• خانه  اخیر جستجو فهرست مطالب آرشیوها موضوعات آخرین نظرات تماس  نقشه سایت 

دست نوشته های خاتون

غزلهای عاشقی

جهاد تبیین زیر باران

20 اسفند 1401

بسم الله.

نمی‌دانم چه شد که یاد قدیم‌ها افتادم. یاد روزهایی که دخترم کوچک‌تر بود و مدرسه نمی‌رفتم. یاد وقتی که سفیر کوثرنت بودم افتادم. 

دخترم فقط ۹ ماه داشت. قاعدتا پاییز بود و اوایل ترم. با هزار جور بدبختی و التماس یک ساعت از ساعت‌های فرهنگی را برای آموزش کوثرنت به همه‌ی بچه‌ها به‌م اختصاص داده بودند. 

آن زمان مدرسه نمی‌رفتم. فکر کنم هنوز تو مرخصی بودم. درست خاطرم نیست. اما قطعا مدرسه نمی‌رفتم. فقط برای برپا کردن کلاس کوثرنت راهی مدرسه شده بودم. هوا سرد بود و باران می‌بارید. 

کودک ۹ ماهه‌م رو داخل آغوشی گذاشته بودم که بتوانم سنگینی‌اش را تحمل کنم. یک دستم کیف لب‌تاب بود و دست دیگرم چتر و یک پتو که دور بدن طفل معصوم کشیده بودم که سرما نخورد. با چه بدبختی راه یک ربعه تا مدرسه را طی کردم فقط خدا می‌داند. سنگینی لب‌تاب از یک طرف و سنگینی بچه از طرف دیگر زیر باران با پای پیاده. 

وقتی رسیدم مدرسه کمی دیر کرده بودم و معاون فرهنگی وقت؛ مجبور شده بود کمی صحبت کند تا من از راه برسم. وقتی رسیدم فکر کردم اشتباه کرده‌ام و امروز روز من نیست. رفتم جلوتر و عذرخواهی کردم. استاد متوجه من که شد ازم استقبال کرد و عذرخواهی کرد و گفت الان تمام می‌شود. 

الان تمام می‌شود؟! 

نگاهی به ساعت موبایلم انداختم و دیدم من فقط سه تا ۵ دقیقه دیر آمده‌ام. صحبتی که تازه شروع شده ممکن هست الان تمام شود؟ 

به احترام استاد سکوت کردم. تحمل بار سنگین برایم غیرممکن شده بود. روی زمین همان گوشه نشستم و کیف لب‌تاب را روی زمین گذاشتم ولی بچه را نه. گفتم اگر روی زمین بگذارمش و گریه کند کنترل جلسه برایم غیر ممکن می‌شود. خیلی استرس داشتم. 

کمی گذشت. بهتر هست بگویم یک ربع. اما صحبت استاد درباره لزوم برقراری نظم در جاکفشی‌ها هنگام ورود به مدرسه؛ هنوز تمام نشده بود. تازه حدیث مهم اوصیکم بالتقوی الله و نظم امرکم را داشت برای جاکفشی مدرسه تبیین می‌کرد. 

گردنم داشت زیر فشار سنگینی بچه درد می‌کرد. با خودم گفتم الان تمام می‌شود، ولی بهتر هست بچه را بیاورم پایین. موقع شروع کار به یکی از دوستان می‌سپارمش تا نگه‌ش دارد. 

یک ربع دیگر گذشت. بچه داشت بی‌قراری می‌کرد. استاد هنوز صحبتش درباره‌ی لزوم برقراری نظم و عدم شلختگی در ظاهر طلبه‌ها تمام نشده بود. یک ربع یک بار هم رو به من می‌کرد و می‌گفت:” ببخشید الان تمام میشه. این‌ها حرفهای مهمی هست که باید بزنم.” لبخند می‌زدم و می‌گفتم بفرمایید استاد. استفاده می‌کنیم. اما من که مدرسه نمی‌آیم که برقراری نظم در جاکفشی به من هم مربوط شود. اینها چیزی بود که توی ذهنم مرور می‌کردم. با خودم گفتم وقت آمدن که دستور تقوای جاکفشی را رعایت کرده‌ام؟! 

استاد ببست دقیقه‌ی دیگر هم حرف داشت. از آن حرفها که خیلی اهمیت دارد گفته شود. کم کم معاون آموزش آمد و گفت:” وقت کلاس است. لطفا تمام کنید.” و من هنوز منتظر نشسته بودم تا صحبت استاد تمام شود و نوبت برنامه‌ی من فرا برسد. 

آن روز برای من از خانه بیرون آمدن واقعا مشکل بود. بچه؛ باران؛ هزارتا کار نکرده توی خانه؛ بچه‌ی دومی که از راه خواهد رسید و نهاری برای خوردن نداشت. من وقت نداشتم که بیهوده سپری کنم. به سختی خودم را تا مدرسه رسانده بودم و حالا هم باید به سختی تا خانه می‌رفتم چون باران شدت گرفته بود و برای این راه قطعا ماشینی نبود که من را برساند. 

با خودم فکر کردم اگر کس دیگری را به این نشست دعوت کرده بودند هم همین‌طوری از او استقبال می‌کردند یا فقط این من بودم که لایق احترام نبودم؟ 

آخر وقت استاد از من تشکر و عذرخواهی کرد که وقتم را در اختیارش قرار دادم تا کمی موعظه کند. من چاره‌ای جز قبول تشکر و عذرخواهی نداشتم. چون کمر درد که فراموش می‌شود. بچه هم که خواب است. البته بعد از اینکه گریه‌هایش را به خاطر اضطراب من برای برپایی جلسه کرده بود. لب‌تاب و وسایل را هم که باز نکرده بودم که حالا مجبور شوم جمع‌شان کنم. فقط خیلی سخت زیر باران با این همه وسیله بدون دلیل از خانه بیرون آمده بودم و حالا باید برمی‌گشتم خانه. 

بچه‌م به خاطر سرمای آن روز مریض شد. کمر خودم چند روزی درد می‌کرد. قلبم هم به شدت شکسته بود و غرورم. تا خانه هم خودم را ناسزا داده بودم که مگه بیکار بودی با یک بچه راه افتادی برای آموزش چیزی که اصلا اهمیتی برای دیگران ندارد؟! 

آه. یادم می‌افتد واقعا قلبم به درد می‌آید! 

آن موقع‌ها دست به جهاد تبیین زده بودم. وقتی که طلبه‌های کرج حتی بلد نبودند هشتگ یعنی چی و اساتید سرزنشم می‌کردند برای وقت گذراندن تو فضای مجازی من با یک بچه کوچک تازه کار جهادم را شروع کرده بودم. زیر باران، توی سرما، با تحمل بارهای سنگین مادی و معنوی روی گردن و دوشم! 

ممنون که اینجا هم سری زدید. یا علی
مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: جنگ فرهنگی, خاطره ها, سواد رسانه و فضای مجازی لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

آشنایی با مدیر وبلاگ

خاتون بیات هستم. همه‌ی مطالب این وبلاگ دست‌پخت خودم هست الا چند پست که ماهیت‌شان مشخص هست. کلا تو کار کپی پیست نیستم مگر به ضرورت. :) ممنون که به اینجا سری زدید. یا علی

صفحات دیگر

  • استغفار هفتاد بندی مولا امیرالمومنین علی علیه السلام
  • دعای هفتم صحیفه ی سجادیه

پیوند ها

  • کانال من در ایتا
  • سای‌دا
  • پخش زنده از حرم مطهر رضوی
  • کازیوه
  • پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ ونشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای
  • عشق های آبکی
  • تسنیم
  • مولای خوب غزلهای من سلام
  • سایت شهید آوینی
  • وبلاگ شبکه تبلیغ
  • پرتال نرم افزار های اسلامی نور

ما چندمین هستیم؟

  • رتبه کشوری دیروز: 73
  • رتبه مدرسه دیروز: 2
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 214
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 2
  • رتبه 90 روز گذشته: 346
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 2

تعداد مهمانان من

  • امروز: 227
  • دیروز: 44
  • 7 روز قبل: 440
  • 1 ماه قبل: 3206
  • کل بازدیدها: 118593

وبلاگ های دیگرم

  • غزلهای عاشقی
  • راهیان نجف اشرف
  • سایدا

السلام علیک یا صاحب الزمان ممنون که اینجا هم سری زدید