دریچه بهشت
بسم الله
رفقا سلام.
امروزتون منور به نور حضرت زهرا سلام الله علیها ان شاء الله. امروز بخش دیگری از نقد سریال کره ای سرنوشت را عرض میکنم ان شاء الله.
اگر خاطرتان باشد در طول نقدها به چند نکته اشاره کردم. گفتم همه فیلمهایی که با نقدها ارسال کردم را با دقت تماشا کنید و زیرنویسها را بخوانید. چون یک نکتهای در زیرمتن داستان این سریال هست که صدا و سیما با تغییر دیالوگ آن را پوشش داده. اما ترجمه زیرنویس به آن پرداخته و آن این مطلب هست که آنجایی که یئونسو از آن آمده در اذهان مردم آن زمان بهشت است.
همراه بنده باشید تا بیشتر توضیح بدهم.
بیایید یک بار دیگر داستان را مرور کنیم. در ابتدای داستان با اتفاقی که برای ملکه میافتد؛ لزوم حضور پزشکی خاص احساس میشود. در این میانه مشاور امپراطور به یاد میآورد که هواتا از همین نزدیکی از منظرها پنهان شده. بنابراین پیشنهاد میدهد به دنبال او بروند.
هواتا پزشکی افسانهای است که با توانمندی خارق العادهاش توانسته در صد سال قبل مردم را درمان کند. جایی که هواتا از آن عبور کرده و به بهشت رفته؛ در نزدیکی مرز یوان است. آنجا مکانی مقدس است. در زیر پای مجسمهی بودا یک دالان است که مکان درب بهشت آنجاست.
پزشک اعظم در دنیای امروز است. چوییونگ وقتی وارد قرن 21 میشود از زیر همین مجسمه بودا سر در میاورد و به آن ادای احترام میکند. سپس به راه خودش ادامه میدهد و با یک راهب برخورد میکند. چوییونگ بعد از ادای احترام به راهب از او سوال میکند:” کجا میتوانم یک درمانگر یا پزشک خدا را پیدا کنم؟” و راهب او را راهنمایی میکند تا به همایش پزشکی جراحی زیبایی که در آن سمت خیابان است برود.( فیلم را میتوانید اینجا ببینید)
بعد از حضور در همایش چوییونگ یک دکتر خانم را میبیند و احساس میکند او به اندازهای دانش دارد که بتواند ملکه را نجات دهد و او را میدزدد و با خودش به زور به دنیای گذشته میبرد.
در ادامه بعد از نجات جان ملکه؛ کاروان امپراطور محل مهمانخانهی مرزی را ترک میکند تا به سمت پایتخت حرکت کند. در پشت سر آنها زن آتشی وارد همان مهمانخانه میشود و با خروج کاروان امپراطور مواجه میشود و در این لحظه جاسوس خودش را به قتل میرساند. در صحنهی قتل جاسوس توسط زن آتشین؛ یک قوری با تصویر لفظ جلاله الله وجود دارد. حضور این المان در این صحنه به این معنی است که آدمهای این منطقه به الله اعتقاد دارند. چون در تزئینات داخلی خودشان از این لفظ استفاده کردهاند. به علاوه لباسهای صاحب مهمان خانه به شکلی است کهنظریه مسلمان بودن او را تایید میکند.
در عین حال فراموش نکنید که افسانه هواتا را مردم همین منطقه مرزی درست کردهاند و نسل به نسل به فرزندان خود درباره آن سخن گفتهاند.
حالا بیایید جلوتر
در ادامهی داستان؛ امپراطور برای اینکه جایگاه خودش را تثبیت کند به بزرگان کشور میگوید:” من شاگرد هواتا را از بهشت آوردهام تا من را در امور کشور کمک کند .” دوکسونگ و اطرافیانش در این صحنه سعی میکنند تا بهشت را انکار کنند اما به تدریج به این نتیجه میرسند که حضور پزشک اعظم به این معنی است که افسانهی هواتا واقعی است و پزشک اعظم قطعا از بهشت آمده . آنها معتقدند که پزشک اعظم؛ دکتری از جانب خداست و از بهشت آمده و دارای علم لدنی دربارهی آدمها و تاریخ امپراطوری است. بنابراین تلاش میکنند تا این قدیسه را بدست بیاورند.
در ادامهی داستان با همین پیش فرض اولیه که یئونسو از بهشت آمده و نماینده خداست پیش میرویم. اما در خلال قصه یئونسو سعی میکند این اتهام را از خودش دور کند و بگوید که او فقط از آینده آمده و آنجا که او زندگی میکند بهشت نیست. در ادامه همین طور که به انتهای قصه نزدیک میشویم آرام آرام بستر رد کردن این فرضیه از طرف همهی شخصیتهای داستان آماده میشود. ابتدا امپراطور این مساله را رد میکند و سپس یئونسو هم آن را تایید میکند.
در یک سکانسی در لحظات پایانی داستان یئونسو دربارهی جایی که از آن آمده میگوید:*” بهشت اصلا وجود ندارد. آنجا که من از آن آمدهام بهشت نیست بلکه آینده است و رفتن تو (یعنی دوکسونگ) به آنجا هیچ کمکی به درمان بیماری (زیادهخواهی) تو نمیکند."*
عملا تفکر وجود بهشت در اینجا رد میشود و در ادامه تلاش میشود تا دوکسونگ را که به این مسئله اعتقاد دارد؛ یک خرافهپرست بیمنطق معرفی کند که فقط میخواهد هر طور شده آن بهشت خیالی خودش را بدست آورد.
به این طریق مفاهیمی مثل خدای یکتا و بهشت و جهنم رد شده و به جای آن آیندهی دنیا را منحصر به آیندگانی میکند که هنوز فرا نرسیده. یعنی مفهومی که آنها سعی دارند آن را ایجاد کنند این است که برای دنیا نقطه آخری متصور نیست. دنیا همین طور ادامه دارد و فقط آینده است که در پس امروز خواهد آمد.
در این سریال به طور #زیر_متن تلاش شده مفهوم خداباوری و معاد از بین برود و جای آن را پرستش بودا بگیرد. اما دربارهی تناسخ سکوت کرده و سخنی پیرامون آن به زبان نمیآید. یعنی حتی برای بیان زندگی پس از مرگ به تناسخ هم متوسل نشدهاند. به نحوی تلاش شده دربارهی زندگی پس از مرگ سکوت کنند و فقط تفکر معاد را رد میکنند.
در یک سکانس چوییونگ از کنار دوک سونگ در حال عبور است که دوک سونگ او را مورد خطاب قرار میدهد و از او دربارهی بهشت میپرسد. بعد به او میگوید یعنی تو با اینکه مجوز پیدا کردی و رفتی بهشت تنها چیزی که از بهشت خدا برای ما آوردی پزشک خدا بود؟ مثلا چرا گنجهای بهشت را نیاوردی؟ چرا چیزهای بیشتری از بهشت نیاوردی؟
چرا این همه راه را رفتی تا بهشت و فقط دستور احمقانه امپراطور را اجرا کردی و یک پزشک از خدا گرفتی برای ما آوردی؟ ☺
چوییونگ هم بعد از اینکه به دوک سونگ میگوید پس حالا اعتراف میکنی که من رفتم بهشت؟ به او میگوید چون من مثل تو دزد نیستم. از بهشت چیزی نمیخواستم بیاورم الا اینکه امپراطورم از من یک پزشک خواست که از خدا بگیرم و برایش بیاورم. در حقیقت همان حس دنبال زخایر دنیا نبودن و مال پرست نبودن چوییونگ باعث شده بود او فقط یک پزشک از آن دنیا با خودش بیاورد.
البته در انتهای قصه دوک سونگ با تفکرات دنیا طلبانه خودش هیچ وقت موفق نمیشود به بهشت خیالی یا همان آینده وارد شود.
اینکه نویسنده فقط چوییونگ را وارد آن زمان کرده به خاطر این است که بگوید آدمهای صالح هستند که در همه جا؛ میتوانند وارد شوند. خداوند فقط برای آدمهای خوب راه را باز میکند. و اینکه یئونسو میتواند در همه زمانها حرکت کند یعنی اگر کسی حد و حدود خودش را بداند همه جا میتواند وارد شود. چون یئونسو با همه دانش و آگاهی اش از آینده هیچ دخل و تصرفی در امور دنیا انجام نمیدهد که مسیر تاریخ را تغییر دهد.
در حقیقت دو قدیس در این داستان به تصویر کشیده شده. چوییونگ و پزشک اعظم خدا