مولای خوب غزل های من سلام
السلام علیک یا صاحب الزمان.
چند روز پیش تصمیم گرفتم چادری را که درهمایش هدیه گرفته بودم برای عید ببرم و سرکنم.
راستش از روز اولی که خبر دادند در مسابقه ی میلاد امام زمان علیه السلام برنده ی یک قواره چادری شده ام خیلی خوشحال شدم.چون آنرا هدیه ای از طرف حضرت می دانستم. همان روز نیت کردم این چادر را بدوزم و برای زیارت کربلا نگه دارم.
آن روز چادرم رو در آوردم و بوییدم وگذاشتم در ساکم تا ببرم مادرم برایم ببرد. وقتی دست گرفتم از این رو به آن روشدم.
اغراق نکرده باشم بوی مولایم صاحب الزمان میدهد. دلم را سخت تنگ دیدم و همه ی روز برای مولایم گریه کردم.
هنوز دلتنگی هایم تمام نشده است. اما چادرم را نبریدم.
با یک بوییدن اینقدر دلم هوایی شده است.بدوزم و سر کنم چه خواهم شد؟
قواره ای چادر مشکی که نام حضرت بر آن برده شده است دل آدم را آشوب میکند. ببین روی ماهش با دل آدم چه میکند؟
فعلا دلم تاب سر کردن این چادر را ندارد.گرچه که دوست دارم زود تر آنرا بدوزم. زیرا بیش از چادر نو دلم زیارت کربلا میخواهد.دلم زیارت صاحب الزمان میخواهد.دلم برای مولایم تنگ شده است.
روز هایی زیادی بود که دلنوشته هایم را کنار گذاشته بودم. با اینکه همیشه میدانم مولایم حتما به اینجا هم سر میزند. زیرا او از همه ی احوالات شیعیان با خبر است.
مولای من.
ممنونم که اینجا هم سری زدید.
یا علی