بسم الله
اینکه هیچ جایی نیست که آدم توش روزمره نویسی کنه خیلی سختهها!
خیلی حرفها هست اما کسی خواننده آنها نیست!
مردم غزه را خدا کمک کند. امروز داشتم فکر میکردم وارد شدن ما به جنگ غزه و عملیات طوفان الاقصی تبعات جنگ را گستردهتر میکند اما چکار کنیم؟ نمیشه که دست روی دست گذاشت. دشمنی که وحشی است را با نشست بین المللی که نمیشه سرجایش نشاند. ساز و کار سازمان ملل اصلا بیفایده و چرت هست. توانایی ورود به جنگ غزه را هم ندارد حتی!
یک چالش جدی هست.
مثلا یک مدرسه ناظم دارد. یک اداره حراست دارد. یک کشور نیروی امنیتی دارد. قوه قضائیه دارد. اعمال زور برای عقب نگه داشتن آدمهای ظالم لازم است. جامعه بشری به این قدرت احتیاج دارد. اما سازمان ملل عملا هیچ کاره است. باید نیروهای حافظ صلح جهانی وارد جنگ با اسرائیل بشوند و این گرگ خونخوار را جمع کنند.
به نظرم رو به رو شدن با این چالش جدی یعنی اسرائیل قطعا ظهور را جلو خواهد انداخت. چون بالاخره یک بازوی قدرتی برای کنترل جامعه بشری لازم هست که زیر بار زور هیچ کجا نرود و فقط از مظلوم دفاع کند. این را هم پشت سر بگذاریم دیگر ظهور در چند قدمی است
بسم الله
داشتیم با دوستان درباره مسالهای توی سالن مدرسه صحبت میکردیم که ناگهان صدای افتادن چیزی سکوت سالن را به هم ریخت.
برگشتم پشت سرم را نگاه کردم. بچهی یکی از خواهرها بود. وقت شیطنت و بازیگوشی پایهی پردهی ویدئو پروژکتور را خم کرده بود و پرده افتاده بود روی زمین.
خیلی خیلی ترسیده بود.
تا نگاهش به من افتاد بغض کرد و گفت:” خاله ببخشید!”
ترس را که توی چشمهاش دیدم گفتم الانه است که قلبش بایستد. تعلل نکردم. دویدم و بدون توجه به چادرم که تو دست و پام گیر می کرد خودم را بهش رساندم و سرش را توی بغلم گرفتم و گفتم:” اشکال نداره عزیزم. همیشه این اتفاق میافته. منم هر بار خواستم بگذارمش بالا افتاده!”
دیدم تو بغلم که هست از جاش تکون نمیخوره اما قلبش تند میزنه. از نفس نفس زدنش معلوم بود که خیلی ترسیده.
همین طوری که به خودم چسبانده بودمش تا روی کسی را تماشا نکند و بترسد بردمش تا دفتر استراحتگاه اساتید و یک لیوان آب برایش گرفتم دادم خورد.
کمی که آرام شد ازش پرسیدم:” مامانت کجاست؟” با صدایی که هنوز کمی میلرزید گفت:” پایین کلاس داره!”
گفتم:” خبر داره شما اینجا هستی؟ بهش گفتی میایی بالا؟” گفت :” آره خاله.”
گفتم:” پس بیا پیش من بشین یه کم تا یه چیزی بدم حوصلهت سر نره تا کلاس مامان تموم بشه!”
از داخل کیفم یک جامدادی مداد رنگی ریز و درشت بیرون آوردم و یک دفتر و دادم تا نقاشی بکشد. بهش گفتم :"برام یه چیزی بکش ببینم چی بلدی؟ “
نگاهم را از رویش برداشتم و مشغول حرف و کار خودم شدم تا خیالش راحت بشود. کمی که نقاشی کرد گفت:” خاله من میرم پیش مامان.”
وقتی رفت تماشا کردم دیدم دخترک کوچکی با لباسهای رنگی نقاشی کرده!
امروز که اخبار را روشن کردم و گفت بچههایی که از جنگ ترسیده بودند و به بیمارستان پناهنده شده بودند حالا زیر خرورار خروار خاک، تکه پاره افتادهاند؛ قلبم آتش گرفت.
کاش یکی بود تک تکشان را در آغوش میکشید و میگفت:” هیچی نشده. همیشه این طور اتفاقاتی پیش میاد. اصلا نگران نباش!”
بسم الله
امروز داشتم پستهای گذشتهی وبلاگم را مرور میکردم که برخوردم به یک پست قدیمی دربارهی یمن مظلوم. در اینجا
دیدم بیشتر از هفت سال شده که یمن در محاصره و جنگ به سر میبرد. دلم گرفت.
اعتلاف اسرائیل و آمریکا و عربستان و چند کشور حاشیهی خلیج فارس بر سر از بین بردن یمن که کانون توجه در آخر الزمان است؛ این روزها کاملا مشهود است. آرام آرام به جایی خواهیم رسید که شیرمردان یمن جنگ نهایی با کفر را کلید بزنند و باقی شیعیان جهان هم به کمک ایشان بشتابند.
کاش روز موعود آمدن مولایمان حضرت صاحب العصر و الزمان علیه السلام زودتر فرا برسد.
طوفان جاهلیت؛ کلیدواژهای برای نوشتن از یمن بود. شش هفت سال پیش که این وبلاگ را تازه راهاندازی کرده بودم چند خطی برای یمن و جنگ جاهلی که در آن اتفاق افتاده نوشته بودم. طوفانی از جاهلیت مدرن که عربستان سعودی پرچمدار آن شده بود. اما حالا موازنهی قدرت به سمت شیرمردان یمنی تغییر کرده است. حالا شاید بشود گفت جنگ قدرت ایمان با کفر. کفری که تمام قد بلند شده تا ریشهی شیعیان جهان را بخشکاند تا ظهور اتفاق نیافتد.
شاید قبلتر باورکردنی نبود این حرفها. مرحوم نادر طالب زاده خیلی تلاش کرد به مردم بفهماند جنگهای جهان برسر مسالهی ظهور است نه چیز دیگری. اما کسی باور نمیکرد. حالا اما وضعیت فرق میکند.
تا چند سال قبل وقتی دربارهی فیلمهای آخرالزمانی هالیوود سخن به میان میآمد؛ بعضی میگفتند اینها توهم توطعه است. اما حالا مشخص شده که نبود. اینها واقعا دشمنی آشکار یهود با جهانیان بود. اما کسی این واقعیتها را نمیدید.
یمن مظلوم!
چشم امید دارم با قدرت ایمان و اراده خواهی توانست راه ظهور مولایمان حضرت حجت بن الحسن علیه السلام را هموار کنی.
بسم الله
انسان وقتی میخواهد امر به معروف و نهی از منکر کند اول باید بداند معروف و منکر چیست و بعد با دلسوزی سعی کند این معروف را نهادینه کند یا از انجام منکر جلوگیری نماید.
معروف اما این روزها خیلی سخت شناخته میشود. نفوذ غرب در همهی دستگاههای کشور نمایان است و خیلی خوب میتوان دید که با معروف مقابله میشود تا منکر جای خودش را به عنوان یک معروف باز کند.
سادهتر بگویم.
برخی میخواهند با دادن آدرس غلط یک معروف را از رونق بیاندازند و یک منکر را به عنوان معروف معرفی کنند. اینها یا مشاوران نادان هستند یا دانایانی که قصد به انحراف کشیدن مومنین را دارند.
توی هر جایی ممکن است این مشاورهها وجود داشته باشد. آدم باید به اصل ماجرا رجوع کند. اینکه یک شخص یا نهاد موجه دینی یا کشوری در حال گسترش این دیدگاه هست؛ یک ملاک خوب نیست.
شاید دستگاهها دچار اشکال شده باشند. هیچ بعید نیست.
اما شما باید کار درست را انجام بدهید.
ماجرای ما و سواد رسانه و بصرت رسانهای یکی از همین بحثهاست.
سواد رسانه که این روزها در مجامع مختلف در حال آموزش است؛ برپایهی تفکر صهیونیستهاست.
سازمان بهداشت جهانی که یکی از پایههای اصلی آن را بیل گیتس و دم و دستگاه او تشکیل میدهد؛ بعد از اینکه شبکههای اجتماعی و فضای مجازی دست ساختهی او و دیگر شرکایش؛ برای مردم دردسر ایجاد کرد؛ سعی کرده است به این طریق اعتراضها را سرکوب کند.
توی دنیا اگر یک مادر اعتراض کند که فرزندم از راه اینترنت دچار فساد شده است؛ جای اینکه شرکتها را ملزم کنند که فساد را برچینند؛ مادر را سرکوب میکنند که” باید به فرزندت سواد رسانه یاد میدادی”
همین کاری که در قبال امنیت جنسی در حال اجراست.
بله! باید گفت بخشی از سند 2030 همین آموزش سواد رسانه است. به افراد بیاموزیم که فضای مجازی جای امنی نیست. شما باید خودتان مراقب باشید. ما نمیتوانیم امنیت را در فضای مجازی برای شما فراهم کنیم.
اما سوی دیگر این بحث؛ برمیگردد به بصیرت داشتن در امر فضای مجازی و رسانه.
همان طور که میدانید اینترنت ساختهی دست آمریکا و لابی صهیونیستی آن است تا دنیا را تحت سلطهی خودشان نگه دارند.
ما با یک شبکهی مخوف و گسترده رو به رو هستیم. جایی که نه تنها امنیتی در آن متصور نیست؛ بلکه به عنوان یک سلاح جنگی و اطلاعاتی بر ضد من و شما از آن استفاده میشود.
شاید بهتر باشد بگوییم اگر حتی شما هیچ اکانتی در هیچ شبکهای ایجاد نکنی؛ به صورت مداوم تحت نظر این سازمانهای امنیتی صهیونیستی هستی. چون آنها سازندهی ابزار و تکنولوژی هستند.
بله!
این یک دروغ است که میگویند شما با حضور حداکثری خودتان در فضای مجازی بیگانه میتوانید مفید فایده باشید. در جنگ اگر استراتژی وجود نداشته باشد؛ شکست نیروها حتمی است.
کسی باید به میدان جنگ برود که هوشیار و توانا باشد.
لازم نیست همهی نیروهایت را ببری داخل زمین دشمن. یک نفر میرود و بقیهی لشکر را با اخبار دقیق خودش حفظ میکند.
حضور در فضای مجازی هم باید با برنامه باشد. انسان عاقل همهی نیروهایش را با اسم و مشخصات کامل نمیفرستد در زمین دشمن که شناخته شود.
شما به عنوان یک سرباز باید فقط برای جنگیدن وارد این فضا بشوید. پس تعاملات خانوادگی شما در این فضا چه معنایی دارد؟ وقتی همهی نزدیکان خودتان را به دشمن میشناسانید تا از آنها بر علیه شما استفاده کنند؛ چطور موفق به حفظ امنیت ایشان میشوید؟
حضور افرادی که در سازمانهای مهم مثل ارتش یا سپاه یا حوزه علمیه مشغول فعالیت هستند؛ چطور میتواند باعث ایجاد امنیت بشود؟ دشمن همهی شما را شناسایی کرده. کار شما؛ نزدیکان شما؛ فعالیتهای مجازی شما؛ زندگی شخصی شما…
این چه سربازی است؟
اصل حفاظت از اطلاعات که محوریترین اصل در فعالیتهای جنگی است زیر پا گذاشته شده.
نیروههای اطلاعاتی بین همکاران خودشان با اسم مستعار سازمانی شناخته میشوند اما در فضای مجازی با اسم حقیقی خودشان و اعلام فعالیتهای خودشان حضور پیدا میکنند. این چه حفظ اطلاعاتی است؟
سپاه همهی نیروهای ارزشی را با اسم سرباز سایبری وارد فضای مجازی دشمن کرده. این به معنای شناسایی همهی این نیروهاست. علی الخصوص که اطلاعات خصوصی آنها هم در این فضا رد و بدل میشود. اولین اصل در حفظ نیروها زیر پا گذاشته شده.
بله! قبول دارم.
باید بود تا هدایت کرد. اما نه به این شکل.
باید گروهی کار کنید. کار تیمی ثمر بخش است.
باید گروه کاری خودتان را در فضای داخلی برپا کنید. پیدا کردن آدمها برای صاحبان این برنامهها کار بسیار سادهای است.
باید با قدرت عمل کنید. منتشر کردن چهار عکس تکراری یا اطلاعات خانوادگی در اینستاگرام به هدایت مردم کمکی نمیکند.
باید مخاطب شناسی کنید. برای هر کسی جواب در خور خودش را داشته باشید.
و باید اول از همه خودتان و فرزندانتان را از این فضای گناه آلود حفظ کنید و بعد دیگران را از این فضا بکشید بیرون.
بیگ دیتایی که ما با افتخار با هشتگهایمان تحویل اسرائیل میدهیم تا الان باعث شده دلار برسد به 30 هزار تومان و پوشک و دستمال کاغذی و روغن برای یک مدتی نایاب بشود.
قیمت کالاها را هشتگهای من و شما بالا برده. چون به دشمنمان گرا دادیم که اینها ما را به وحشت میاندازد.
کی قرار است به این چیزها درست فکر کنیم و تصمیم انقلابی خودمان را بگیریم؟
حتی اگر من طلبه به شما گفتم بیا در اینستاگرام پیج بزن و تبلیغ کالا یا خدمات کن؛ شما نباید از من بپذیری!
این سخن یک سخن درست هست. این یک معروف است که از شما بخواهم فضای مجازی خارجی را ترک کنید. پس حتی اگر دیگرانی باشند که خوششان نمیآید من باز هم روی این سخن خودم تاکید میکنم.
شما که توانایی داری یا نداری؛ از این فضای خارجی بیرون بیا و فقط یک نفر برای ارسال مطالب شما در آن فضا و روشنگری کافیست. تیمی کار کنید!
دیروز رامسر بودیم. بچه ها رفتند آب گرم و من هم دیدم چاره ای نیست مگر اینکه سرخودم را گرم کاخ رامسر کنم. موزه ای متعلق به زمان پهلوی اول.
حالا اینکه چرا آنجا کاخ زده بودند بماند. چون آبگرم رامسر ظاهرا دلنشین است. من که نرفتم بدانم ولی بوی گوگردش داشت خفه ام میکرد.
موزه چندتا ساختمان کوچک داشت اما خیلی خبرها در آن بود. انقدر ازش عبرت گرفتم که فقط خدا میداند
البته عبرتها را در اینیستاگرام دارم مینویسم. تو کوثرنت هم یک چیزهایی نوشتم اما بالاخره وبلاگ آدم از عبرتهای سفر رامسر خالی بماند خیلی بداست.
عبرتها را کلی بنویسم یا یک به یک شرح بدهم؟ بودن یا نبودن. مساله این است?
خوب اون اول که خ واستیم با نفس جانمان وارد شویم فرمودند از این مشما ها بپوشید. با خودمان گفتیم عجب! چقدر موزه ی مهمی است. بعد که رفتیم داخل دیدیدم کارمندان خود مجموعه وسط فرشهای گرانبهای چند صد ساله با کفش رژه میروند. با خودمان گفتیم خوب لابد کفشهایشان مخصوص همینجاست?
سقف اتاق ورودی خیلی قشنگ گچ بری شده بود. همش دوتا خانم و آقا بودند که تکرار میشدند. با خودمان گفتیم لیلی مجنون اند لابد!?
آن طرف تر رفتیم اتاق مطالعه بود. صندلی خاتم کاری شده ی تمام چوب و فرش یکصد و بیست ساله. البته هیچ کتابی در آن مکان نیافتیم. متعجب شدیم که مگر رضاخان قلدر بی کله هم مطالعه میفرمودند؟ ولی تا آنجا که یادمان میآمد بیسواد بود خدا نیامرزیده.
حالا خدا میداند. شاید هم محمد رضا که سواد فرنگستانی داشت آنجا مطالعه میکرد. شاید هم برای اعلا حضرت یک کس دیگر کتاب میخوانده. نمیدانم.
این طرف تر آن اتاق عجیب و غریب با مبلمان عجیب ترش بود. با شاخ بوفالو و گوزنهای مادر مرده برای اعلی حضرت همایونی مبل و میز و جا سیگاری ساخته بودند. یک پاراوان جالب چینی هم گوشه ی اتاق بود که فرمودند این نقش و نگارهای روی پاراوان زندگی یکی از پادشاهان چینی از ابتدای تولد تا مرگ میباشد. اون وسط یاد سونگ یونگ و عالیجناب ایسان افتادم که آخر دست به خاطر زندگی مولکانه ی جانشین عالیجناب یکی از بهترین نقاشان زن کره از بین رفت.
بیچاره بوفالوها. پاهایشان را هم تاکسی درمی کرده بودند که رضا شاه آن سیگارهایش را در پای این بدبختها خاموش کند.
بیرون در یک اتاق در باز بود که حمام و توالت مجموعه بود. نوشته بودند اینها اول خارج از ساختمان بوده اما بعدا به داخل آورده شده است. همه ی سرویسها مال آمریکا بود. توالت فرنگی آمریکایی شاه هم برای خودش اهمیت دارد. بالاخره کم کسی که نبوده.
بیرون تر راهرویی بود که قبلا در ورودی مجموعه محسوب میشد. دوتا ببر مازندران مجسمه ای آنجا بود. یک کمد هم در انتهای راهرو قرار داشت. عکس افرادی که از شاه در این مجموعه بازدید کرده بودند هم در دیوار روبه رویی نمایان بود.
آن طرف تر اتاق غذا خوری بود. یک بشقاب چینی نقاشی شده آنجا بود که گمانم فرمودند ۲۵۰ سال پیش نقاشی شده. یادم نیست.
اتاق آخر هم اتاق کار بود. یک رادیوی ترانزیستوری و چندتا تیر و تخته هم آنجا بود. پایه ی کمد کنار دیوار بدجوری ذهنم را از آن روز مشغول کرده.
بیرون ساختمان حمام قدیم بود. حمام قدیم خزینه ای بود و توالت وحشتناک قدیمی ای داشت که من رو یاد لحظات وحشناک دستشویی رفتن در خانه ی دایی جان انداخت. با خودم گفتم: یعنی رضا شاه از این سرویس استفاده میفرمودند یا سرویس آمریکایی؟
دیگر به موزه ی عاج نرسیدیم ولی دختران مجموعه را که تماشا کردیم جالب بود. یک خرید مبسوطی هم از فروشگاه داخل مجموعه کردیم.
نکته ی آموزشی
اگر هرجا موزه بود بروید. حد اقل میفهمید زندگی الان ما با شاهان صد سال پیش مان یکی است. بل کم بهتر از آنها زندگی میکنیم.
دیگر اینکه: سبک زندگی ما را بالاجبار دارند به سمت اشرافی گری و پول پرستی و ارباب رعیتی پیش میبرند و این خوب نیست.
دیگر اینکه تفکر زشت ارزشمندی کالاهای خارجی علی الخصوص آمریکایی ریشه اش معلوم شد کجاست. تو دوره ی رضاشاه خائن و پسرانش.
حالا خوابم میآید. شاید یک وقتی برایتان تعریف کردم چه چیزهای دیگری از این موزه گردی دستم آمده.
این روزها عید غدیر در راه است ولی ما مسلمانان باز هم در غم هم نوعان مان نشسته ایم.
میانمار ای پاره ی جگر اسلام.
تن به خاک وخون کشیده شده ی کودکانت به جهانیان نشان داد که جایزه ی صلح، دروغی بیش نیست.
آتشی که تن و جان مردانت را سوزاند به جهان ثابت کرد جاهلیت هنوز در جهان بیداد میکند.
مطمئن باش کسی از هلوکاست میانمار سخن نخواهدگفت زیرا جهان نمیخواهدصدای بدنهای در آتش سوخته را بشنود.
روهینگیا.
تا دنیا دنیاست صدای مظلومیتت تنین انداز است.
مادربزرگ را خدا رحمت کند. روز قدس که میشد مرا هم با خودش میبرد نمازجمعه. رفیق نمازجمعه هایم مادر بزرگم بود. همیشه هم وقت برگشتن میگفت:” عزیز جان اگر یه روز من مردم یاد کن بگو مادر بزرگم من رو میبرد نماز جمعه. هر وقت رفتی یادم کن. من خیلی نماز جمعه را دوست دارم."
امروز وقتی راه افتادم که بروم راه پیمایی روز قدس و نماز جمعه یادش افتادم. گرچه که این یکی دو سال انقدر بیمار بود که دیگر نمیتوانست نماز جمعه تهران شرکت کند. اما همین جمله اش هر سال که بدون او رفتم نماز یادم بود.
مادر بزرگ ها همیشه بهترین الگو هستند چون نوه ها به شان عشق میورزند و همین علاقه باعث میشود اخلاق ایشان در نوه ها نهادینه شود.
روی سنگ مزارم بنویسید این مرد میخواست اسرائیل را نابود کند.
سلام.
این روز ها دلم برای حاج حسن خیلی تنگ شده است. یاد این میافتم که زحمت هایش را اینروز ها مردم هم قدر نمیدانند دلم تنگ میشود.
هموطنم هیچ میدانی این موشک هایی که این آقایان میفرمایند برجام را تهدید کرد از کجا بدست می آید؟ تکه تکه ی بدنشان را به زور آزمایش ژنتیک کنار هم جمع کردند????
من نمیدانم چه بر سر تیم کارشناسی جهاد موشکی آمد تو که رییس جمهور این مملکت هستی هم نمیدانی؟
این مرد میخواست اسرائیل را نابود کند. ما نمیگزاریم خون پاک خودش و شاگردانش زیر پای شما لگد شود.
حاج حسن تهرانی مقدم. پدر موشکی ایران. کسی که اقتدار را به کشور ما هدیه داد. سنگ مزارش را امروز دست به دست کنید تا مردم بدانند درباره ی چه سخن میگویند کسانی که میگویند نوشته ی اسرائیل از صفحه ی روزگار محو خواهد شد بر روی موشک ها برجام را تهدید کرده است.آقایان این جمله عقیده ی مردم ایران است که برایش جوانانشان تکه تکه شدند.کسی حق ندارد خیانتش به انقلاب را با این عقیده معاوضه کند.
وقتی که بمب ها هم پدر و مادر دار میشوند??
امروز آمریکا یک بمب اتمی انداخت وسط کشور افغانستان و گفت ای هم مامان بمب ها?.
از آن طرف دنیا یکی پا شد گفت روسیه یک بمب دارد که قویتر از این بمب مامان است و نامش بابای بمب هاست.??
عجب دنیایی شده.
بمب ها هم مامان و بابا دارند و در کمال ناباوری بابا یشان زورش بیشتر از مامانشونه.?
عجب دنیایی است.
خدا به ما رحم کند که با بچه بمب ها سرمان را گرم میکنیم.
البته ما نیاز به بمب نداریم. خدا سربازانی همچون ریگ های بیابان دارد که بندگان خالصش را یاری میرساند.
آنجاست که مامان و بابای بمب های جهان هم نخواهند توانست در دلهای ما دلهره ایجاد کنند