تمام دلخوشی
سلام تمام دلخوشیام!
این روزها که میگذرد جای خالیات را بیشتر احساس میکنم. قلب من! امید دلم! نفسهایم به شماره افتاده است.
سلام همهی زندگی!
زندگی کردن در این دنیای وانفسا بدون تو معنی ندارد. لذتی نیست در این دنیا وقتی تو نیستی! کاش دوری از تو نازنین پایان بیابد.
سلام دلیل دلتنگی!
دلتنگیهایم از حد و مرز گذشته است. از بس ندیدمت درد و دلهایم دارد سرازیر میشود. باز خوب است صدایم را میشنوی، مرا میبینی!
سلام تمام دلخوشیام صاحب الزمان.
آقای من. روزها را به امید آمدنت طی میکنم شاید برسد طلعت حکومت صالحهات و دلم شاد شود به رویت روی ماهت.
آقا جان! روزهای دوری را به پایان رسان. جانها دیگر طاقت دوری ندارند. دلها برای شما آرام گشته. ارواح مومنین به دنبال تو سرگردانند.
از قدیم رسم بوده هرکسی مکانی را می ساخت یا تجدید بنا میکرد، نام خودش و سال تجدید بنا را روی آن درج میکرد که آیندگانبدانند این بنای عظیم چه زمانی ساخته یا مرمت شده است. یک جورهایی شناسنامه ی ملی ساختمان بوده است.
جالب است بدانید دور تا در حرم امام رضا علیه السلام از این کتیبه ها بسیار است.حتی مطالبی که روی گنبد طلایی درجشده از همین نوع است.
قدیمی ها وقتی بنا می ساختند به قدرت خودشان ایمان و اعتقاد راسخ داشتند چرا که به فکر این بودند که آیندگان که به این بنا سر میزنند سازنده ی آن را بشناسند. یک جور تاریخ مکانها را میتوان روی این کتیبه ها دید.
راستی! شاه عباس صفوی سید موسوی بوده. این را هم از تو کتیبه های حرم کشف کردم
•●❥?✧?❥●••
دلسوز ترین خواهر دنیا!
قهرمان روزهای سخت!
صبور ترین قافله سالار!
بهترین مدیر روزهای بحرانی!
شما را عقیله خوانده اند چون عقل را پشت سر گذاشتی!
زینِ اَب زینت بابا! خطبه خوان قرّاء!
میلادت مبارک
همه چیز با هم درآمیخته و کلا همه چیز به هم گره خورده. گره کور.
سانچی هشت روز در آتش سوخت و آخر غرق شد اما رییس جمهور محترم ما دیروز دغدغه شان برجام بود و فرمودند اثرات برجام الی یوم القیامه باقی خواهد ماند. مردم مملکت هم مهمترین مسئله ی روزشان این بود که تلگرام رفع فیلتر شد. علما سرگرم پاسخ دادن به شبهه ی جدید جناب رییس جمهور درباره ی حق اعتراض نسبت به ائمه ی معصومین علیه السلام بودند و حالا خورشید در فکر هدیه کردن وانت بار به یک خانواده ی نیازمند.
خیلی کارها تو هم گره خورده. مانده ام این همه فکر را باید چطور تو مغزم جا بدهم.
سانچی. شاید انقدر ملموس نبودی که مثل پلاسکو برایت مردم نگران باشند اما حالا تو هم تو تقویم برای خودت جا پیدا کردی و مهم شدی. تقصیر تو نیست که مملکت به فکر تو نیست. تقصیر تلگرام است.
خیلی دلم میخواست من هم پیام تسلیتم را به خانواده های داغدار سانچی برسانم اما تریبون من انقدرها توان ندارد.
خدا رحمت کند عزیزانمان در نفت کش سانچی و خدا صبر دهد خانواده های داغدارشان را.
و تو را می سپارم به دامان دریا….
یکی شان در گوش راستم جیغ میکشد و یکی شان تو گوش چپم هوار میکند که:” تو رو خدا جیغ نزن"
حالا که جیغ و دادهایشان تمام شده یکی شان میگوید:” مامان برام پاخ خُن میخری با مداد؟” و این یکی میگوید:” الان بهت نشون میدم صبر کن!”
دعوا بالا گرفته حسابی و من در وسط معرکه دراز کشیده ام و دارم به مسائل سیاسی دنیا فکر میکنم.
هزار بار به این دختر گفتم وقتی میبینی کاری که دوست نداری انجام میدهد فقط بهش محل نگذار و برو تو اتاقت. باید درباره ی ترامپ هم همین کار رو بکنیم. بعد از اینکه دهن کجی کرد و حرف اضافه زد باید همون روز اول از برجام در میآمدیم بیرون. حالا اون طرف دنیا وایساده و مثل پسرهای بی ادب هی لیچار بارمان میکند و زبان درازی.
هرچی لی لی به لالای دختر کوچولو میگذارم دُم درآورده و طفلک بیچاره دختر بزرگتر را میزند. باید ببرم تحریمش کنم تا درس عبرتی بشود برای آمریکا.
حالا البته یک ساعت دیگر که دعواها بخوابد هم را در آغوش میکشند و میخوابند ولی خدا نکند عاقبت ما با ترامپ هم این چنین باشد.
آدم حرصش میگرد!
چهارتا لات بی سروپا و چهارتا مست لا یعقل نشسته اند آن طرف دنیا و لنگشان را دراز میکنند و به بچه های مملکت ما خط میدهند که بروید بانک و مسجد و حسینیه آتش بزنید. برای اینکه حکومت شما همه ی پولش را خرج سوریه و عراق کرده و حالا از جیب شما میبُرد که ببرد آنجا خرج کند. باید به این حرافها گفت:” ما از ارزشهای خودمان در آنجا دفاع کردیم. از تمامیت عرضی خودمان. و به کسی مربوط نیست که درباره اش نظر بدهد.”
یک سردار در دنیا داریم که هیچ کس جرات ندارد به خاطر او به مردم کشور ما بگوید بالای چشمت ابروست. بعد یک سری آدم بی مصرف نشسته اند و میگویند او را باید تحریم کرد. او به کشور صدمه ی مالی وارد کرده. یادشان رفته که داعش تا مجلس ما آمد و اگر آنها نبودند داعش تا الان حتما کل کشور را به آتش کشیده بود.
اینکه ما تو کشور خودمان چطور زندگی میکنیم نه به مریم رجوی مربوط است نه ترامپ نه شاهزاده ی عربستان و نه حتی به محمد حسینی. خودمان خوب میدانیم چطور هم وطن ناراحت مان را آرام کنیم و گره از زندگی اش بگشاییم.
یک حرفی را چند وقتی هست میخواهم بگویم.
به نظر من مردم ما نباید منتظر باشند دولت برایشان کاری انجام دهد. اینکه فقیر و گرسنه تو کشور ما زیاد است عاملش خود ما مردم هستیم. در زمان ظهور حضرت ولی عصر صلوات الله علیه یک نفر فقیر پیدا نخواهد شد که بتوانند بهش زکات اموالشان را پرداخت کنند. چرا؟ تا حالا بهش فکر کرده اید؟
برای اینکه در آن زمان مردم ایمان بیشتری خواهند داشت و خودشان بدون اینکه کسی زورشان کند خمس و زکات اموالشان را میپردازند. به همین خاطر دیگر فقیری باقی نمی ماند. این میشود که در احادیث آمده:” به فقرا التماس میکنند که زکاتشان را بپذیرند. اما کسی نیست که فقیر باشد که مستحق زکات باشد.”
اینکه مردم فقیر هر روز فقیر تر میشوند برای این است که مردم به وظیفه شان عمل نمیکنند. وظیفه ی ما مردم چیست؟
۱. حتی وقتی کم روزی میشویم باید صدقه بدهیم تا خدا روزی مان را افزایش دهد.
۲. خمس مالمان را باید بپردازیم. حتی اگر مبلغ ناچیزی برای مواد غذایی باشد.
۳. از دادن زکات شانه خالی نکنیم. طلا و نقره هایی که زنان از خودشان آویزان میکنند هم ممکن است خمس و زکات بهشان تعلق بگیرد.
۴. از دارایی خودمان باید دست دیگر شیعیان را بگیریم نه اینکه پولهایمان را خرج سگ و گربه هایمان کنیم.
۵. برای جوانها شغل ایجاد کنیم. با دادن وام های بدون بهره برای راه انداختن کار. با دست یا زبان یا آبرو.
همه ی ما به هم پیوسته ایم. هیچ وقت یکی مان از دیگری بی نیاز نبوده و نیست. بیایید انتظار بیخود از دولت را کنار بگذاریم و به وظیفه ی خودمان عمل کنیم. آمدن امام زمان علیه السلام نزدیک نمیشود مگر وقتی که ما به یکدیگر رحم کنیم و آماده ی حکومت مهدوی شویم.
تو رستورانها، تو فروشگاه ها حتی تو تفرج گاه ها و خلاصه همه جا این روزها درخت های کریسمس را میبینی که خودنمایی میکنند. اینکه ما به هم وطن های مسیحی مان انقدر ارادت داریم که با شادی آنها شاد میشویم همانطور که آنها با اشکهای ما گریه میکنند، این خودش یک معجزه است که فقط تو کشور ما اتفاق میافتد. وحدت بین همه ی مردم کشور ما موج میزند. مسیحی و یهودی و سنی و شیعه نداریم. همه ی ما ایرانی هستیم.
روز میلاد حضرت مسیح علیه السلام بود. پیامبر اولوالعظمی که ما به ایشان ارادت خاص داریم چون مادرشان حضرت مریم سلام الله علیها از زنان عفیفه ی بهشتی است. این روز برای ما مسلمانها نیز روز معجزه است. معجزه ی خداوند برای تولد طفلی بدون پدر. معجزه ی سخن گفتن کودک درون گهواره. معجزه ی محبت و مهربانی. اساسا همه ی پیامبران معجزه ی مهربانی اند.
در قرآن مجید هم به عید شیرین کریسمس اشاره شده است. همانجا که حواریون از حضرت عیسی علیه السلام درخواست غذای بهشتی میکنند و ایشان از خدا میخواهد برای یارانش از بهشت روزی عنایت کند که آن روز را جشن بگیرند و عید قرار دهند برای اول و آخر امت عیسی علیه السلام.
اما گاهی وقتها کارهای ما از قاعده خارج میشوند. شادی و جشن برای میلاد پیامبر مهربانی بسیار زیباست. میلاد رسول رحمت هم که تازگی ها بوده است. اما اینکه ما سنتهای غرب را جایگزین سنتهای اسلامی ایرانی خودمان کنیم اصلا جالب نیست.
به قول مسعود تو سریال لیسانسه ها علی ایها حال عید کریسمس بر هموطنان عزیز مسیحی مان مبارک باشد اما شما را به خدا سنتهای ایرانی اسلامی خودمان را هم اگر فراموش نکنید خوب است.
این اولین باری نیست که این غُصّه را بازگو میکنم اما برای بار هزارم این گلایه هایم را بخوانید.
داشتم تو اینستاگرام پستهای عمومی را چک میکردم که به عکس یک دختر جوان برخوردم که شبیه عروسک های سفالی انگلیسی بود. راستش اول فکر کردم واقعا عروسک هست. این شد که رفتم داخل پیجش و دیدم زیر همان عکس حدود ۱۳۰ کامنت درج شده بود.
خوب خیلی هم حدس زدنش کار مشکلی نیست. کامنتها را آقایان جوان گذاشته بودند و همه لب و چشم و خوشگلی دختر خانم محجبه ی چادری سادات را ستایش کرده بودند. دیگر نگویم چه سخنان رکیکی آن زیر ها نوشته بودند، اینها را قلم بگیرید.
جالب تر این بود که زیر همه ی پستهایی که عکس خودش را منتشر کرده همین جمع اراجیف گذاشته بودند و اودر وصف زیبایی خودش گفته بود سیرت زیبا بهتر از صورت زیباست. البته از کامنتها و متلکهای جوانان هم سخت ناراحت بود. به خیالش هرکس به انتشار تصاویرش خورده میگرد حتما حسادتش گل کرده است.
خوب نمیدانم چه کسی به این خانمهای چادری تو اینستاگرام گفته است اگر خودت را به نمایش عموم بگذاری حتما تبلیغ چادر کرده ای اما هرکس این ایده را داده اصلا فکر جالبی نکرده است.
تبرج جاهلیت دوم همین است که چادر سرت کنی و خودت را بیارایی بعد عکس مبسوطی از چهره ی معصومانه ی زیبایت بگیری و بگذاری تو پیج اینستاگرامت. آن وقت جوانها هم بیایند برایت کف و سوت بزنند و زیبایی هایت را با آن چادر تحسین کنند.
متاسفم برای شوهران بیغیرت این حوریان مسلمان به ضاهر مومن ریاکار که فضا را برای زنانشان فراهم میکنند که جوانهای مردم را گمراه کنند.
آخر صحبتهای دکتر عزیزی رسیدیم به بحث شان. همین یک ربع برایمان کفایت میکرد که بارمان را ببندیم. مثل همیشه فرمودند:” خانه هاتونو وقف حضرت زهرا سلام الله علیها کنید و نیت کنید و به خانم بگید شما حرم نداری. از این به بعد خونه ی من حرم شما باشه. هرکاری هم تو خونه انجام دادین به نیت حضرت زهرا سلام الله علیها انجام بدید.” دوباره فاطمیه نزدیک است. باید بروم یک پرچم مشکی فاطمیه برای حرم خانم جان تهیه کنم!
اما استاد این جلسه یک حرف دیگر هم زد که دل من را آتش زد. گفت:” تو دعاهاتون از خدا نخواین که آقا رو ببینید. فوقش آقا رو هم دیدین بعدش چی؟ تو یک جلسه ی دیدار با رهبری هزاران نفر درحال دیدار آقا هستند. همه شان آقا را میبینند اما در اون وسط جمعیت آقا یکی را صدا بزند و بگوید بیا جلو! بعد چفیه اش را دربیاورد بدهد به او. این چقدر با هم فرق میکند؟! به آقا بگویید آقا جان. وسط این همه آدم منو ببین!”
آقا جانم!
آخر روی سیاهم که دیدن ندارد. دل سرگردان و حیران از گناهم. اما دلم خوش است که آقایم کریم است. آقاجان! وسط این همه آدم که تو شهر من هستند من را ببین که دیدن تو با دیدن همه عالم فرق میکند. لا اقل شاید نگاه گرم و مهربانت به وجود سراپا تقصیرم بیافتد من هم هدایت شوم.
اما شاید اتفاقا باید خودم را از دید آقاجانم پنهان کنم؟ آیا انتظاراتش را براورده کردم که حالا منتظر باشم نگاهش را سوی من بگرداند؟ شاید آقاجانم هر هفته که نامه ی اعمالم را میبرند نزدش با خودش نچ نچ میکند و خطاب به من میگوید:” تو دیگه چرا؟ تو که نام سربازی ما رو یدک میکشی!”
آقا جانم. دلم برای لحظه لحظه بودن با شما تنگ شده. اما روی دیدارت را هم ندارم. از خودم راضی نیستم چون به آنچه وظیفه ام بود درست عمل نکردم. فقط تنها چیزی که دارم بگویم این است:
آقا جان. اگر چشم مهربانت سوی من خطاکار افتاد فقط من را ببخش که دلت را خون کردم. شما آقای کریم هستی. مولای مهربان به کنیز خطا کارش رحم میکند. آخر خدای عزوجل فرموده است:” ارحم ترحم”
هر دم از این باغ بری میرسد. شایدم بشه گفت یک کلمه از زبان مادر عروس بشنوید.
هرچند وقت یکبار سیاسیون باید یک حرفی بگویند که مردم مطمئن شوند اینها حتما مشکل دارند. اگرنه روزشان شب نمیشود. یک روز گیر میدهند به شیعه و سنی. یک روز به کرد و ترک و لر و فارس. یک روز به نیروهای نظامی و انتظامی با حقوقدانان و حالا امروز نوبت حوزه و دانشگاه است.
تو دانشگاه به اندازه ی حوزه های علمیه آزادی نیست. خوب اگر آزادی تو دانشگاه نیست چون دانشگاه را دولت اداره میکند و دولت هم که به خودش خیانت نمیکند. از قدیم گفته اند چاقو که دسته ی خودش را نمیبره. میبُره؟ حوزه های علمیه برای همین از طرف دولت تغذیه نمیشودکه بتواند مستقل باشد. بتواند هر وقت کژی دید راه راست را نشان دهد. بتواند هر وقت کسی پایش را کج گذاشت راستش کند. حوزه ها آزادی دارند چون دولتی نیستند.
دانشگاه هم اگر بخواهد آزاد باشد باید از زیر یوق دولت خودش را بیرون بکشد. اما انصافا دانشجوهای کشور ما هر کجا هستند حرفشان را میزنند. اتفاقا حوزه و دانشگاه یکجا با هم توافق دارند و آن هم وقتی هست که هرکدام شان که حرف بزند بهشان میگویند بی سواد بی شناسنامه. اینجا فکر کنم همیشه عدالت برقرار است.
خیلی روز هست که دست ودلم به نوشتن نمیرود. یعنی هرکار میکنم بنویسم شدنی نیست. خیلی بد است که آدم هیچ فکری توسرش نباشد که بخواهد بهش فکر کند یا درباره اش بنویسد. آدم خسته میشود از ننوشتن!
به نظرم کتاب خواندن و چیز نوشتن خودشان یک جور رزق معنوی هستند که اگر آدم بهشان اهمیت ندهد ممکن است از دست بروند.
امروز زن داداش میگفت حاجیه خانم مادرشان هر وقت میخواهد یک لباس جدید دست بگیرد برای بافتن، برایش صدقه میدهد که آن لباس به چشم نیاید و سبک باشد و زود تمام شود. حاج سعید حدادیان هم قدیم ترها میگفت:” برای اشک های چشم تان صدقه بدهید که خشک نشوند.” به نظرم برای همه ی رزق های معنوی مان صدقه لازمیم.
بیچاره اون که ندیده کربلاتو
بیچاره تر اون که دیده کربلاتو.
قبل از اینکه بروم کربلا درک درستی از زیارت اباعبد الله الحسین علیه السلام نداشتم. عاشق آقا بودم و هستم اما عظمت روح اباعبد الله الحسین علیه السلام را درک نمیکردم. یعنی الان هم هنوز به این درک نرسیده ام اما چشانم به دنیای بدون اباعبد الله باز شده و تازه فهمیدم چقدر تاحالا بدبخت بودم که نرفته بودم کربلا.
زیارت ائمه علیهم صلوات الله خیلی اهمیت دارد چرا که وقتی آدم در آن فضا قرار میگیرد جاذبه ی امامت او را به سمت خودش جذب میکند و هدایت میشود. حالا الان احساس میکنم یک چیز بزرگ در قلبم خالی است. حرم اباعبد الله الحسین علیه السلام و حرم بقیه ی عتبات مقدسه ی عراق. تا آدم در مسیر جاذبه شان قرار نگیرد درک نمیکند. تا آدم خودش آنجا نباشد متوجه نمیشود.
راستش را بگویم قشنگ فهمیدم چه کسی برایم این زیارت را امضا کرده بود. وقتی رسیدم به محضرش حسابی تحویلم گرفت.
شما خاندان کرم و کرامت هستید. لطف تان بینهایت است. این را هر کسی بهتان متوسل شده میفهمد.
چطور باب الحوائج شدی؟
آن روز وقتی رسیدم دم باب صاحب الزمان علیه السلام، فقط یک سوال از آقا جانم پرسیدم.” آقا فقط بگو چکار کردی که باب الحوائج همه عالم شدی؟”
باب الحوائج رباب و سکینه شدی.
باب الحوائج رقیه و علی اصغر.
باب الحوائج حسین علیه السلام و زینبین؟
آقا چطور شد که باب الحوائج همه ی ائمه علیهم السلام شدی؟
حتی باب الحوائج آقا جانمان حضرت صاحب العصر والزمان علیه السلام؟
فکر کنم فقط به خاطر داشتن ادب. به خاطر ولایت پذیری محض. به خاطر …
بیخود نیست که هر کس از کربلا برمیگردد میخواهد هرساله به زیارت برود. یک بار که در جاذبهی حسینی قرار گرفتی دیگر دست خودت نیستی. کشیده میشوی سمت حسین علیه السلام.
وقتی وارد کربلا شدیم و در حدود حرم عباس علیه السلام قرار گرفتیم قلبم گرفتار کششی شد که بیقرار، مرا به سمت خودش میکشید. انقدر کشیده شدم به سمتش که نفهمیدم کی پنجرهی حرم را در آغوش کشیدم.
نمیدانم همه ی آنها که بار اول میآیند مجنون حسین علیه السلام میشوند یا فقط من اینگونه بودم؟ راه میرفتم مثل دیوانهها و حال خودم را نمیدانستم. روضه میخواندم و اشک ریزان میرفتم و فقط میرفتم؛ اما نمیدانستم کجا و چطور؟
حرم ابا عبد الله الحسین علیه السلام که رسیدم ناخودآگاه و بدون پیش زمینه رفتم کنار شش گوشه و با سیل جمعیت رسیدم به ارباب بیکفنم حسین علیه السلام. فقط یک چیز در ذهنم موج میزد:” علی الدنیا بعدک العفی یا علی! یا علی! یا علی! علی الدنیا بعدک العفی یا علی!”
انقدر دور حرم گشته بودم آخر از درد پا ساکن یک گوشهی حرم شدم و نتوانستم دیگر از جایم تکان بخورم. چه کشیدی اینجا عمه جانم زینب سلام الله علیها؟” نماز نشسته خواندن هم دارد؛ این غم که شما تحمل کردی. قدم به قدم سوختم و روضه خواندم و گریستم.
امروز از کربلا خارج شدیم. تا منتظر پر شدن ماشین بودیم هنوز نمیدانستم دارد چه اتفاقی میافتد. همین که ماشین از گاراژ خارج شد و مسیر مخالف حرم حسینی علیه السلام را در پیش گرفت دیدم قلبم از پشت کشیده میشود. انقدر که داشت ازسینه ام در میآمد. قلبم را جا گذاشتم در کربلا و آمدم. آقا حالا چطور دوریت را تحمل کنم؟
چند روزی هست که دارم خودم رو حاضر میکنم برای رفتن به زیارت. برای رفتن به دیار عاشقان. برای رفتن به کربلا!
اولش کارهای دخترهایم را انجام دادم. موهایشان را کوتاه کردم. لباسهای نو برایشان خریدم و کفشهایشان را عوض کردم. وقتی داشتم این کارها را انجام میدادم همش یاد مادر سادات فاطمه ی زهرا سلام الله علیها بودم.
شب های آخر بچه ها را حمام برد. موهای دخترها را شانه کرد. برای چند روز بچه ها نان پخت.
مادر جانم! یا فاطمه الزهراء!
چه رسم قشنگی بین مادرها گذاشتی. رسیدگی به امور فرزندان. اما آدم وقتی مشغول این کارها میشود دلش برای کودکانت کباب میشود.
خدایا!
دخترها را به خودت میسپارم و خودم را هم.
ممنون که اینجا هم سری زدید. یا علی
آبجی خانم الان کربلاست. امروز پیام داده بود که:” کیفم رو زدند پولهاتو بریز تو کارت با خودت بیار. تو مسجد کوفه گم شده بودم. فلان جا با شوهرت قراربزار که گم نشی. شب تو نجف بیخواب میشی. آخرشب تو حیاط حرم روضه میخونن برو تا صبح بشین گوش کن. منم اونجا بودم.” انگار نه انگار خودش هم اولین بار است که رفته کربلا. برای منی که دست و پایم را در سفر گم میکنم دارد راهنمایی میدهد. آخر منم اولین بارم هست که میروم کربلا.
خواهرها چقدر مهربان و دلسوزند. خواهر ها همه شان همین طورند. انقدر که آدم وقتی جگرش پاره پاره شود فقط بگوید خواهرم زینب سلام الله علیها را صدا بزنید فورا بیاید بالای سرم.
خواهرها دلشان طاقت دوری ندارد. زود به زود دلتنگ میشوند. همه شان همین طورند. انقدر که راه میافتند به دنبال برادر شهر به شهر و دیار به دیار که هر طور شده روی ماه برادر ببینند حتی اگر شده مثل بانو معصومه سلام الله علیها در راه شهید شوند.
خواهرها یک جور فرشته اند. فقط خودشان نمیدانند.
زائر کربلا داشت از خاطراتش در پیاده روی اربعین تعریف میکرد.
“صبح ها ساعت ۵ صبح که میشد همه برای نماز پا میشدند ولی بعد اون دیگه نمیتونستی بگیری بخوابی. همه میزدن بیرون از موکب و راه میافتادند. مثل آواره ها!”
این دوتا کلمه دیشب تا حالا تو قلبم داره غوغا میکنه. “مثل آواره ها!” واقعیتش هم همین هست که آنها که رفتند برای پیاده روی اربعین که خودشان را آواره کنند. آواره ی بیابانهای کربلا. آواره ی کوه و در و دشت. آواره ی امام حسین علیه السلام. همه شان رفته اند که آواره باشند. آواره ی عشق حسین علیه السلام.
راستی میدانستید همه ی عاشقان امام حسین علیه السلام آخرش آواره میشوند؟ آخر عمه جان زینب سلام الله علیها این طور بود. بعد شهادت یار مظلومش اباعبد الله علیه السلام اول آواره ی کوه و بیابان کوفه و شام شد بعد آواره در شهر مدینه چون پناهش از دست رفته بود. آخر هم انقدر گریه کرد که تبعیدش کردند به سوریه!?
در کوی تو آقاجانم آواره ترینم.
آقا جان! یا اباعبد الله! خیل عظیم آوارگانی که دارند به سوی تو پناه میآورند دریاب. ما جای دیگری برای پناه گرفتن از شر ظلم زمانه نداریم. ما جای دیگری را برای استغاثه از دست خودمان نداریم. ما جای دیگری برای شکایت کردن از دوری آقایمان صاحب الزمان علیه السلام نداریم. یعنی باید به دامان شما بازگردیم که آواره نمانیم.
این عکسو امروز شکار کردم.
شته ها مشغول کارند. لطفا مزاحم نشوید?
چقدر جالبه که آدم حشرات رو بتونه از نزدیک ببینه. فکرشو بکنید با این جثه ی کوچک، این حشره هم مخلوق خداست و اون کهکشان بزرگ هم همین طور. آدم باید از خودش خجالت بکشه که وسط این دنیا بیفایده باقی بمونه. نظر شما چیه؟
عکس خوبی شده؟ امیدی هست که منم عکاس خوبی بشم یا نه؟
پ.ن: شته ی محترم داشت میرفت برای مورچه ها غذا درست کنه برای همین ما هم دیگه مزاحمش نشدیم.?
بالاخره ویزاهایمان رسید. یک قدم بیشتر به آقا جانم نزدیک شدم. یعنی بالاخره کربلایی میشوم؟ هنوز تا روز رفتن ما مانده. اربعین قسمت مان نیست برویم اما ان شاء الله چند روز بعد اربعین راهی میشویم. خدایا شکرت به خاطر مهربانی بندگانت.
کارت هدیه ی همایش دارد بالاخره من را هم به آرزویم میرساند. از شما ممنونم. جناب حجت الاسلام و المسلمین جمشیدی. مدیر کل حوزه های علمیه خواهران. از این هدیه ی با ارزش که بیشتر خواهران طلبه را کربلایی کرد ممنونم.
هر وقت تو وبلاگ قدیمی ام مینوشتم آخرین پیامم این بود:” ممنون که اینجا هم سری زدید. یا علی” این جمله را همیشه به این امید مینویسم که اگر یک زمانی آقاجانم یک نظری انداخت به نوشته هایم از نگاه مهربانش تشکر کرده باشم. اما امروز وقتی فهمیدم استادمون وارد کانال شده راستش خجالت کشیدم حتی خیر مقدم بنویسم. چه برسد به اینکه از نگاه گرم و پر محبت شان تشکر کنم. یعنی وقتی مطمئن شدم خودشان هستند خجالت زده شدم از اینکه که مطالبم انقدر دم دستی و پیش پا افتاده و پر غلط هستند که گره از کاری باز نمیکنند.
دلم برای آقاجانم صاحب العصر و الزمان علیه السلام تنگ شده است. با این همه کانال و گروه که در فضای مجازی هست آیا تا حالا توانسته ایم باری از دوش آقاجانمان برداریم؟ راستش را بگویم من که فکر نمیکنم موفق بوده باشم. یعنی انتظارم بیشتر از این بود. عملکردم میتوانست بهتر از اینها باشد.
نمیدانم آیا تعداد ممبرهای یک کانال به معنی موفقیت است یا ناکامی؟ مثلا اگر درباره ی خدا مینویسم و کانال من چند نفر محدود عضو دارد موفق نیست؟ یا نه مستمعان ما در فضای مجازی حال ندارند درباره ی خدا حرف بشنوند؟
به نظرم یک آسیب شناسی کانال داری بین مذهبی ها لازم داریم. بنشینیم دور هم و ببینیم واقعا چقدر از حرفهای ما را ممبرهایمان میخوانند و بهش عمل میکنند؟ یا آیا واقعا ضرورت دارد هزاران گروه برای این منظور ایجاد کنیم که همگی به صورت موازی یک کار واحد انجام بدهیم و هیچ کسی هم حوصله نکند مطالب ما را بخواند؟
البته بد نیست روی چتهای تک نفره و گروهی مان هم تو این گروه های تلگرامی فکر کنیم. کم نبودند مذهبی هایی که به اسم پاسخ گویی به شبهات آخر و عاقبت به شر شده اند.
تقریبا میشود گفت یادم رفته بود آقا جانم فضای مجازی ما را هم میبیند. برایش باید پیغام خوش آمد بنویسم.
آقا جانم!
ممنونم که اینجا هم سری زدید. یا علی