شروع تابستان
بالاخره امتحانات تمام شد. از فردا صبح هزار و یک کار نکرده را باید به سرو سامان برسانم اما بینهایت دلم برای حرم تنگ شده است.
باید چادر دخترم را بدوزم. یکی دو تا هم چادر نصفه و نیمه هست که باید کاملشان کنم.
باید یک خانه تکانی اول تابستان هم انجام بدهم. دلم میخواهد خانه مان مهمان بیاید. خیلی وقت است مهمان نداشته ایم. دلم برایشان تنگ شده.
باید برای ثبت نام دخترم در کلاس تابستانی هم بروم. کیف و کفش مدرسه اش را هم باید بگیرم. شاید یکی دو روز دیگر!
دلم میخواهد از فردا صبح کتابهای نخوانده ام را دست بگیرم و تمام کنم. چند تایی کتاب تازه دستم رسیده که منتظر بودم وقت خواندن شان از راه برسد.
خیلی کارها دارم که باید انجام دهم. البته اگر خدا بخواهد و زندگی تا فردا و فرداها ادامه داشته باشد.
امشب هنوز خسته ی امتحانم. دلم یک خواب شیرین میخواهد.
پ.ن: با کمی اغماض این هم حرکت جوال ذهن امشب مان است.