تلگرام هفت ماهی هست که باید بسته شده باشد اما هنوز هست.
آن روزها گفته میشد تلگرام غیر قابل فیلتر است اما همهش دروغ بود. الان هم که هست، با کمک دولت پابرجاست. دولتی که با تزویر، تلگرام را جایگزین همه ی پیامرسانها نمود و مردم را به سرعت وارد آن کرد؛ حالا غیرقابل تصور نیست که اجازه ندهد این پیامرسان رو به افول بگذارد.
واقعیت انکار ناپذیر این است که تلگرام برای کشور و ملت ما زیان آور و تهدید است. حال چرا این تهدید جلویش گرفته نمیشود مشخص نیست.
روز اولی که رفتم سر کلاسشان انقدر آمدند جلو و رفتند، کلافه شدم. انقدر فریاد زده بودم که ساکت باشید؛ بنشینید سر جایتان؛ صدایم گرفته بود. وقتی از کلاس آمدم بیرون قیافهی خستهی من خبر میداد از سر درونِ کلافگی ام.
روز دوم اما، گفتم باید یکجور ساکتشان کنم. همینطوری که نمیشود هی بیایند و بروند و حرف بزنند و نتوانم کنترلشان کنم. باید بشود وسط این هیاهو صدایم را به گوششان برسانم یا نه؟ برای همین گفتم هر کسی بیاید جلو باید راه را بگیرد و از کلاس خارج شود. اما این هم فایده نکرد.
جلسه ی سومی که رفتم سر کلاس، خودم را آماده کرده بودم که یک روز پر دردسر داشته باشم با یک سردرگمی عجیب که نشود با آن کنار آمد. یکیشان را جریمه کردم و گفتم برو از کلاس بیرون. و او با اشکی که در چشمهایش حلقه زده بود دلم را به دست آورد و باقی کلاس ساکت شدند.
سر جمع کلاس پنجم دبستانم شیرین بود و خلاق. دلم نمیخواست ازشان جدا شوم. اما خوب کنترل سر و صدای کلاس مهم است. باقی مدرسه هم درس دارند.
جلسه ی آخری که رفتم کلاسشان معلم خودشان همه ی روز غایب بود. رفته بود مشهد زیارت. گفت تمام پنج ساعت کلاسم با شما.
صبح موقع خروج از خانه گفتم:” یا علی ابن موسیالرضا. امروز منم و چهلتا دختر ناز و خلاق که پُر شور و صدا هستند. کمکم کن بتوانم محبت شما را به دلشان بیاندازم. کمکم کن امروز از سرو صدایشان کم نیاورم.”
وقتی رسیدم روز، از نو شروع شده بود. اولی آمد جلوی میزم:” خانم! من متوجه نشدم توصیف یعنی چی. برای همین مشقمو ننوشتم."
گفتم:” باشه عزیزم. بزار من چادر و کُتم رو در بیارم دوباره میگم.” و رفت.
نفر دوم آمد:” خانم! ما رو خانممون تنبیه کرده. من باید رو اون صندلی تکی بشینم. اما دلم میخواد بیام سر جام پیش دوستم. میشه؟”
گفتم:” اجازه بده چادرم رو آویزون کنم؛ الان میگم. هیچ کس امروز سر کلاس من تنبیه نیست. برو سرجای خودت بشین.” لبخند روی لبهایش نشست و چشمهایش برقی زد و به سرعت رفت که سرجای خودش بنشیند.
سومی آمد که:” خانم اجازه؟ ما مامان نداریم. برای همین کسی نبود بهمون کمک کنه تکلیف مون رو بنویسیم. ما متوجه نشدیم شما چی گفتین."
پله را آمدم پایین و در آغوش گرفتمش و با یک فشار محکم بوسیدمش و گفتم:” اشکال نداره عزیز دلم. خودم برات دوباره میگم.” لبخند رضایت روی لبهایش نشست و لپهایش گل انداخت و با خجالت گفت:” ممنون خانم.” و رفت که بنشیند.
نفر چهارم پشت سرش در صف بود. “خانم اجازه؟! من یه داستان نوشتم میشه بدم بخونید؟” در آغوش گرفتمش و بوسیدم و آرام درِ گوشش گفتم:” آره عزیزم. برام بیار.” خندید و رفت. حالا نوبت نفر بعدی بود.
بعد از آن دیدم یکی یکی میآیند در صف بوسیده شدن. من هم که دنبال بهانه بودم تا همهشان را در آغوش بگیرم و ببوسم استقبال کردم.
تک به تک همه شان را در آغوش کشیدم و آنها پرواز کردند و رفتند سر جاهایشان آرام گرفتند. آخری که آمد گفت:” خانم! منو ببخش که اون هفته اذیتتون کردم. اشتباه کردم.” من هم دوباره بوسیدمش و گفتم:” من هم از شما عذرخواهی میکنم که دعوات کردم. از اینکه اون هفته ناراحتت کردم خودم هم ناراحت شدم. هفتهی پیش کربلا بودم اونجا برات خیلی دعا کردم.” گفت:” ممنونم خانم.” و اشکهایش غلطید و از روی گونههای نازکش افتاد پایین.
به طرز غیر قابل باوری آرامش برقرار شده بود. نه دیگر گفتم ساکت! نه گفتم بنشین سر جای خودت! نه گفتم دفترها روی میز. دیگر دلیلی برای استرس و فریاد و مواخذه وجود نداشت. یاد حضرت رسول صلوات الله علیه و آلی و سلم افتادم که با کودکان، کودک میشد و مشغول بازی. دلش نمیآمد حتی در نماز جماعت، بازی بچه ها را تعطیل کند. اشک ریختن کودک را تحمل نداشت. آخر او پیامبر رحمت و مهربانی بود.
فردا روز وفات شهادت گونه ی رسول خدا صلوات الله علیه بود. برای همین گفتم تا آخر امروز به بچه ها سخت نمیگیرم. همینطور با محبت و بوسیدن و در آغوش گرفتن روز را سر میکنم تا آخر روز. و واقعا این راهکار افاقه کرد.
حالا من راه افتاده بودم در کلاس و قدم به قدم میرفتم و میبوسیدم و در آغوش میگرفتم و نوازش میکردم. درس توصیف چهره و مکان و زمان را یکجا گفتم و بچه ها خیلی بهتر از قبل یاد گرفتند. مثل همیشه از مثالهایشان میشد فهمید که خلاقیتشان بیشتر از قبل شده و ذهنشان آرام شده. دریای خلاقیت بود که جاری شده بود.
ظهر که میآمدم خانه خسته نبودم. پر از انرژی بودم و عشق. پر از مهر و محبتی که بچههایم بهم داده بودند. پر از شور درس دادن به بچه های خلاق کلاس پنجمم. در راه با خودم گفتم:” بیدلیل نیست که خدا به حضرت رسول فرمود اگر اخلاق خوش و مهر و محبتت نبود همه از اطرافت پراکنده میشدند. و این یکی از معجزههای حضرت رسول صلوات الله علیه و آله و سلم بود. معجزه ی مهرورزی و محبت“
ادامه ی مطلب قبل
الان که اینجای زمان هستیم یعنی شانزدهم شهریور ماه، باید طبق دستور دادستان کل کشور تلگرام به کلی از دسترس خارج باشد. یعنی #طلاگرام و #هاتگرام هم الان نباید کار کند. حتی #فیلگرام که اصلا کسی آنرا نمیشناسد، اما بدون فیلتر شکن میتواند وارد تلگرام شود. البته #فیلترشکن هنوز هم بهترین راه حل برای ورود به #تلگرام است.
اینها را از زبان مردم شنیده ام. اشتباه نکنید. از ابتدا هم که تلگرام روی گوشی مبارک بنده آمد فقط به زور همسرجان بود. الانم به همان دلیل که بار اول زورمان کرده بود با ما در فضای مجازی در حال قطع رابطه است. اما ملالی نیست. تلفن برمیداریم و باهاش تماس صوتی برقرار میکنیم و صدای دلنشینش خستگی از تنمان خارج میکند ? اما روی صحبتم چیز دیگری است.
در روزگارانی نه چندان دور هنگامی که به دوستان و آشنایان میگفتم:” از نرم افزارهای پیام رسان خارجی استفاده نکنید یا لا اقل کمترین اطلاعات را در آنجا رد و بدل کنید.” مورد تمسخر واقع میشدم. یعنی اگر الان هم بهشان بگویی خواهند گفت:” شما #توهم #دشمن دارید. فکر میکنید همه با شما در جنگ هستند.” اما الان میخواهم نقشه هایی که طی این چند سال اجرا شده برایتان شرح بدهم.
نکته ی اول:
اساس کار پیام رسانهای رایگان بر کسب درامد از دیگر راه هاست. مثلا تبلیغات در صفحاتشان یا جمع آوری اطلاعات و فروش آنها.
نکته ی دوم:
اینترنت یعنی به هم پیوسته شدن کامپیوترها و سیستمها در سراسر جهان و تبادل اطلاعات بین آنها؛ که خوب این پیوستگی باید ابتدائیتی داشته باشد. یعنی بالاخره باید یک کامپیوتر مبدا اولیه ای باشد که توانایی این را داشته باشد که این حجم عظیم اطلاعات رد و بدل شده در این فضا را در خود نگهداری کند تا بتواند آنها را از جایی به جای دیگر انتقال دهد. بیتها بالاخره باید در یک سروری بنشینند. اگرنه در هوا که نمیتوانند رد و بدل بشوند. و آن کامپیوتر مبداء که اینترنت را به وجود آورد در مرکز امنیت اطلاعات آمریکا وجود دارد. یعنی اصلا و اساسا این مرکز برای جمع آوری اطلاعات و تجمیع آنها این کامپیوتر عظیم را ساخته و حالا روز به روز در حال گسترش آن است. تنها راه حلی که بتوان اطلاعاتی را در آن کامپیوتر اصلی آمریکایی نگهداری نکرد این است که همان شکل از کامپیوترهای به هم پیوسته را در کشورهای خودمان داشته باشیم تا از خروج اطلاعات جلوگیری کنیم اما اطلاعات خارج را بتوانیم دریافت کنیم و به علاوه در سطحی که خودمان مایل هستیم مطالب خودمان را به روی اینترنت خارج از کشور منتقل کنیم و این یعنی #شبکه_ملی_اطلاعات .
نکته ی سوم:
این اطلاعات که ذخیره میشود مگر مهم است؟
بله
سازمان امنیت اطلاعات آمریکا روزانه در حال تجزیه و تحلیل این اطلاعات است تا بتواند از طریق آنها بر کشورهای مورد نظر خود تسلط داشته باشد. کمترین استفاده از این اطلاعات تجزیه و تحلیل جامعه ی هدف میباشد.
این یعنی چه؟
وقتی یک مساله در یک جامعه اهمیت بیشتری پیدا میکند، صحبت درباره ی آن مساله بین افراد آن جامعه بیشتر میشود. از این رو میتوان فهمید دغدغه ی امروز جامعه ی هدف چیست؟ مثلا امروز روز #پوشک .
کار دیگری که با این تجزیه و تحلیل اطلاعات انجام میدهند شایعه پراکنی بر اساس نگرانی های اجتماعی است. یک روز به یک دختر بچه تعرض میشود فردایش میبینی هزارتا از این مسائل رو میشود که تا حالا نبود.
کار دیگر ذائقه سازی است. مثلا با توجه به نگرانیهای مردم از وضع اقتصاد امروز کشور سعی میکنند افکار مردم را به سمت ایجاد تشنج بیشتر توسط خود مردم پیش ببرند. با ایجاد ترس از کمبود کالا. با ایجاد اضطراب برای آینده ی کشور. با پراکنده کردن بذر تنفر از علما و مراجع و دین اسلام. با موارد مختلف سعی میکنند مردم را به سمتی هدایت کنند که انفجار احساسات عمومی باعث براندازی از درون شود.
و مزایای دیگر که در جای دیگری بحث خواهیم کرد.
نتیجه گیری:
دشمن با استفاده از تلگرام و اینیستاگرام در حال ایجاد تشنج و دامن زدن به نگرانیهای اجتماعی در کشور ماست. این یک راهکار موفق در دراز مدت است و دشمن ما از این کار خسته نمیشود. مگر اینکه ما با درایت در این فضا عمل کنیم و جامعه را به سمت آرامش پیش ببریم.
راهکار چیست؟
در راز مدت، باید مردم را از این شبکه ها و پیام رسانها بیرون آورد. هر چقدر کمتر از خودمان اطلاعات بدهیم کمتر دچار مشکل خواهیم بود. و مسائل را با آرامش بیشتری بررسی و حل خواهیم کرد.
به علاوه باید شبکه ی ملی اطلاعات هرچه سریعتر به وقوع بپیوندد تا اطلاعات جامعه ی ما از مرزهایمان خارج نشود.
در کوتاه مدت:
*از همین امروز سعی کنید هر چقدر در توان دارید به رویه ای عکس ماجراهای این روزها عمل کنید. اتفاقا از پوشک با اطلاعات امیدوار کننده حرف بزنید. اتفاقا سعی کنید اطرافیان خود را به آرامش دعوت کنید. اتفاقا درباره ی مسائل اقتصادی روز در این فضاها با دید مثبت و امیدوار کننده صحبت کنید.
بهتر است برای رد و بدل کردن کمتر اینگونه اطلاعات در این فضاها صحبتهای خودتان را تلفنی و حضوری انجام دهید و مردم را دعوت به آرامش و عدم انتشار این دست از مطالب کنید.
لطفا خودتان به بحران موجود دامن نزنید. خریدهایتان را کنترل شده و به اندازه انجام دهید و دیگران را به این کار تشویق کنید.
حفظ آرامش باعث پیدا کردن دید بهتری نسبت به فضای اطراف و وقایع است. پس همه جا مردم را به حفظ آرامش دعوت کنید.
میگویند بعد از سونامی اخیر در ژاپن، مردمی که خانه هایشان کمتر آسیب دیده بود خوراک و مواد دیگرِ لازمِ زندگی را که در خانه هایشان داشتند میبردند و در فروشگاه های محل قرار میدادند تا مردم دیگر بتوانند مایحتاج خودشان را تامین کنند.
آنها بت پرست هستند و ما مسلمان. ما در دین خودمان بیشتر از اینها درباره ی کمک به هم نوع دستور داریم.
دلار که گران شد به تبع آن طلا و ماشین هم گران شد. به تبع این سه تا چندتا کالای لوکس هم گران شد. به تبع آنها … همه چیز یکهو در حال گران شدن هستند. اما آخر چرا؟
پلان اول:
مثل همیشه رفته بودیم خرید کلی برای خانه و مثل همیشه همان فروشگاه همه چیز دار ارزان فروش. خوب خرید همیشگی مان از همینجاست. هر هفته که نه ولی حد اقل ماهی یک بار اینجا میآییم.
پلان دوم:
شب گذشته همسر جان میگفت:” خانم اعلام کردن انواع پوشک و موارد بهداشتی سلولزی تو بازار کم شده. میگن مردم هجوم بردند برای خرید این چیزها. علی الخصوص خانم ها.”
پلان سوم:
تو فروشگاه همه ی خانم ها دو تا پنج چرخ دستی، دستشان بود و همه به دنبال مواد سلولزی مورد نیاز خودشان. یک خانم مسنِ حدودا بالای 60 سال، با استرس و نگرانی شدید، در حال جمع کردن باقی مانده ی این موارد از قفسه ها بود. یک آقایی پرسید:” خانم چه خبره؟ مگه قحطیش اومده؟” همون طور مضطرب گفت:” الان اگر نخرم دیگه گیرم نمیاد. همین طور بیچاره میشم. پس چی که قحطیه. بعدا اگر پیدا نشه چکار کنم؟” و من نگاه میکردم و میدیدم همین طور قفسه های مواد سلولزی هست که خالی میشود. ( دور از جان شما و با عذر خواهی از محضرتان باید بگویم غارت میشود.)
پلان چهارم:
هیچ چیز فروشگاهی که همیشه ارزان قیمت است معمولی نیست. نه قیمت هایش نه خریداران کالا نه امنیت خاطر و آرامش هنگام خرید.
یک آن به خودم آمدم و فکر کردم که ما قحطی زدگانیم. دور و برم را که نگاه میکردم چرخ های پر از دستمال توالت و انواع پوشک و …. مخصوص بانوان بود. خانم ها از بین جمعیت میرفتند و میآمدند و باقی مانده ی جنسهای قفسه های سلولزی را جمع میکردند که با خودشان ببرند.
اصلا از اینکه اینجا برای خرید آمدم بدم آمد. از این به بعد یادم باشد دیگر به این فروشگاه سوء استفاده چی نروم. قیمتهای روی کالا را میبینی اما اتیکت فروشگاه قیمتی بالاتر زده است. همه ی اجناسش را گران تر میفروشد.
کمتر از آنچه که نیاز داشتم خرید کردم. یعنی عملا هیچ چیزی در فروشگاه باقی نمانده بود. ترس از نبودن اجناس مردم را به وحشت انداخته بود. تو این گیر و دار فقط یک خانواده ی با فرهنگ دیدم که فقط مایحتاج یک هفته ای خودش را خرید کرده بود. دقیقا همان چیزهایی که همیشه میخرید.
برای ادامه ی خرید به یکی دیگر از فروشگاه های همه چیز دار، در نزدیکی خانه مان رفتیم. امنیت، آرامش، طمانینه، قیمتها همان طور مثل قبل و با تخفیفات ویژه ی خودشان. همه چیز هم فراوان بود. هم پوشک هم دستمال کاغذی هم …
راستی الان که فکر کردم یادم افتاد. منطقه ای که فروشگاه اول قرار دارد منطقه ای نزدیک به فردیس یعنی همان مکان اغتشاشات کرج هست که محل تجمع بهاییان میباشد. حتما این هم یک حرکت تیمی برای ایجاد کمبود اجناس در بازار است؟؟؟!!!!
واقعا یعنی انقدر نبود یکی دو روزه ی اقلام سلولزی در بازار نگران کننده بود که مردم از ترس نبودش هجوم آورده اند؟ چرا باید قیمت پوشک این همه گران بشود؟ چون پوشکها اکثرا تولید خارج هستند. همین مارک فراگیر #مولفیکس تولید کشور ترکیه است. با ورود این مارک و همه گیر شدن آن در بازار تولید پوشک، مارک #مبارک و #فاین و #پنبهریز در کشور کم شد تا اینکه تقریبا این کارخانه ها تعطیل شده اند. چرا مسئولان کشور به جای اتکا به درون همیشه چشم به بیرون داشته اند؟
نه قحطی پوشک میآید نه دستمال توالت نه مواد دیگر سلولزی. بر فرض هم که اصلا تولید نشد. به بازار نیامد. اصلا یک خواب و رویا شد. تا قبل از سال 70 شمسی که این شکل از پوشکهای نوین نیامده بود مادرهای ما با بچه هایشان چکار میکردند؟ پوشک معمولی یا #کهنهی_تنظیف خیلی هم بهداشتی تر است و البته حساسیت کمتری هم ایجاد میکند. کی قرار است متوجه شویم که ما در حال جنگ با ابر قدرتها هستیم؟ در جنگ و محاصره ی اقتصادی مطمئنا قحطی خواهد آمد. اما جامعه ای پیروز جنگ خواهد بود که با هم متحد باشد. این طور خرید کردن اصلا خوب نیست. دشمنان ما منتظر همین عملکرد از ما هستند تا ضربات نهایی را به ما بزنند. لطفا عاقلانه تر فکر کنیم.
ادامه دارد
راحله خانم میگفت:” دوستم مهندسی شیمی خونده. بنده ی خدا از مادر پیرش مراقبت میکنه. تو خونه داره افسرده میشه با مادر پیرش. شوهر هم که نمیتونه بکنه چون سنش بالا رفته. یک کار خوب میتونی براش پیدا کنی؟"
دخترهای ترگل ورگلی که به خاطر درس خواندن خواستگاران خوب را رد کرده اند و حالا که سن شان بالا رفته و چروکیده شده اند نه شوهر دارند نه کار و کمکم دارند افسرده میشوند. این قصه ی این روزهای ماست با این سبک زندگی که غرب بهمان تحمیل کرده است. اینکه زن باید مترقی باشد!
تو اسلام نه اینکه برای آموختن زن ارزش قائل نباشند. اتفاقا حضرت زهرا سلام الله علیها خودشان کلاس درس و بحث داشتند و استاد قرآن و دین بودند. اتفاقا حضرت زینب سلام الله علیها شاگردان زیادی را تو کوفه تربیت کرده بودند. اتفاقا مادران ائمه همه شان اهل فضل و کمالات بودند. اما باید بین کارهای زندگی اهم و مهم کرد.
قبول دارم دختر خانه که باشی بهتر درس میخوانی. اما یک خانم همیشه وقت برای همسر بودن و مادر شدن ندارد. عمر زود میگذرد و صورت ماه و زیبا خیلی زود چروکیده و زمخت میشود.
با اینکه درس خواندن با دوتا بچه خیلی سخت است. با اینکه شاید همیشه وقت برای دلخوشی های دخترانه ام نداشته باشم. با اینکه شاید خیلی وقتها باید از خیلی چیزها به خاطر دخترهایم بگذرم. اما من امروزم را که مادر دوتا دختر هستم با روزهای مجردی ام معاوضه نمیکنم.
قمر نساء خانم امروز بهم یک انگشتر نقره هدیه داد. گفت:” برایت از مشهد خریده بودم اما گمش کرده بودم. دیشب پیدا شد. لای لباسها گم شده بود.”
وقتی آورد فورا دستم کردم و گفتم:” چقدر هم قشنگه. اتفاقا انگشتر عقیق نداشتم.” این را که گفتم خیلی خوشحال شد.
اینکه دلِ به این بزرگی دارد برایم واقعا درس بود. با اینکه ما تازه با او آشنا شده ایم انقدر با محبت است برای همه ی مان سوغاتی خریده بود. آن هم انگشتر نقره.
بعضی ها چقدر ساده مهربان و پر محبت هستند.
یک ماجرا و یک دنیا حرف و حدیث که اصلا راست و دروغ آن مشخص نیست. خبرگزاری ها فقط با نام مستعار یک مادر و یک پدر از راویان ماجرا سخن میگویند. حالا اینکه این مادر و پدر واقعا بچه هایشان آن مدرسه درس میخواند یا نه اصلا معلوم نیست.
بی بی سی اما بدون هیچ دغدغه ای دارد با آبروی بچه ها بازی میکند. تصاویر منتشر شده از این ماجرا که هیچ معلوم نیست توسط چه کسی گرفته شده و چرا در فضای مجازی منتشر شده باید عدل از تریبون بی بی سی انتشار جهانی پیدا کند.
پشت بند این مسائل یک خانم که بعدا معلوم میشود دست نشانده ی غرب برای گفتن حرفهای مورد علاقه ی آنهاست در تلوزیون ایران در برنامه ی پر طرفدار ماه عسل حرف از ایدز و همه گیر شدن بیماری خاص سخن میگوید و بر طبق اهداف سند ۲۰۳۰ به معرفی یک واکسن میپردازد.
در همین حین چند تا مسئول آموزش و پرورش در رسانه های مجازی میگویند:” اگر بچه های ما معنای تجاوز را بدانند و بلد باشند این بلاها به سرشان نمیآید. باید این چیزها را در مدرسه به بچه ها یاد بدهیم.
در خوشبینانه ترین حالت ممکن یک عده به صورت سیستماتیک قصد دارند افکار عمومی جامعه و مردم عامی را متقاعد کنند که سند ۲۰۳۰ لازم الاجراست وگرنه همه ی بچه های ما در آینده ی نزدیک دچار تجاوز جنسی و ایدز میشوند. خوب همچین هم دور از ذهن نیست که بعدش چه اتفاقی خواهد افتاد.
اما آیا آموزش درباره ی مسائل جنسی واجب است؟ نیست؟ اگر واجب است چطور آموزش بدهیم که خودمان مروج فساد نباشیم؟ اگر نیست چطور باید فرزندان مان را در برابر افراد گرگ صفت و بیمار حفظ کنیم؟
مساله این است!
از همان روز اولی که در اولین وبلاگم شروع کردم به نوشتن اعتقاد داشتم در فضای مجازی هم آقایم امام زمان علیه السلام مرا میبیند و کارم را دنبال میکند. برای همین همیشه آخر پستهایم مینوشتم:” ممنون که اینجا هم سری زدید” راستش مخاطب خاصم یعنی مولایم صاحب العصر و الزمان منظورم بود.
شاید تو صفحات مختلف فضای مجازی کسی که شما را بشناسد وجود نداشته باشد که کنترل کند شما به چه پستهایی علاقه مندید یا کدام مطالب را دنبال میکنید یا لایک های شما پای کدام پستها میخورد. اما مطمئنا خدایی که آفریننده ی عالم و آدم و فضای مجازی است حتما میبیند. شاهدش امام زمان علیه السلام هم حتما میبینند. موقع دیدن مطالب مختلف یادتان نرود که یوسف زهرا سلام الله علیه ناظر اعمال ماست. دل نازنینش را آزرده نکنیم.
راستی! گناه دیگران باعث نمیشود ما هم خودمان را دچار گناه کنیم. اگر کسی اصرار دارد عصیانش را به شما نشان دهد شما مجبور نیستید او را ببینید. یغضوا من ابصارهم و یغضضن من ابصارهن برای همچین مواقعی نازل شده است.
پ.ن: غض بصر یعنی چشم پوشیدن. یعنی چشمهایش را بر روی گناه ببندد. در سوره ی نور یک بار این دستور برای مردان آمده است و یک بار برای زنان. پس نگاه نکردن به نامحرم حکم قطعی خداوند است حتی اگر نا محرم اصرار دارد خودش را به شما بنمایاند.
یکی دو شبی که این قسمتهای سوریه در سریال پایتخت ۵ پخش میشود مردم کشورمان تازه دارند با مفهوم داعش آشنا میشوند. تازه دارند میفهمند داعش با ایرانی ها کار دارد نه کس دیگر. تازه دارند میفهمند تفکر داعش چقدر وحشتناک است.
مردان و زنان بی مغزی که هر کدام مثل یک بمب ساعتی عمل میکنند؛ به خیال رسیدن به سفره ی رسول الله صلوات الله علیه. انقدر به این ایمان دارند که موقع عملیات قاشق و چنگالشان را هم با خودشان میبرند.
موقع حمله از مواد مخدر استفاده میکنند که هرچیزی را که عبور کرد بکشند. دلشان به رحم نیاید و بگویند بچه ی نوجوان است یا زن باردار؟! فقط تیر اندازی میکند و میکشد. موقع آماده شدن برای انتهار استغفار میگوید و از خدا طلب بهشت برین میکند.
کدام فرقه ی اسلامی خون و شرف و ناموس باقی فرقه ها را حلال اعلام کرده؟ دین اسلام برای زن یهودیه هم شرف و احترام قائل است. اما داعش برایش هیچ چیزی ارزش نیست. چون تفکر پوچ و انگلیسیِ وهابی و سلفی گری پشت آن است. تفکری که سنی و شیعه، هر دو را نمیخواهد ببیند. تفکری صهیونیستی که خواهان از بین رفتن کیان اسلام است.
با همه ی اعتراضاتی که نسبت به سریال پایتخت وجود داشت جرات گفتن حرف هایی از جنس مدافعان حرم در دل یک سریال طنز خانوادگی واقعا ستودنی است. سریال طنزی که این شبها با دلهای شیعیان عشق بازی میکند.
این شبها خانواده های ایرانی با نقی معمولی و خانواده اش نمیخندند که غم دنیا را فراموش کنند. با مادران شهدای مدافع حرم گریه میکنند.
این شبها نقی معمولی با زن و دو تا دخترش شده اند روضه ی بی کسی عمه جان زینب سلام الله علیها. وقتی خبر رسید که آتش به خیمه ها حجوم آورده و زن و بچه از او یاری خواستند فرمان داد:” به سمت صحرا فرار کنید”
هما که داشت با دخترهایش فرار میکرد فقط داشتم به وحشتی فکر میکردم که دل دردانه های اباعبد الله علیه السلام را فرا گرفته بود. انقدر وحشت کرده بودند که خار بیابان هم جلودار گریزشان نبود!
ای کاش کمی قدر بدانیم. قدر این امنیت، این آرامش، این آسایش و راحتی. ای کاش یک جو معرفت داشته باشیم و دل خانواده های این شهدا را نرنجانیم. دل ام البنین ها را. دل زینب ها را. دل شکسته ی عباس ها را.
مدافعان حرم! از شما متشکریم. اگر نبودید داعش الان تو وسط شهرهای ما داشت این طنز گریه دار را واقعی نشانمان میداد.
دور همی دیشب تمام شد و آقای مدیری به عنوان آخرین کلام آخرین برنامه ی دور همی گفت:” در این ۵۰ سال عمرم سعی کردم همیشه طرف مردم باشم و حرفهایشان را بشنوم و به گوش مسئولان برسانم.”
برای من چند تا سوال پیش آمده
طرف مردم و طرف دولت و طرف مسئولان داریم؟
داریم؟ نداریم؟
با اینکه حرف او درست است اما واقعا جای تاسف است. مسئولان ما طرف مردم نیستند. طرف یک قشر مرفه و سرمایه دار هستند. مسئولان ما طرف پول را گرفته اند. طرف غرب را. طرف آن طرفی که مخالف مردم است. مردم واقعا مظلوم واقع شده اند.
اما این مردم که خودشان این مسئولان را انتخاب کردند و در راس امور گذاشتند خودشان کدام طرفی هستند؟ طرف مردم؟ طرف دولت؟ طرف آن طرف که باقی مردم نیستند؟ واقعا کدام طرف؟
اگر کار ما به جایی رسیده که ما با دولت در دو سمت و سو هستیم پس کی این مسئولان را روی کار آورده؟ اون ور آبی ها؟ آن مردمی که آن طرف با مسئولان همراه هستند؟ یا کی؟
اصولا مردم چه کسانی هستند که دولت با رای مردم میآید سر کار ولی ضد مردم است؟
هر وقت به نتیجه رسیدم به شما هم میگویم
اما انصافا مدیری طرف مردم است. این را قبول دارم. البته نه آن مردمی که طرف دولت اند.
“تلوزیون دارد ما را به سمتی میبرد که بی ادبی و حرف زشت برای مردم عادی شود. به اسم شوخی و خنده هر چقدر که بخواهند حرفهای رکیک را به خورد مردم میدهند. معلوم نیست دست اندر کاران تلوزیون چه در سر دارند.”
اینها حرفهای یک کارشناس رسانه یا یک دکترای جامعه شناسی نیست. حرفهای یک پدر جوان با تحصیلات دیپلم است. پدری که نگران است بچه هایش بی ادب بار بیایند.
تلوزیون چند وقتی هست همینطور خط قرمزها را زیر پا میگذارد. همین طور فرهنگ سازی میکند به فرهنگ زشت غربی و کسی نیست جلودارش شود.
حرف اول:
برندهای معروف دنیا هرچه دارند از صدقه سر مردم کشورشان است. همانها بوده اند که با خرید کالاهای اولیه شان آنها را یاری کردند تا یک برند عالی شوند. مشتری اگر راضی باشد خودش تبلیغ میکند.
حرف دوم:
چین در جنگ جهانی همه چیزش را از دست داد. مردم کشورشان همت کردند که هرچه خودشان میسازند مصرف کنند؛ حتی اگر جنس بنجل و بدرد نخور باشد. حالا چین یکی از غولهای اقتصادی دنیاست.
حرف سوم:
آمریکا هم ممکن است تولیداتش جالب نباشد اما مطمئنا به مردمش اجازه نمیدهد کالا و فرهنگ یک کشور دیگر مثلا ایران را سرلوحه ی زندگی خویش قرار دهند.
سالهای سال در ذهن مردم ما فرو کرده اند که ایرانی جماعت نمیتواند تولید کند و جنس ایرانی خوب نیست؛ اما اجناس دست چندم و بنجل دیگر کشورها را وارد بازار ایران میکردند. یعنی تولید اجناس خودمان تا این حد بی ارزش است؟ خوش به حال کاگران خارجی!
در حالی که تولیدات کشور خودمان بهترین کیفیتها را دارد و هزینه ی خرید کالای ایرانی کارگران خودمان را مشغول میکند، ما در حال خرید جنس چینی و فرانسوی و ترکیه ای هستیم. از جوراب گرفته تا یخچال ساید بای ساید. ما برای کارگران زحمتکش خودمان ارزش قائل نیستیم اگرنه باید الان یک کشور مرفه و گسترش یافته باشیم.
نظر حضرت آقا خیلی برایم شیرین بود. فرمودند:” اگر جوانان ما به اندازه ای که روی قرمز و آبی و رئال مادرید و فلان تیم تعصب دارند روی خرید کالای ایرانی تعصب داشتند مشکلات کشور حل میشد.” واین سخن واقعیت دارد.
امروز که میرفتیم تهران خوردیم به ترافیک. آخر استقلال و پرسپولیس مسابقه دارند و همه از سرتاسر کشور آمده اند استادیوم آزادی.
همسرم این نرم افزار معروف ویز را نصب کرده برای پیدا کردن راهها. گفت:” بیا ببین ترافیک جلومون چقدره؟ از کجا بریم؟” از کجا بریم؟ کنجکاو شدم با دقت بیشتر بهش نگاه کنم.
خیلی وحشتناکه!
تعداد پلیس های بین راه را هم نشانت میدهد. تصادف وسط اتوبان را هم تشخیص داد و عکسش را فرستاد. بهترین راه را نشانت میدهد و میگوید چند نفر از ویز تو ترافیک گیر کرده اند. همه ی امکانات جاده و نام خیابانها که یک چیز عادی است.
اینکه یک نرم افزار ترافیکی اسرائیلی تا این حد اطلاعات راه های ما را دارد و تک تک ما را چک میکند که کجا میرویم و میآییم واقعا وحشتناک است.
نه اینکه از تکنولوژی استفاده نکنید. بکنید
اما مراقب امنیت اطلاعات خودتان باشید.
روشن شدن هر مفهوم، قبل از هر چیزی برای درک صحیح آن مفهوم می تواند کمک کند. سواد رسانه ای متشکل از دو عبارت است: «سواد» و «رسانه».
برگردیم به دوران کودکی و روزهای اول مدرسه، زمانی که به مدرسه می رفتیم تا «خواندن و نوشتن» را یاد بگیریم و دیگر «بی سواد» نباشیم. در مدرسه ابتدا حروف الفبا را یاد می گرفتیم؛ یعنی نسبت به شکل حروف، صدای آنها و نحوه نوشتن آنها «دانش» پیدا می کردیم. سپس «مهارت» کنار هم گذاشتن حروف و خواندن و هجّی کردن کلمات را یاد می گرفتیم و بعد از مدتی «کاربرد» کلمات در ساختن جمله ها و خواندن و نوشتن متون مختلف را آموختیم و بدین ترتیب «باسواد شدیم»! مجموعه ای از دانش ها در کنار مهارت ها به اضافه کاربردها در کنار هم، ما را با سواد کرد.
رسانه وسیله ای است که فرستنده به کمک آن پیام خود را به گیرنده منتقل می کند. رفته رفته ابزارهای ارتباطی گسترش پیدا کرد و در عصر حاضر با ظهور رسانه های چاپی و الکترونیکی، رسانه های جمعی شکل گرفتند. مهم ترین تفاوت رسانه های امروزی آن است که می توانند پیام های خود را با سرعت زیاد به طیف وسیعی از مخاطبان برسانند.
همانطور که سواد خواندن و نوشتن به ما کمک می کند تا بتوانیم انواع جملات ساده و پیچیده را بفهمیم و معناهای متفاوتی از آن ها برداشت کنیم، سواد رسانه ای هم مهارتی است که با یادگیری آن می توانیم انواع رسانه ها و تولیدات رسانه ای را درک، تفسیر و تحلیل کنیم. هر رسانه مجموعه ای از نشانه های خاص خود را دارد که شناخت این نشانه ها در با سواد شدن ما نقش مهمی را ایفا می کند.
بهشون که میگم:” عکس های بی حجاب تونو یه وقت تو پروفایلتون نذارید!؟” با اطمینان خاطر میگن:” نه بابا! ما رو چی فرض کردی؟ ما برامون حجابمون اهمیت داره.” اونوقت میرم تو اینیستاگرام میبینم عکس بد حجابشون رو اونجا گذاشتند تو پروفایل شون.
آخه اقلا حرف تون با عمل تون یکی باشه بد نیست ها! اینیستاگرام یک شبکه ی اجتماعی است که مخاطبان شما را به بقیه ی مخاطبانتان پیشنهاد میکند. یعنی مثلا شاید شماره تماس شما تو گوشی من نباشد ولی تو گوشی خواهرم هست. من میتوانم صفحه ی شما را ببینم. البته اگر بسته باشد فقط پروفایلتان معلوم میشود. بنابر این اقلا در انتخاب پروفایل دقت کنید.
این اولین باری نیست که این غُصّه را بازگو میکنم اما برای بار هزارم این گلایه هایم را بخوانید.
داشتم تو اینستاگرام پستهای عمومی را چک میکردم که به عکس یک دختر جوان برخوردم که شبیه عروسک های سفالی انگلیسی بود. راستش اول فکر کردم واقعا عروسک هست. این شد که رفتم داخل پیجش و دیدم زیر همان عکس حدود ۱۳۰ کامنت درج شده بود.
خوب خیلی هم حدس زدنش کار مشکلی نیست. کامنتها را آقایان جوان گذاشته بودند و همه لب و چشم و خوشگلی دختر خانم محجبه ی چادری سادات را ستایش کرده بودند. دیگر نگویم چه سخنان رکیکی آن زیر ها نوشته بودند، اینها را قلم بگیرید.
جالب تر این بود که زیر همه ی پستهایی که عکس خودش را منتشر کرده همین جمع اراجیف گذاشته بودند و اودر وصف زیبایی خودش گفته بود سیرت زیبا بهتر از صورت زیباست. البته از کامنتها و متلکهای جوانان هم سخت ناراحت بود. به خیالش هرکس به انتشار تصاویرش خورده میگرد حتما حسادتش گل کرده است.
خوب نمیدانم چه کسی به این خانمهای چادری تو اینستاگرام گفته است اگر خودت را به نمایش عموم بگذاری حتما تبلیغ چادر کرده ای اما هرکس این ایده را داده اصلا فکر جالبی نکرده است.
تبرج جاهلیت دوم همین است که چادر سرت کنی و خودت را بیارایی بعد عکس مبسوطی از چهره ی معصومانه ی زیبایت بگیری و بگذاری تو پیج اینستاگرامت. آن وقت جوانها هم بیایند برایت کف و سوت بزنند و زیبایی هایت را با آن چادر تحسین کنند.
متاسفم برای شوهران بیغیرت این حوریان مسلمان به ضاهر مومن ریاکار که فضا را برای زنانشان فراهم میکنند که جوانهای مردم را گمراه کنند.
هر وقت تو وبلاگ قدیمی ام مینوشتم آخرین پیامم این بود:” ممنون که اینجا هم سری زدید. یا علی” این جمله را همیشه به این امید مینویسم که اگر یک زمانی آقاجانم یک نظری انداخت به نوشته هایم از نگاه مهربانش تشکر کرده باشم. اما امروز وقتی فهمیدم استادمون وارد کانال شده راستش خجالت کشیدم حتی خیر مقدم بنویسم. چه برسد به اینکه از نگاه گرم و پر محبت شان تشکر کنم. یعنی وقتی مطمئن شدم خودشان هستند خجالت زده شدم از اینکه که مطالبم انقدر دم دستی و پیش پا افتاده و پر غلط هستند که گره از کاری باز نمیکنند.
دلم برای آقاجانم صاحب العصر و الزمان علیه السلام تنگ شده است. با این همه کانال و گروه که در فضای مجازی هست آیا تا حالا توانسته ایم باری از دوش آقاجانمان برداریم؟ راستش را بگویم من که فکر نمیکنم موفق بوده باشم. یعنی انتظارم بیشتر از این بود. عملکردم میتوانست بهتر از اینها باشد.
نمیدانم آیا تعداد ممبرهای یک کانال به معنی موفقیت است یا ناکامی؟ مثلا اگر درباره ی خدا مینویسم و کانال من چند نفر محدود عضو دارد موفق نیست؟ یا نه مستمعان ما در فضای مجازی حال ندارند درباره ی خدا حرف بشنوند؟
به نظرم یک آسیب شناسی کانال داری بین مذهبی ها لازم داریم. بنشینیم دور هم و ببینیم واقعا چقدر از حرفهای ما را ممبرهایمان میخوانند و بهش عمل میکنند؟ یا آیا واقعا ضرورت دارد هزاران گروه برای این منظور ایجاد کنیم که همگی به صورت موازی یک کار واحد انجام بدهیم و هیچ کسی هم حوصله نکند مطالب ما را بخواند؟
البته بد نیست روی چتهای تک نفره و گروهی مان هم تو این گروه های تلگرامی فکر کنیم. کم نبودند مذهبی هایی که به اسم پاسخ گویی به شبهات آخر و عاقبت به شر شده اند.
تقریبا میشود گفت یادم رفته بود آقا جانم فضای مجازی ما را هم میبیند. برایش باید پیغام خوش آمد بنویسم.
آقا جانم!
ممنونم که اینجا هم سری زدید. یا علی
وقتی دوره ی راهنمایی بودم یک دوست داشتم که مادرش فیلیپینی بود و در زبان انگلیسی تبهر بالایی داشت. سید بود و چون من از بچگی سادات رو خیلی دوست داشتم به او هم یک علاقه ی خاصی پیدا کرده بودم. اسمش ثریا بود.
من و فرزانه و ثریا سه تا دوست بودیم که همیشه با هم میگشتیم. با هم درس میخواندیم. باهم در یک ردیف کلاس مینشستیم. با هم خوراکی میخوردیم. با هم کتاب میخواندیم. مخصوصا رمانهای دخترانه. با هم شعر میخواندیم و گروه سرود شرکت میکردیم. با هم تلوزیون تماشا میکردیم. خلاصه با هم بودیم.
یک روز وقتی رسیدم مدرسه و رفتم پیش آنها، ثریا خیلی راحت و بدون رودربایستی گفت:” ما فکر میکنیم تو لایق دوستی با ما نیستی. دیگه پیش ما نیا” از تعجب داشتم شاخ در میآوردم. چطور یکهو در عرض یک روز نالایق شدم؟ آخرش هم نفهمیدم. این اولین و آخرین شکست عشقی دوران زندگیام بود.
آن روز خیلی گریه کردم و ناراحت شدم. اما یک چیز را برای همیشه ی عمرم فهمیدم که هر کس با من قهر کرد خودش را از داشتن من محروم کرد. بعدها که از دور میدیدمش سلام و احوال پرسی خشکی میکردیم و از کنار هم مثل یک غریبه رد میشدیم. بعد از گذشت یک سال از آن ماجرا وقتی حال و روز ثریا و فرزانه را در خیابان دیدم مطمئن شدم که آنها لایق دوستی با من نبودند.
به نظر من شما فقط سعی کنید درست رفتار کنید. اینکه بقیه چطور رفتار میکنند یا چطور برخورد میکنند هیچ وقت شخصیت شما را زیر سوال نخواهد برد.
الان وقتی کسی بهم بدی میکند خودم را در جایگاه او میگذارم و نگاه میکنم ماجرا از چه قرار است. آنوقت دیگر ناراحت نمیشوم. چون میبینم این رفتار یا از پستی درون نشات گرفته که خوب از چنان شخصی رفتاری به جز آن سر نمیزند. یا از روی گرفتاری است که خوب این آدم احتیاج به درک شدن دارد. یا از روی اشتباه است که خوب باید کسی را که نمیداند آگاه کرد.
کلا دیگر فکر نمیکنم کسی انقدر بیکار باشد که برود روی روان دیگران. بالاخره یک جای روان خودش لنگ میزند که یک لنگه پا میپرد وسط روان یکی دیگر که بهش تکیه کند تا نیافتد. و خوب قاعدتا این لنگِ یک لنگه پا به کمک احتیاج دارد نه جنگ.
دیشب وقتی ترامپ حرف زد و همه جا گفتند چند دقیقه پیش ترامپ سخنرانی کرده با خودم گفتم لابد چه خبر شده!?? بعدا که حرفهاشو شنیدم چیز عجیب و تازه ای نبود!? با خودم گفتم یعنی حالا بعد چند ماه که خودشو زده به دیوونه بازی آخرش میخواست همین حرفهای کهنه ی ۴۰ سال پیش تا حالا رو بزنه???
جالب ترش این بود که شب قرار شد رییس جمهور خودمان هم صحبت کنند. برایم جالب بود ببینم ایشان قرار هست جواب اراجیف ترامپ را چه بفرمایند؟?? حالا اگر چه که همچین ترسناک هم نبود ولی خوب همین قدر هم که زحمت کشیدند و از کیان مملکت دفاع کردند ازشان ممنونم.
البته قبل از اینکه جناب ترامپ اضافاتش را بلغور کند فرماندهان سپاه فرموده بودند که اگر سپاه تحریم شود آن وقت آمریکا و لشکریانش در نظر ما همرده با داعش خواهند بود. حالا دلم فقط میخواهد ببینم کی موشکها روانه ی پایگاه های غیر مجاز آمریکایی میشود???
هرچقدر که داد و قال کردیم که برجام هیچ چیزش به درد ما نمیخورد کسی حرفمان را نگرفت. حالا این چماق بالا سر که آمریکا خودش را از آن بیرون کشیده هنوز مانده بالای سر ما. کی این مقامات ما قُل چماق شوند و ما را از زیر این یوق بیرون بکشند خدا میداند. فقط امیدوارم خیلی بیشتر از این دیر نشود.
چند وقتی هست که دارم به حرف های آقاجانمان حضرت سید علی فکر میکنم. همان روز اولی که گفت:” اگر این آقا این برجام را پاره کند ما آنرا آتش میزنیم.” بعد یاد حرف جناب رییس جمهور میافتم که میگفت:” برخی ها خیال کردندکه یک منقل میاوریم دم دستمان و برجام رامیاندازیم توش که بسوزد. نخیرم این امکان ندارد.” حالا چطور در روی مردم ایران نگاه میکنند این آقایان خدا میداند??? فعلا که قبل از حرف زدن برجام آبکی شما به باد رفته و اینها همه اش را زیر پا گذاشتند. دیگر لازم نیست که کاغذهای بی ارزش آنرا پاره کنند. اما ما فقط منتظر دستور آقاجانمان هستیم. والا سوزاندن برجام که سهل است. ایالات متحده و اسرائیل را هم با آن برجام به آتش میکشیم.چون
همه ی ما ایرانی ها سپاهی هستیم.
یکی دو شبی هست که مامان جان حال ندار است. دیشب آبجی خانوم بالاخره مجبورش کرد که برود دکتر و آبجی کوچیکه بردش درمانگاه عمار. دختر طلا هم همراهشان رفته بود.
دختر طلا تعریف میکرد:” خاله نمیدونی. یه پسره قمه زده بود، سرشو خون برداشته بود. اونوقت با همون حال و اوضاع خونی راست راست پا شده بود اومده بود درمانگاه که سرشو پانسمان کنند.” اینجور که تعریف میکرد معلوم بود از دیدن این صحنه حول و ولا برش داشته بود.
گفتم:” خاله بعضی ها نذر میکنند. البته نذرشون چون کارشون اشتباهه باطله. اما خوب دیگه! نگرانش نباش. اون فقط پوست سرشه که زخمی شده.” بعد خودم رفتم تو فکر.” اصلا قمه زنی فایده اش چیه برای امام حسین علیه السلام؟ یعنی که چی؟ طرف عمدا خودشو زخمی میکنه بعد پا میشه راست راست میره درمانگاه؟ خوب از اولش نکن این کار ها رو.”
نمیدونم قمه زنی اولش از کجا باب شد و اولین کسی که دست برد و سر خودش رو با قمه زخمی کرد کی بود؛ اما با عقل خودم هرچقدر فکر میکنم فلسفه ای که بشود بهش افتخار کرد برای مجالس عزاداری ابا عبد الله و بشود گفت این یک سنت حسنه است پیدا نمیکنم.
این چند ماهی که در وبلاگ ashura دارم سعی میکنم تصاویر قمه زنی را از گوگل حذف کنم به عمق فاجعه بودن این حرکت پی بردم. یک نفر که مثل من و شما شیعه است میداند این حرکت چیست و چرا انجام میشود و ضرر قابل ملاحظه ای ندارد اما مردم غیر مسلمان و ترسوی دیگر نقاط جهان چه؟ آنها هم میدانند؟ آقای مظلوم مان را جهان با تصاویر دلخراش و وحشتناک قمه زنی و عبور از آتش میشناسند. لابد با خودشان میگویند:” مسلمانان متوحش و عقب افتاده از تمدن بشری هستند."
فکر کنم وقت آن رسیده این نذرهای بد را با نذرهای خوبی مثل هدیه کردن کتاب برای شناساندن قیام عاشورا عوض کنیم. آخر با این کار بیهوده فقط به پیکره ی اسلام و قیام عاشورا ضربه میزنیم