25 اردیبهشت 1401
شما هم دلتان تنگ میشود؟ تنگ خیابان بن بستی که خیلی دوست داشتنی است. انتهایش خانه یار است. خیلی باشکوه ونورانی است. شما هم دلتان تنگ میشود؟ برای حیاط پر از گل و شکوفه ی خانهی مجلل یار؟ برای نوای بال و پر کبوترها؟ برای نسیم خنک نیمه شبهای تابستانش؟ شما… بیشتر »
نظر دهید »
01 مرداد 1398
انتظامات بودن کلاس بیشتری داشت. اما مجبورم فعلا خادمیار استانی باشم. عیب ندارد. این همان خدمت است. فقط اسمش عوض شده. از عنوان پر طمطراق انتظامات به عنوان ساده و بیپیرایهی خادمیار استانی تنزل معنا پیدا کرده است. باید خیلی قبلتر این کار را میکردم.… بیشتر »
28 تیر 1397
دلم فقط حرم میخواهد. همین و بس. دلم برای آقاجانم تنگ شده است. از وقتی برای خدمت به حرم رفتم دلم بیشتر از قبل تنگ میشود. دوری را کمتر میتوانم تحمل کنم. دیشب داشتم با خودم میگفتم چقدر خوب است که باید سالی حد اقل ۱۲ کشیک برویم حرم. و قند تو دلم آب… بیشتر »
26 تیر 1397
مولای من. قصد کرده ام از امشب تا شب میلادت هر ثانیه خادم باشم. بلکه ذره ای به شما نزدیکتر شوم. از من کمترین این هدیه ی ناچیز بپذیر. السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا. علیک آلاف التهیه و الثناء. و رحمت الله و برکاته #خادمانه بیشتر »
22 اردیبهشت 1397
من اینجا نشسته بودم. همین جا. روی آخرین فرش پهن شده در صحن انقلاب اسلامی. کم کم هوا تاریک میشد و هر لحظه که صحنه ی پیش رویم تغییر میکرد ازش یک عکس میگرفتم. چقدر دلنشین است حرم آقا علی ابن موسی الرضا علیه السلام. سر پست که ایستاده بودیم یک خانم خارجی… بیشتر »
26 مرداد 1396
همین هیبت و قیافه ی ما کافی بود برای اینکه متوجه شوند ما مسافریم اما تعجب کرده بودند که چطور با این همه فاصله از جاده مسافر این طرف ها پیدایش شده؟ وقتی ازشان پرسیدم وضوخانه کجاست خیلی طول کشید تا یکی از جوانها را پیدا کردند که بهمان جواب دهد. نماز که… بیشتر »