فاطمه سادات
29 اردیبهشت 1396
زن و شوهر جوانی همسایه مان بودند. خانم همسایه مریض احوال بود. یک بیماری سعب العلاج داشت. نخاعش بر اثر یک بیماری نازک شده بود و او قادر نبود پاها و کمرش را تکان دهد. نفس هم به سختی میکشید.
فاطمه سادات عشق من بود. عشق همسرش امیر خان بود. عشق مادرش و تنها برادرش بود. و عشق همه ی دوستانی که او را میشناختند. البته نه به خاطر ترحم . او واقعا مهربان و دلسوز و خونگرم بود. در اوج درد هایش وقتی مهمان داشت با ایشان خوش و بش میکرد. وقتی که درد میکشید و از فرط درد گریه میکرد من هم با او گریه میکردم.
فاطمه سادات مثل خواهرم بود. مهربان و دلسوز و صمیمی.