خواهرانه ها
آبجی خانم الان کربلاست. امروز پیام داده بود که:” کیفم رو زدند پولهاتو بریز تو کارت با خودت بیار. تو مسجد کوفه گم شده بودم. فلان جا با شوهرت قراربزار که گم نشی. شب تو نجف بیخواب میشی. آخرشب تو حیاط حرم روضه میخونن برو تا صبح بشین گوش کن. منم اونجا بودم.” انگار نه انگار خودش هم اولین بار است که رفته کربلا. برای منی که دست و پایم را در سفر گم میکنم دارد راهنمایی میدهد. آخر منم اولین بارم هست که میروم کربلا.
خواهرها چقدر مهربان و دلسوزند. خواهر ها همه شان همین طورند. انقدر که آدم وقتی جگرش پاره پاره شود فقط بگوید خواهرم زینب سلام الله علیها را صدا بزنید فورا بیاید بالای سرم.
خواهرها دلشان طاقت دوری ندارد. زود به زود دلتنگ میشوند. همه شان همین طورند. انقدر که راه میافتند به دنبال برادر شهر به شهر و دیار به دیار که هر طور شده روی ماه برادر ببینند حتی اگر شده مثل بانو معصومه سلام الله علیها در راه شهید شوند.
خواهرها یک جور فرشته اند. فقط خودشان نمیدانند.