میتی کومان
ماجرا از آنجا شروع شد که چند روزی مدیر گروه به ما سر نزد و ما که جانشینان ایشان بودیم پاسخ سوالات دوستان دیگر را میدادیم. یک روز معصومه در پست من پرسید:” میتی کومان کجاست؟ چند وقتی پیداش نیست.” و من گفتم:” کدوم یکی؟ چندتا میتی کومان داریم اینجا” و هر دوتامون خندیدیم.??
روز بعد گفت:” میتی کومان شماره ی دو! من تسوکه باشم خوبه؟” و من گفتم:” عالیه. چی بهتر از این. قبل از ورود من یادت باشه اون علامت مخصوص رو در بیار نشون بده"?
حالا دو سالی هست که من عنوان پر طمطراق میتی کومان را از معصومه دریافت کردم و او هم تسوکه ی مهربان تیم ماست. البته اینها همه اش در حد همان شوخی هاست. ما رعیت عالیجناب هم نیستیم.
مولای من یا صاحب الزمان. شبها که میآیند دلم برایت تنگ میشود. آخر یک روز دیگر از عمر بیثمرم میگذرد و روی دل آرای تو هنوز در پس پرده ی غیبت است. دلم میگیرد که امروز هم لایق دیدار رویت نبوده ام.
پ.ن: این هم حرکت جوال ذهن امشب بود. آشفتگی و دلتنگی توش نمایان هست؟