دلتنگی
بسم الله
امروز خیلی دلتنگ بودم.
یعنی بهتر است بگویم بعد از اینکه دربارهی امامت حضرت حجت بن الحسن علیه السلام بر کل هستی فکر کردم؛ دلم تنگ شد.
به این نتیجه رسیدم که کاش غصههای آقامون فقط مربوط به ما شیعهها بود. یادم نبود که حضرت برای تمام خلایق عالم غصه میخورد.
برای همهی آنها که به جای خدا بت میپرستند. برای بودا پرستها؛ شیوا پرستها؛ گاو پرستها و… ناراحت است و غصه میخورد.
برای همهی آنها که یهودیت منحرف را پیشه خود قرار دادهاند یا مسیحیانی که برای خدا فرزند و جسم قائل شدند یا برای زرتشتیها که همراه با خدای خیر به خدای شر هم معتقدند؛ دلش میسوزد.
شاید حتی برای آنها که نه خدایی را قبول دارند و نه میخواهند که یک موعود داشته باشند هم دلش بسوزد. برای بیکسی و نداریشان!
فکر میکنم خیلی شیعههای بدی هستیم که آقایمان را توی این دنیای بزرگ با این همه گرفتاری تنها گذاشتهایم.
الان وقت سر و کله زدن سر عفاف و حجاب نیست. بعد از چهل و چند سال که از حکومت اسلام گذشته؛ الان ما باید به ارسال حکومت اسلامی به نقاط دور دست دنیا فکر میکردیم نه اینکه تازه بر سر وکالت دادن به پهلوی بحث کنیم.
کاش یک جو معرفت تو وجود ما پیدا میشد. آن وقت شاید غصههای آقایمان توی این دنیا کمتر از اینها بود.
آقاجان!
امشب دلم برای شما خیلی تنگ شده. امشب با خودم گفتم:” یعنی آقای ما کجای این دنیاست؟ آیا کسی هست که تنهاییاش را با او پر کند؟ آیا همراهی هستدکه او را تنها نگذارد؟ اصلا چیزی خورده؟ لباس مناسبی پوشیده که بیمار نشود؟ اصلا کسی دلش برای او تنگ شده است؟"
دل من که برایت خیلی تنگ شده؛ باقی آدمها را نمیدانم!