ارحم ترحم
آخر صحبتهای دکتر عزیزی رسیدیم به بحث شان. همین یک ربع برایمان کفایت میکرد که بارمان را ببندیم. مثل همیشه فرمودند:” خانه هاتونو وقف حضرت زهرا سلام الله علیها کنید و نیت کنید و به خانم بگید شما حرم نداری. از این به بعد خونه ی من حرم شما باشه. هرکاری هم تو خونه انجام دادین به نیت حضرت زهرا سلام الله علیها انجام بدید.” دوباره فاطمیه نزدیک است. باید بروم یک پرچم مشکی فاطمیه برای حرم خانم جان تهیه کنم!
اما استاد این جلسه یک حرف دیگر هم زد که دل من را آتش زد. گفت:” تو دعاهاتون از خدا نخواین که آقا رو ببینید. فوقش آقا رو هم دیدین بعدش چی؟ تو یک جلسه ی دیدار با رهبری هزاران نفر درحال دیدار آقا هستند. همه شان آقا را میبینند اما در اون وسط جمعیت آقا یکی را صدا بزند و بگوید بیا جلو! بعد چفیه اش را دربیاورد بدهد به او. این چقدر با هم فرق میکند؟! به آقا بگویید آقا جان. وسط این همه آدم منو ببین!”
آقا جانم!
آخر روی سیاهم که دیدن ندارد. دل سرگردان و حیران از گناهم. اما دلم خوش است که آقایم کریم است. آقاجان! وسط این همه آدم که تو شهر من هستند من را ببین که دیدن تو با دیدن همه عالم فرق میکند. لا اقل شاید نگاه گرم و مهربانت به وجود سراپا تقصیرم بیافتد من هم هدایت شوم.
اما شاید اتفاقا باید خودم را از دید آقاجانم پنهان کنم؟ آیا انتظاراتش را براورده کردم که حالا منتظر باشم نگاهش را سوی من بگرداند؟ شاید آقاجانم هر هفته که نامه ی اعمالم را میبرند نزدش با خودش نچ نچ میکند و خطاب به من میگوید:” تو دیگه چرا؟ تو که نام سربازی ما رو یدک میکشی!”
آقا جانم. دلم برای لحظه لحظه بودن با شما تنگ شده. اما روی دیدارت را هم ندارم. از خودم راضی نیستم چون به آنچه وظیفه ام بود درست عمل نکردم. فقط تنها چیزی که دارم بگویم این است:
آقا جان. اگر چشم مهربانت سوی من خطاکار افتاد فقط من را ببخش که دلت را خون کردم. شما آقای کریم هستی. مولای مهربان به کنیز خطا کارش رحم میکند. آخر خدای عزوجل فرموده است:” ارحم ترحم”