30 تیر 1402
نظر دهید »
03 شهریور 1400
صلی الله علیک یا اباعبدالله. میپرسند بعد از گذشت ۱۴۰۰ سال؛ برای چه چیزی گریه میکنید؟ از بحث ادله دینی و قرانی این مطلب که بگذریم؛ این فقط یک جواب دارد. دلی که برای غربت این آقا سوخته چطوری میتواند گریه نکند؟ برای آنها که این حرفها را… بیشتر »
19 شهریور 1398
دیشب تاحالا دلم در اطراف حرم اباعبد الله الحسین علیه السلام در حال پرسه زدن است. گاهی سری به ضریح عباس علیه السلام میزند؛ گاهی بین الحرمین، گاهی تل زینبیه و گاهی قتلگاه… آتشی که حسین علیه السلام در دلها برافروخته خاموش نمیشود که هیچ؛ سال به سال… بیشتر »
10 شهریور 1398
به مجلس عزای امام حسین علیه السلام خوش آمدید به جز اینکه جانشین فرمانده مدرسه بودم، عضو شورای دانشآموزی و انجمن اسلامی دانش آموزی هم بودم. برای همین اجازه داشتم تو مدرسه کارهایی را با اذن مدیریت و معاون تربیتی انجام بدهم. آن سال تصمیم گرفتیم با کمک… بیشتر »
04 تیر 1398
اسم خیابان، القمی بود. اولین بار میثم، راننده عرب، ما را برد سر آن خیابان پیاده کرد و گفت:” انتهای خیابان حرم حضرت عباس (ع)” مثل جوجههایی که مادرشان را گم کرده باشند و تازه یافته باشند، با شوق به سمت حرم راه افتادیم. اشک بود که بیامان… بیشتر »
08 آبان 1397
نه اینکه امید به رفتن نداشته باشم. تا آخرین لحظه امید داشتم. تقریبا کارهایم را انجام داده بودم اما خیلی از کارها را نه. یکی دو روزه همه ی کارها ردیف شد. حتی به حمام بردن نفس جانمان هم نرسیدم. چه برسد با مامان جان و باباجان خداحافظی کنم. صبحی داشتم با… بیشتر »
01 آبان 1397
چه کسی گفته مردها گریه نمیکنند؟ دلش میخواست گریه کند و خودش را بیاندازد در آغوشم. مثل بچگیهایمان. دست و بالش را تخت بیمارستان بسته بود و دلش را. بغضش را قورت میداد و نفسش بند میامد اما پایین نمیرفت؛ از گوشه ی چشمهایش میریخت. دلش برای خواهرش تنگ شده… بیشتر »
09 مهر 1397
این عکس غروب آفتاب است در یکی از روزهای اول مهر تو جاده. جاده ها تمامی ندارند علی الخصوص این یکی که یک دنیا بار غصه دارد برای من. این روزها که کاروان اسرا به سوی شام در حرکت اند در دل بچه ها هنگام غروب چه میگذرد؟ شاید از درد ناله میکنند.… بیشتر »
30 شهریور 1397
شب یازدهم هم رسید. وقتی یادم میافتد که امشبی را عمه جان نشسته نماز شب میخواند، دلم تاب نمیآورد. اولین بار باشد که بروی حرم اباعبد الله الحسین علیه السلام و هیچ کس با تو نباشد که بگوید کجا برو و چکار کن. آری. من در حرم تو گم شده بودم. اولین بار… بیشتر »
28 مرداد 1397
دلم برای حرم های شریف عراق تنگ شده است. برای هوای حریم اباعبد الله. امروز که شهادت یادگار کربلاست بیشتر دلم برای آنجا تنگ شده. برای حرم با صفای اباعبد الله علیه السلام. برای حرم حضرت علمدار. برای بین الحرمین. کف العباس.? دلی که هوایی کرده ای چطور رهایش… بیشتر »
06 خرداد 1397
امشب قرار است میهمان بیاید. چند مهمان عزیز. امروز خیلی کار دارم. باید رخت و لباسها را جمع و جور کنم. زمینها را دستمال بکشم. جارو کنم. گردگیری آینه ها یادم نرود؟! خیلی به آینه ها حساس است؛ خیلی. تر و تمیز و شام پخته با موهای مرتب و لباس قشنگ بنشینم… بیشتر »
31 فروردین 1397
میخواهم یک کمی منطقی فکر کنم. یعنی مثل منطقیون. هر جسمی یک وجود خارجی دارد و یک ذهنیت که هر دوتا واقعی هستند. وضع نشده اند بلکه خودشان وجود دارند. اما این جسم خارجی را باید دیده باشید یا شبیه به آن را درک کرده باشید که در ذهن بتوانید تصویر درستی از آن… بیشتر »