بقیه ی خواهران طلبه جلسه ی درس و بحث و گفتگو درباره ی کوثرنت و کوثر بلاگ و مسائل روز کشور داشتیم. این دو شب بیخوابی زده است به سرمان. آرام آرام دارم تهلیل میروم.
نامردی است ولی خوابم میآید. باید کمی استراحت کنم تا شب باز هم در خدمت خواهرانم باشم. مهربان ترینم. خدای من. سفیر بودن چقدر مسئولیت سنگینی دارد. کاش حضرت مسلم علیه السلام هم این روزها درکار سفارتش موفق میبود.
هر سال عید غدیر که میشود دلم میخواهد امسال خوش مزه ترین عید عمرم باشد. خیلی خوش مزه. امسال هم روز عید شیرینی بود اما نه آنقَدَر خوش مزه که دلم میخواست باشد.
امسال درگیری زیاد داشتم. تا آمدم لبخند بزنم یکی یکی خودشان را میانداختند وسط دامنم تا یادم نرود که همین دور و اطراف اند. آخر درگیری هم انقدر وقت نشناس تا حالا دیده بودید؟
صبح اعصاب خوردی هایم با گم شدن گیره ی روسری شروع شد. ظهر با نرسیدن به مجلس مولودی ادامه پیدا کرد و عصر با خستگی آبجی جون از اسباب کشی کلا به هم پیچیده شدم. راستش خیلی دلم میخواست شب میماندم خانه اش و تا صبح همه چیز را برایش مرتب میکردم اما نمیشد. برای همین هست که میگویم خوشمزه تمام نشد. آخر مجبور شدم آبجی جون را با آن همه کار ول کنم بیایم کرج. دلم پیش خستگی هاش گیر کرد و ماند تهران بقل ساختمان دیوار سنگی.
این عید هم شب شد. البته تا روز مباهله هنوز هم عید است. شاید فردا که آقای مومنی قرار است بیاید مدرسه مان سخنرانی، دل من هم یک کم شیرین تر بشود. اگر مدرسه شروع شده بود و مطمئن بودم جشن آقا بی مهمان نمیماند امشب را آنجا میماندم تا دل خودم هم آرام شود و باری از دوش آبجی جون هم برداشته باشم. حالا درست است که خودش از من زرنگ تر و با سلیقه تر است. اما خواهرم دیگر، چکار کنم. نمیتوانم درِ این دلِ لا مذهب را گِل بگیرم که.
امشب برای آبجی جون و همه ی مستاجرها دعا میکنم که ان شاء الله آن خانه ای که دلشان میخواهد را زودتر بخرند تا از دست اسباب کشی خلاص بشوند. الهی آمین
این روزها عید غدیر در راه است ولی ما مسلمانان باز هم در غم هم نوعان مان نشسته ایم.
میانمار ای پاره ی جگر اسلام.
تن به خاک وخون کشیده شده ی کودکانت به جهانیان نشان داد که جایزه ی صلح، دروغی بیش نیست.
آتشی که تن و جان مردانت را سوزاند به جهان ثابت کرد جاهلیت هنوز در جهان بیداد میکند.
مطمئن باش کسی از هلوکاست میانمار سخن نخواهدگفت زیرا جهان نمیخواهدصدای بدنهای در آتش سوخته را بشنود.
روهینگیا.
تا دنیا دنیاست صدای مظلومیتت تنین انداز است.
می رسد قصه به آنجا که جهان زیبا شد
با جهاز شتران کوه احد برپا شد
و از آن آینه با آینه بالا می رفت
دست در دست خودش یک تنه بالا می رفت
تا که از غار حرا بعثت دیگر آرد
پیش چشم همه از دامنه بالا می رفت
تا شهادت بدهد عشق ولی الله است
پله در پله از آن مأذنه بالا می رفت
پیش چشم همه دست پسر بنت اسد
بین دست پسر آمنه بالا می رفت گفت
اینبار ز پایان سفر می گویم
بارها گفته ام و بار دگر می گویم
راز خلقت همه پنهان شده در عین علیست
کهکشانها نخی از وصله ی نعلین علیست
گفت ساقی من این مرد و سبویم دستش
بگذارید که یک شمه بگویم دستش
هرچه در عالم بالاست تصرف کرده
شب معراج به من سیب تعارف کرده
گفتنی ها همگی گفته شد آنجا اما
واژه در واژه شنیدند صدا را اما
سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد
آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد
می رود قصه ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
? #سید_حمیدرضا_برقعی ? @Rahil_Group
یادش بخیر. اولین همایش فعالان فضای مجازی حوزه های علمیه خواهران برای من یک خاطره ی خیلی شیرین بود. مخصوصا اون بخش تجلیل از برگزیدگان که این هدیه ی قشنگ و دوست داشتنی و اون چادر مشکی که منتظرش بودم به دستم رسید. امسال هم دعوت نامه هامون رسیده. دلم هم برای تازه کردن دیدارها تنگ شده هم جمع های طلبگی همایش سال قبل.
امتحان فرق و مذاهب داشتم. کتاب نارنجی نازک و پر محتوا و شیرین فرق و مذاهب رو نه به عنوان یک کتاب درسی بلکه به عنوان یک گنج خوشمزه خوردم، نخوندم.
اولین جملاتش خیلی جذابن. اتفاقا سوال امتحان هم بود. دلایل پیدایش فرقه های مختلف در دین اسلام چیست؟
حالا هی بیا بگو آن محترمان در روز سقیفه حق آقایمان را خوردند؛ هر کس معاند است به گوشش فرو نمیرود که نمیرود. یک پیامبر خاتم باشد و هزار بار بگوید و تاریخ نویسان بنویسند و در یک روز با آن همه سر و صدا بین جمعیت خطبه بخواند و هزاران هزار نفر هم باشند و بشنوند و بعد رسول الله صلوات الله علیه آخر این خطبه یک نفر را معرفی کند و بعد بفرماید این خبر معرفی نامه ی این جناب را پدر ها به گوش بچه هایشان برسانند و حاضران به گوش غایبان که آنوقت چه بشود؟ یعنی باید عقل سلیم باور کند که با این همه برو و بیا و بریز و بپاش حضرت رسول صلوات الله علیه فقط میخواستند به مردم بگویند که:” آی مردم علی علیه السلام دوست شماست؟"
حاضران به غایبان برسانید و پدر ها به پسر ها بگویید که این علی ( دست حضرت علی علیه السلام را در دستش بالا گرفته بود و میفرمود) جانشین بعد از من است و از طرف خدا به این مقام منصوب شده است.
عید غدیر خم بهترین روز عمر همه ی ما بچه شیعه هاست. آخر بابای مهربان مان در آن روز به مقام ولایتِ الله منصوب شده است.
خیلی ها هستند که چشم دیدن بابای مان را نداشتند و ندارند برای همین سعی شان را میکنند عید بزرگ مام را کوچک جلوه دهند اما هر کس این روز را عزیز شمارد عیدی اش را از دست مبارک رسول خدا صلوات الله علیه خواهد گرفت.
هر سال بچه ها منتظر عید غدیر میشوند که ببینند هدیه ی امسال خاله جان برایشان چیست. خاله این روزها هرچه بتواند کادو میخرد که روز عید همه را خوشحال کند. هر سال یک کیک بزرگ هم برای بچه ها میخرد و برایشان جشن میگیرد. خاله جان میگوید:” هر کس در شادی امیرالمومنین علی علیه السلام خوشحال باشه آقا بهش عیدی میده. روز عید غدیر هیچ کس نباید ناراحت باشه.”
من هم باید بروم برای بچه ها هدیه و کیک بخرم. روز عید غدیر هیچ کس نباید ناراحت باشد. آخر عید غدیر بهترین روز عمر ما و آقایمان امیرالمومنین علی علیه السلام است.
#دلنوشته_مهدوی
قبل ازاینکه بیام حوزه در محضر یکی از اساتید تهران روزهای دوشنبه و چهار شنبه کلاس مهدویت میرفتیم. خیلی از اطلاعاتی را که درباره ی آقا میدانم استاد اکبری یادم داده بود. کتابهایشان را هم خریده و خوانده بودم. انقدر میدانستم که شبهات هر کسی را در مجالس خانه مان جواب میدادم و حال آنکه فقط 17 سالم بود. کلاس های مهدویت استاد اکبری واقعا عالی و به درد بخور بودند.
استاد به جز اینکه علمی و عقلی و نقلی به بررسی مباحث مهدویت میپردازند بسیار به انس با حضرت ولی عصر ارواحنا فداه تاکید دارند انقدر که میفرمودند اگر کسی در وجودش این عشق را احساس نمیکند ذکر دوستت دارم آقا بردارد. انقدربگوید تا دلش بدون آقا دوام نیاورد. انصافا هم تاثیر داشت.
یکی از حرف های استاد همیشه برای من یک مساله است. نمیدانم باید سرش پافشاری کنم یا بسپرم دست خود حضرت آقا؟ یعنی نمیدانم باید یک بچه ی نق نقو شوم و هی گریه کنم و التماس یا نه باید خانوم شوم و ادب رو رعایت کنم تا آقا خودش هر وقت صلاح دید مرا حاجت روا کند؟ اما استاد اصرار دارد که اگر بمیری و حاجت روا نشوی آنوقت گذشتگان مواخذه ات میکنند که تو که در توانت بود چرا کوتاهی کردی؟ میدانید چه چیز را میگویم؟ آرزوی دیدار روی حضرتش
استاد اکبری میگوید اگر عمرت به پایان برسد و آقایت را ندیده باشی میخواهی چه جواب بدهی به خاطر بی عرضگی ات که نتوانستی آقا را ببینی ؟ به گذشتگان که میگویند تو که در زمان حضرتش بودی چرا کاری نکردی که به محضرش برسی؟ چه جوابی خواهی داد؟
اما راستش را بخواهید من فکر میکنم درخواست زیارت حضرت آقا خیلی لازم و خوب است اما بهتر است همراه با کار برای حضرتش باشد. یعنی به نظرم اگر آقا من بچه شیعه را ببیند که بدون دیدار حضرتش و گرفتن دستور مستقیم از زبان خودش دارم همان کاری را انجام میدهم که وظیفه ام هست بهتر باشد. مولا که نمیگذارد کار بنده و عبدش بدون مزد باقی بماند. مهم این است که او مرا ببیند و از کارم راضی باشد. حالا اگر من بنده رویش را ندیدم همچین هم به جایی از دنیا بر نمیخورد. با اینکه میدانم اگر یک روز لایق دیدار روی ماهش باشم از من دریغ نخواهد کرد.
راستش را بخواهید در آسیب شناسی عاشقی ام به این نکته رسیدم که اگر هدف من فقط دیدن روی ماهش باشد و بعد برسم خدمت ایشان و رویشان را ببینم خوب آن موقع چه دارم به محضرشان تقدیم کنم؟ اگر هم نرسم خدمتشان پس لابد بنده ی خوبی نیستم یا آقای من خوب نیست که دلش به حال عاشق دلسوخته اش نمیسوزد؟ در احوالات افرادی که به خدمتش رسیده اند میبینم یا لایق دیدارش نبودند یا تاب تحمل دیدن روی ماهش را نداشتند. حالا من بالاخره یکی از اینها هستم. یا لایق نیستم یا تاب و تحمل ندارم. پس باز هم باید آقایم خودش تصمیم بگیرد و من باید به وظیفه ی سربازی ام عمل کنم.
مهم این است که او مرا میبیند.همین برای من بس است که همان شوم که او میخواهد و همان عمل را انجام دهم که او انتظار دارد. برای دیدن روی ماهش آرزو دارم اما مثل شیعه ی شعر های عاشقانه آواره ی کوه و بیابان نمیشوم. یا مثل رمال داستان قفل ساز دنبال هر کاری نمیروم که به محضرش به زور شرفیاب شوم. آقا خودش فرمود که انصاف داشته باشید و به واجبات تان درست عمل کنید من خود به دیدارتان میآیم.
اما آقا جان. همه ی استدلال های عقلی ام درست. کارهایم را برای رضای خدا میکنم و برای تو قدم بر میدارم اما آیا فرزند دلش برای پدرش تنگ نمیشود که بخواهد روی ماهش را ببیند؟ حتی اگر انقدر این فرزند بد باشد که دل بابا را آزرده کرده باشد آیا لایق یک لحظه ی دیدن روی ماهش نیست تا دلش آرام گیرد؟ مولای خوب غزلهای عاشقانه ی من سلام. سلام بابای بی کسی ها و غربت ها. سلام عزیز سفر کرده ی از دیار نامرد ها. بابای خوب غزل های من سلام.
بابا جانم.
عید غدیر در راه است و من از حالا دلم برای غربت جد غریبت حسین علیه السلام گرفته است و دارم اشک میریزم که چطور بغض باباجانمان امیر المومنین را داشتند که این همه ظلم را روانه ی جان پسر مظلومش کردند؟ و هنوز هم این عداوت ادامه دارد…
همین هیبت و قیافه ی ما کافی بود برای اینکه متوجه شوند ما مسافریم اما تعجب کرده بودند که چطور با این همه فاصله از جاده مسافر این طرف ها پیدایش شده؟ وقتی ازشان پرسیدم وضوخانه کجاست خیلی طول کشید تا یکی از جوانها را پیدا کردند که بهمان جواب دهد.
نماز که تمام شد تک تک شان با ما مصافحه کردند و دست دادند و قبول باشه گفتند تا اینکه موقع خداحافظی یکی شان پرسید:” شما زائر امام رضایید؟” وقتی عزیز جواب مثبت داد دلهاشان پر کشید سمت حرم آقا و یکی یکی ازمان التماس دعا میگرفتند و قول سلام.
آقا جانم. نامت که بر روی مان مینشیند و عنوان زائر میگیریم برای همه ی مردم محترم میشویم. آبروی دو عالم آبروی گدایی که حالا پیک سلام ها شده است را بخر و ملتمسان دعا را حاجت روا بگردان.