عید خوش مزه
هر سال عید غدیر که میشود دلم میخواهد امسال خوش مزه ترین عید عمرم باشد. خیلی خوش مزه. امسال هم روز عید شیرینی بود اما نه آنقَدَر خوش مزه که دلم میخواست باشد.
امسال درگیری زیاد داشتم. تا آمدم لبخند بزنم یکی یکی خودشان را میانداختند وسط دامنم تا یادم نرود که همین دور و اطراف اند. آخر درگیری هم انقدر وقت نشناس تا حالا دیده بودید؟
صبح اعصاب خوردی هایم با گم شدن گیره ی روسری شروع شد. ظهر با نرسیدن به مجلس مولودی ادامه پیدا کرد و عصر با خستگی آبجی جون از اسباب کشی کلا به هم پیچیده شدم. راستش خیلی دلم میخواست شب میماندم خانه اش و تا صبح همه چیز را برایش مرتب میکردم اما نمیشد. برای همین هست که میگویم خوشمزه تمام نشد. آخر مجبور شدم آبجی جون را با آن همه کار ول کنم بیایم کرج. دلم پیش خستگی هاش گیر کرد و ماند تهران بقل ساختمان دیوار سنگی.
این عید هم شب شد. البته تا روز مباهله هنوز هم عید است. شاید فردا که آقای مومنی قرار است بیاید مدرسه مان سخنرانی، دل من هم یک کم شیرین تر بشود. اگر مدرسه شروع شده بود و مطمئن بودم جشن آقا بی مهمان نمیماند امشب را آنجا میماندم تا دل خودم هم آرام شود و باری از دوش آبجی جون هم برداشته باشم. حالا درست است که خودش از من زرنگ تر و با سلیقه تر است. اما خواهرم دیگر، چکار کنم. نمیتوانم درِ این دلِ لا مذهب را گِل بگیرم که.
امشب برای آبجی جون و همه ی مستاجرها دعا میکنم که ان شاء الله آن خانه ای که دلشان میخواهد را زودتر بخرند تا از دست اسباب کشی خلاص بشوند. الهی آمین