فخلع نعلیک
فخلع نعلیک. انک بالواد المقدس طوی.
این روزها خیلی خیلی به این جمله فکر میکنم. قبل از رفتن به سفر اربعین یاد سفر سال گذشته کردم و این افکار در ذهنم شروع شد تا رسیدم پشت در حرم ابالفضل العباس علیه السلام.
اصلا چرا فخلع نعلیک؟
طهارت بدنی و ذاتی خیلی مهم است. مخصوصا وقتی میخواهی خدمت ارباب و برادر ارجمندش برسی. وقتی درهای حرم را بسته دیدم و کفشهایی که ازم تحویل نمیگرفتند با خودم گفتم هنوز کار دارم تا به زیارت نائل شدن. تا زائر اباعبد الله شدن. تا یکبار دیگر کربلایی شدن.
وقتی نیست و من هنوز منتظرم این کفشها را یکی از من بگیرد و برایم نگه دارد تا من بروم زیارت. تازه حرم اباعبد الله علیه السلام هم مانده. یعنی میرسم زیارت کنم؟
کفشها را که رها کردم انگاری دلم از تعلقات خالی شد. دیگر فقط به رسیدن فکر میکردم. به محبوب که یک سالی هست ازش دور مانده ام. به عشق همه ی عمرم ابالفضل العباس علیه السلام. سال پیش که آمدم حرم تنها جایی که محکم به ضریح چسبیدم همینجا بود. یعنی موج زائرها مرا با خودش برد و رساند به ضریح. یک چند دقیقه ای آنجا بودم و اصلا نمیتوانستم از بین جمعیت خارج شوم. آنجا بود که یادم آمد روضه ی شب نهم حسینه مان حاجت روایم کرده. و شاید روضه هایی که برای مادرش در وبلاگ عاشورا گذاشتم.
یاد سفر قبلی یک لحظه از خاطرم محو نمیشود. در فکر خودم قوطه ور بودم که توی جمعیتی که داخل حرم میشدند گم شدم. با سیل جمعیت میرفتم و اینبار میدانستم کجا. باب الفرات! جایی که اولین بار تشنه ی حرم شدم.
راه زیارت برای خانمها بسته بود. تنها میشد زیر زمین حرم رفت برای زیارت. همراه جمعیتی که صلوات میفرستاد و اشک میریخت اشک میریختم و میرفتم. برای اینکه وقت نداشتم نمازهای زیارت را در راه میخواندم که بینصیب نمانم. مدام چشمم به ساعت بود. یعنی میرسم زیارت کنم؟
زیر زمین حرم هنوز سیمانی بود. با آن آبی که مدام میجوشد میشود فکرش را کرد که چرا سنگفرش نشده است. کف زمین را مشمی کشیده بودند و بعد فرش پهن کرده بودند. هنوز هم همان نقطه ی پارسالی داشت آب میجوشید و خانمها نشسته بودند و دستمالهای متبرکشان را سیراب میکردند. جمعیت را در ستونهای یک نفره از دو طرف راهی ضریح میکردند. دستم رسید به حرم. باورم نمیشد با این جمعیت شدنی باشد.
بیرون که آدم ساعت هنوز یک و نیم بود. یک ساعت و نیم تا ساعت قرارمان وقت بود. بین الحرمین فرش نداشت. اگرنه از همانجا پای برهنه تا حرم ثارالله میرفتم. اما چه کنم که این کفشها از من دل نمیکنند. وقتی رفتم سراغشان هنوز همانجا بودند.