دل آسمان ترکید
من و این جاده انگاری قصه هایمان تمام نمیشوند.
فکر کن پیر بشوم و هنوز هم تو این جاده بروم و بیایم و موقع برگشتن دلتنگ بشوم. کی دلتنگیهایم تمام میشود خدا میداند.
رادیوی ماشین داشت روضه میخواند و آسمان با آن میگریست و من داشتم با لذت گریه کردنش را تماشامیکردم و عکس میگرفتم. حالا که رسیدم خانه دلم برای مامان جان تنگ شده. مثل هر هفته که از این راه برمیگردم. آدم برای خودش بهانه ی دلتنگی داشته باشد خوب است.
مثلا تند و تند دلش برای امام رضا علیه السلام تنگ بشود یا برای حرم حضرت امیر علیه السلام یا برای حرم ارباب. بعد هم مثل آسمان امشب دلش بترکد و همینطور ببارد و ببارد و اشکهایش تمام نشود.
دلها از الان روانه ی عتبات شده اند و قدمها هم در راه اند. کاش دل من هم راهی بشود و راه برای من هم باز بشود. چقدر امشب دلم برای حرم جدم موسی ابن جعفر علیه السلام تنگ شده است.