تمام دلخوشی
سلام تمام دلخوشیام!
این روزها که میگذرد جای خالیات را بیشتر احساس میکنم. قلب من! امید دلم! نفسهایم به شماره افتاده است.
سلام همهی زندگی!
زندگی کردن در این دنیای وانفسا بدون تو معنی ندارد. لذتی نیست در این دنیا وقتی تو نیستی! کاش دوری از تو نازنین پایان بیابد.
سلام دلیل دلتنگی!
دلتنگیهایم از حد و مرز گذشته است. از بس ندیدمت درد و دلهایم دارد سرازیر میشود. باز خوب است صدایم را میشنوی، مرا میبینی!
سلام تمام دلخوشیام صاحب الزمان.
آقای من. روزها را به امید آمدنت طی میکنم شاید برسد طلعت حکومت صالحهات و دلم شاد شود به رویت روی ماهت.
آقا جان! روزهای دوری را به پایان رسان. جانها دیگر طاقت دوری ندارند. دلها برای شما آرام گشته. ارواح مومنین به دنبال تو سرگردانند.
بسم الله
آی جونُم؛ عُمرُم، بیتابُم برایِ دیدارت …
مولودی میلاد حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام با نوای حاج محمود کریمی
پسرکم! خوش اخلاق باش.
بسم الله
پسرکم! با خود پسندی از مردم رو برنگردان. روی خوش و لبخند مهربان آدمها را جذب میکند.
پسرکم! روی زمین با تکبر راه نرو. پاهایت را روی این زمین، آرام بگذار و حرکت کن. تکبر تو را به زمین خواهد زد.
پسرکم! خداوند آدمهای خودخواه و متکبر را دوست ندارد. از این خویهای زشت دور باش!
این حرفها را اگر یک نفر از پیروان زرتشت بگوید، میشود پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک. اما اگر یک مسلمان بگوید میشود چیزهای کهنه ای که از مد افتاده است.
اینها حرفهای لقمان حکیم به فرزندش است. قرآن فقط آنها را یادآوری کرده زیرا لقمان مرد با خدایی بود.
اخلاق خوش، در همهی ادیان وجود دارد. فقط باید بخواهی که خوش اخلاق باشی!
✍ به قلم خودم #خاتون_بیات ??
آدرس این مطلب در وبلاگ نبشتههای دم صبح
http://neveshte.kowsarblog.ir/پسرکم-خوش-اخلاق-باش
? ?
بسم الله
اسکورم حل کردن به آدم این حس را میدهد که اگر دیر بجنبی خسر الدنیا و الاخره میشوی! ?
هنوز یک دنیا از اسکورمها باقی مانده. بعید است من به فوز عظیم امتحانات پایان ترم نائل شوم. خدایا مرحمتی!
بسم الله
بار اول بود که میرفتم نجف. قبل از رفتن، بهم گفته بود:” تو که روضه خونی. رسیدی حتما یه روضهی حضرت زهرا تو حرم حضرت علی (ع) بخون. یادت نره.”
با هواپیما رفتهبودیم. از تهران تا دم حرم، فوقش سه چهارساعت طول کشید. وقتی از ماشین پیاده شدم و حرم امیرالمومنین علی علیه السلام را جلوی رویم دیدم داشتم قالب تهی میکردم. جزبه ی مولا مرا گرفته بود.
هر چه ادب کردم و سر انداختم پایین و آرام آرام راه رفتم که نرسم نشد. قلبم به سختی میزد. نفسم بند آمده بود. غربت بابا که هیچ، مظلومیتش داشت مرا میکشت. با بغض و سر افکنده و نفس بند آمده گفتم:"خدا بگم چکارت نکنه راضیه سادات. کی میتونه اینجا روضه بخونه که تو به من گفتی؟ مگه کسی جرات داره اینجا پیش غیرت الله روضه ی مادر بخونه؟” و دوباره گفتم:” خوب تو دخترشونی. وقتی میگی لابد باید بکنم. من که تاحالا اینجا نیامده ام."
قدم برمیداشتم و قلبم میایستاد. نه نمیشود! ابهت بابا همینطوری قلبم را دارد از جا میکند. روضه خواندن نمیخواهم برای اینکه جان بدهم.
نیمههای شب بود و خیابان سوت و کور. یکی دونفر بیشتر تو کوچه ها رفت و آمد نمیکردند. چیزی پیدا نمیکردم که حواسم را پرت کند و به سمت حرم کشیده نشوم. سرم را یک لحظه بلند کردم و دیدم کنار گنبد نورانی اش نوشته شده ” السلام علیک یا ابالحسن"
سلام بابای مظلوم من!
تا حالا نمیدانستم اول مظلوم عالم یعنی چه؟ یعنی ذولفقار به دستت باشد، اما نتوانی حق خودت را از ظلم بستانی.
تا حالا نمیدانستم روضهی فاطمیه یعنی چه؟ دستهای بسته و ناموس خدا زیر دست و پا یعنی چه؟ تاحالا نمیدانستم آتش پشت درب خانه یعنی چه؟ بچههای زیر دست و پا یعنی چه؟ میخ در! چادر خاکی! عمامهی زمین افتاده یعنی چه؟
بابای مظلوم و غریبم. در محضر غیرت اللهیات نمیتوانم روضه بخوانم. از یادآوری غمهایت قلبم دارد از جا کندهمیشود.
✍به قلم: #خاتون_بیات ?
پ.ن: نوشتههای گذشتهی خودم در وبلاگ نبشتههای دم صبح است که منتقل میکنم به این صفحه. همه تکراری هستند.
آدرس این مطلب در وبلاگ نوشتههای دم صبح:
http://neveshte.kowsarblog.ir/غیرت-الله-1
بسم الله
یک لحظه که از خودم غافل میشوم یک سال عقب میافتم.
تهذیب نفس یعنی جای اینکه مشغول عیوب دیگران باشی، سرت به خودت باشد. مدام کَند و کاو کنی، ببینی امروز حال و اوضاع مملکت درونت چطور است؟ اگر خاکروبه جایی جمع شده، تمیز کنی. اگر گلی جایی سبز شده، بهش رسیدگی کنی.
یک لحظه که از این مملکت سرت را بیرون آوردی و به خاکروبههای خانهی مردم نگاه کردی، برمیگردی سر خانهات و میبینی همه ی در و دیوارش را کثیفی برداشته.
کدبانوی خانهی دل خودت باش.
✍ به قلم خودم ??
پ.ن: بخشی از نوشتههای کهنهمان در وبلاگ نبشتههای دم صبح.
آدرس این مطلب در وبلاگ نوشتههای دم صبح:
http://neveshte.kowsarblog.ir/کدبانو-باش-1
بسم الله
آخرین روزهای فاطمیه داشت آهسته آهسته میرفت و من دلم برای این روزها تنگ میشد. مثل همیشه توی جاده بودم و غروب آفتاب، سخت دلگیر شده بود. یادم افتاد امروز پنجشنبه است. همین شد که دلم شروع کرد به روضه خواندن.
شبهای جمعه فاطمه
با اضطراب و زمزمه
آید به دشت کربلا
با صد هزار شور و نوا
گوید حسین من چه شد؟
نور دو عین من چه شد؟…
یاد بساط عزاداری افلاکیان افتاه بودم که هر پنجشنبه در کربلا برپاست. سید المرسلین بالای منبر و صدیقه طاهره در بالای مجلس مینشینند و افلاکیان روضه میخوانند و آل رسول الله ناله سر میدهند، از مصیبت حسین علیه السلام.
همین طورکه اشک میریختم و آرام با خودم روضه زمزمه میکردم، ناخودگاه نفس اماره خودش را انداخت وسط گریه کردنهایم برای اباعبد الله الحسین علیه السلام.
بیمقدمه گفت: ” گریه کردن برای امام حسین علیه السلام! بهبه! خوش به حالم که گریه میکنم.” بعد گفت:” عجب ریایی بشود، اگر کسی ببیند دارم برای اباعبد الله الحسین علیه السلام اشک میریزم.” بعد یکهو درامد که:” اینطوری وقتی برسم خانه، حزنم از چهره ام پیداست."
همین طوری که نفس اماره داشت برای خودش میبرید و میدوخت و کیف میکرد از گریه برای اباعبد الله علیه السلام، لوّامه سر رسید. با زرنگی گفت:” اشتباه کردی! وقتی امام صادق علیه السلام میگویند اگر اشک نداشتید تباکی کنید یعنی چی؟ تظاهر کردن به گریه برای اباعبد الله الحسین علیه السلام هم اجر و مزد دارد. اینجا دیگر ریا هم کنی ریا نیست.” بعد ادامه داد که:” وقتی میگویند اشک نداری تباکی کن، این خیلی خیلی ثمر دارد. یکیش این هست که از قساوت قلب جلوگیری میکند. اگر کسی تو مجلس عزای اباعبد الله الحسین علیه السلام بنشیند و بر مصائب حضرت گریه نکند قلبش قسی و تاریک میشود. یعنی رحم و مروت از دلش میرود. برای همین گفتهاند مجلس را با صدای گریه های الکی گرم کنید تا اشکهایتان هم ببارد. ادای گریهکردن در بیاورید تا چشمهی چشمانتان هم جاری بشود. سادهش این که اتفاقا یک همچین جایی ریا کنی خوب است."
همین وسطها بود که کلاهم را قاضی کردم و با خودم گفتم:” آیا اصلا در گریه برای اباعبد الله الحسین علیه السلام ریا وارد میشود؟ یعنی میشود بگویی، طرف واقعا گریه نمیکند دارد ریا میکند؟ تباکی کردن چه میشود؟ یعنی ریا کردن در این زمینه اشکال ندارد؟”
از درونم کسی جواب داد:” وقتی به هدف گریه کردن برای اباعبد الله الحسین علیه السلام ریا کنی آن ریا ارزشمند است. نیت آدم مهم است. آن لحظه که داری اشک دروغین میریزی و ضجه دروغین میزنی، در آن لحظه داری برای چه چیزی یا چه کسی این کار را انجام میدهی؟ برای امام حسین علیه السلام؟ یا برای اینکه فلان پست و مقام را بگیرم و در قلب فلان شخص برای خودم جا باز کنم؟” آن وقت بود که با خیال راحت به نفس اماره گفتم خودت را خوشحال کن و ریا کن. ریا برای اباعبد الله الحسین علیه السلام. ” و با لوامه ی مهربان گفتم: “ممنون که هستی.”
✍ به قلم خودم ?
آدرس این مطلب در وبلاگ نوشتههای دم صبح
https://neveshte.kowsarblog.ir/برای-اباعبد-الله-الحسین-ع
خورشید بساطشرا جمع کرده و آسمان به سرخی می زند. تقویم کوچک جیبی ام را ورق می زنم. چند روز دیگر مانده تا روز وفات. وفات مادرِ پسرها.
روضه خوان ها اینجور مواقعی فورا یاد کربلا میافتند. یاد شعر محزونِ “دیگر مرا ام البنین نخوانید. زیرا که من دیگر پسر ندارم.”
همین شد که دلم شروع کرد به روضه خواندن. یاد صورتِ قبرهای درست شده در بقیع افتادم. یاد مادر رنج کشیدهای که دیگر چیزی برایش در جهان باقی نمانده. یاد تنها دلخوشی مادر عباس (ع) یعنی حسین علیه السلام. یاد غمها و ناله های حزن انگیزش در بقیع، که دل دشمنش را به آتش میکشید. دلم یاد آوری میکرد و روضه میخواند و من اشک میریختم.
فاطمیه عجب ایامیاست. با شهادت مادر دو عالم شروع میشود و با مادر عباس (ع) به پایان میرسد. مزد عزاداری فاطمیه را پسرشان ابالفضل (ع) میدهد. هم عزاداری برای صدیقه طاهره سلام الله علیها، هم ام البنین علیها سلام. بیخود نیست روضه فاطمیه با روضه علقمه تمام میشود.
✍ به قلم خودم ??
پ.ن: اینها نوشتههای قدیمی ما در وبلاگ نبشتههای دم صبح است که منتقل میکنیم. برای اینکه بازدید آن وبلاگ همچنان در یک سطح خوبی باقی بماند. متشکرم که همراه ما هستید.
آدرس این مطلب در وبلاگ نوشتههای دم صبح:
https://neveshte.kowsarblog.ir/مادران-عباس-ع-n
بسم الله
اعتقاد به منجی و آینده ی بشریت در عصر ظهور او، در همهی ادیان توحیدی و غیر توحیدی، یکسان است. با تطبیق علائم ظهور در کلیه کتب آسمانی در مییابیم که اکثر آنها درباره یک برهه از زمان سخن میگویند. و بررسی منجی ادیان مختلف ما را به این نکته میرساند که همه ی این افراد که در کتب مختلف معرفی شده اند در حقیقت یک نفر میباشند.
نامهای مبارک صاحب، قائم، قاطع، منصور و بقیه الله، که در کتب مذهبی دیگر ادیان برای وجود مقدس منجی بیان شده است، همه نشان از یک نفر دارد. اسامی مختلف موعود در زبانهای مختلف همگی به یک معناست و شمایلی که برای او ترسیم شده همگی بر یک شخص تطابق میکند.
سوشیانس زرتشیان، لند بطاوا در باور هندویان، مهمید آخر در انجیل، ماشیع در تورات عبرانی، فیروز در کتاب اشعیای نبی، بهرام در ابستاق زند و پازند، ویشنو در کتاب ریگ ودا، شماخیل در ارماطس و… همه و همه یک آرزوی مشترکاند. مهدی موعود! موعود جهانیان! آرزوی همه ی امتها و ملتها از ابتدا تا کنون.
اسها، اسلاوها، سلتها، ژرمنها، اهالی صربستان، اقوام اسکاندیناوی، همگی منتظر موعودند. در بیان آنها آرتور، اورین، کالویبریک، بوخص، بوریان بوریهم نامهای مقدس موعود است.
موعود همه عالمیان!
شاید مردم جهان ندانند میلادت کی فرا رسیده اما شما به فکر همه آنهایی! همه کسانی که چشم امید به آمدنت دارند. همه آنهایی که منتظر قدوم سبزت روزهای بسیاری ایستادگی کردهاند. همه آنهایی که ایمان خود را مستحکم نمودند تا به یاریات بشتابند.
موعود همه جهانیان مهدی جان!
گاه آمدنت دیر گشته. آرزوهای مردم جهان کی محقق میشود؟ دنیا تشنهی عدالت و محبت توست!
✍ به قلم خودم ??
پ.ن: نبشتههای قدیمی خودمان از وبلاگ نبشتههای دم صبح را منتقل میکنیم در این صفحه برای رضای خدا قربه الی الله. باشد که خدای مهربان از سر تقصیراتمان بگذرد. ?
ادرس این مطلب در وبلاگ نوشتههای دم صبح:
https://neveshte.kowsarblog.ir/موعود-همه-جهانیان
بسم الله
صبح به صبح باید یک بوسه از پدر بگیرد و او را راهی کند در حالی که چک میکند بابا حتما کت کارش را پوشیده باشد، مچبندش را انداخته باشد، کلیدهایش را جا نگذاشته باشد، گوشی و انگشترش را حتما برداشته باشد و یکی دوتا میوه توی کیسه اش داشته باشد که میان روز بخورد. برای بابایش یک پا مادر است.
صبح به صبح حتما باید برود پشت پنجره به بدرقهی پدر و خواهرش. پنجره را باز کند و قدش را به نوک پنجره برساند و سرش را به زور بیرون کند و به خواهرش بگوید:” خیلی دوستت دارم. ظهر اومدی با من بازی کن. باشه!” و بار دیگر به پدر بگوید:” خیلی دوستت دارم. مراقب خودت باش. زود بیا خونه باشه!” و اینطوری مهر و محبت را بپاشد تو دل اهل خانه و خودش هم سرشار شود. برای همهی اهل خانه دلسوزی میکند.
صبح به صبح بعد از اینکه صبحانهش را خورد چادرش را سر میکند و عروسکش را میبوسد و در آغوش میگیرد و میرود پی زندگیاش. این وسطها یک سراغی هم از من میگیرد که درسهایم را میخوانم یا نه؟ نهار چه چیزی میخواهم بپزم؟ گاهی وقتها شاید یک پیشنهاد ویژه هم برای نهار داشته باشد. بعد هم کتاب دستک، به قول خودش را جمع و جور میکند توی کیفش و میگوید: “خانممون منتظره باید بریم مدرسه.” کدبانویی است پژوهشگر، برای خودش.
ظهر که خواهرش میآید شروع میکند به تعریف کردن کارهایی که از صبح انجام داده. حسابی با خواهرش دل میدهد و قلوه میگیرد. از حرفهای خیالی که در کلاس با معلمشان گفته، میگوید. از مشقهایی که نوشته، بازیهای جدیدی که انجام داده. از خوراکیهایی که خورده حرف میزند و توصیههایی که برای نهار کرده است. از اینکه چقدر دلش برای او تنگ شده و دلش میخواسته با او بازی کند.
دنیا با دخترها شیرینتر است. برای همین خدا آنها را خیر کثیر نامیده.
✍ به قلم خودم. ??
پ.ن: نوشتههای قدیمی خودمان در وبلاگ نبشتههای دم صبح است که به مرور منتشر میکنیم. تا هم صفحات قدیمی آن وبلاگ به روز شود هم وبلاگ خودمان. باشد که خدا از سر تقصیراتمان بگذرد.
آدرس این مطلب در وبلاگ نوشتههای دم صبح:
https://neveshte.kowsarblog.ir/خیر-کثیر-5
در عصر پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله و سلم، زنان نقش کلیدی در تولید مایحتاج خانواده داشتند. زنان علاوه بر تربیت فرزند و انجام امور منزل، به پخت غذا، نخ ریسی، پارچه بافی و دوخت لباس هم مشغول بودند. علاوه بر این گروهی از بانوان فرهیخته به آموزش دیگر زنان و کودکان مبادرت میورزیدند. بخشی از بانوان نیز در انجام امور کشاورزی، باغداری و دامداری به خانواده خود کمک میرساندند. امروزه نقش بانوان در #رونق_تولید ، علاوه بر تولید برخی از مایحتاج، که توسط بانوان ممکن است؛ این است که با خرید کالای ایرانی به چرخه تولید یاری رسانند.
چرخه تولید شامل تهیه مواد اولیه و خام، تولید با استفاده از نیروی انسانی و ماشین آلات به روز، بازاریابی و فروش محصولات میباشد.
اگر اجناس تولید شده توسط کارخانه، به فروش برسد، هزینه تولید دوباره، تامین خواهد شد. اگرنه چرخه تولید با مشکل مواجه خواهد شد.
وظیفه بانوان امروز این است که با خرید کالاهای ایرانی به چرخه تولید رونقی دوباره ببخشند.
اما این مهم نیاز به حمایت بخشهای دولتی نیز دارد. کالاهایی که در داخل توان تولید دارند، نباید از خارج از کشور وارد شوند. حتی در صورت کمبود باید این معضل توسط کارخانه های داخلی تامین شود و به هیچ وجه به خروج ارز از کشور و خرید کالا از خارج مبادرت نورزند. تولیدکننده وقتی ببیند بازار فروشی داغ دارد هر طور شده تولید خود را گسترش داده و بازار را بینیاز میکند.
گره کور رونق تولید داخلی را بخش خصوصی جامعه باید باز کند. با خرید کالاهای ساخت ایران.
#بهار_به_طعم_خدا
✍به قلم خودم ??
پ.ن: در حال انتقال مطالب گذشتهمان از وبلاگ نوشتههای دم صبح هستیم. به جهت انتشار لینک آن صفحه و به روز رسانی وبلاگ خودمان.
آدرس این مطلب در وبلاگ نبشتههای دم صبح:
https://neveshte.kowsarblog.ir/رونق-تولید-5
شما هم دلتان تنگ میشود؟ تنگ خیابان بن بستی که خیلی دوست داشتنی است. انتهایش خانه یار است. خیلی باشکوه ونورانی است.
شما هم دلتان تنگ میشود؟ برای حیاط پر از گل و شکوفه ی خانهی مجلل یار؟ برای نوای بال و پر کبوترها؟ برای نسیم خنک نیمه شبهای تابستانش؟
شما هم دلتان برای نوشیدن یک جرعه آب از وسط حیاط خانه یار تنگ میشود؟ درون کاسههای بیریای دلتنگ، آبی بریزید و جانتان را طراوت ببخشید.
شما هم دلتان تنگ میشود برای نوای مناجاتهای نیمه شب خانه یار؟ برای تماشای طلوع خورشیدی که از پشت خانه اش طلوع میکند؟ برای نشستن در غروب تنهایی حریمش؟
من که هر روز دلتنگش میشوم. هر روز! شما چطور؟ دلتان برای دلبر و دلدار تنگ میشود؟
آقاجان!
پای دل گرچه قدرتمند است و هر روز هزاربار پیاده به سمتت روانه میشود، اما نفس کشیدن در حریم باصفایت روشنی خاطر است. بطلب یک زیارت شیرین مهمانت باشیم. دل تنگ ما طاقت دوری از بارگاهتان را ندارد ایها الغریب.
دل من برای دیدارت تنگ شده است یا علی ابن موسی الرضا
✍به قلم خودم ??
پ.ن: نوشته هایم در وبلاگ نبشته های دم صبح را منتقل میکنم به این صفحه. باشد که خداوند از سر تقصیرات ما بگذرد.?
آدرس این مطلب در وبلاگ نوشتههای دم صبح
https://neveshte.kowsarblog.ir/دلتنگ-حرم-
بسم الله
صورت طفل همچون خورشید در آغوش پدر میدرخشید. مادر نگاه به آسمان خوشحال که خورشید را در آغوش گرفته میکرد و قند در دلش آب میشد. پدر در گوش فرزندش اذان و اقامه میگفت. چند دقیقه بعد رو به مادر طفل کرد و گفت: پدرم آرزو داشت روی این کودک را ببیند. کاش کمی زودتر به دنیا آمده بود.” بعد آب فرات طلبید و کام کودک را با آن برداشت. سپس کودک را به آغوش مادر سپرد و گفت:” بگیر او را که این بقیه ی خداست بر روی زمین و حجت خداست بعد از من.”
مادر خوشحال بود. لطف پرودگار را با خودش مرور میکرد که چطور به خانه موسیبن جعفر علیه السلام وارد شده است.
وقتی که از مارسی میآمد در راه بسیار ضعیف و بیمار شده بود. انقدر که برده فروش رغبت نمیکرد او را بفروشد. میگفت چون مریض است باشد برای خودم.
آن روز با همهی بیحالیاش، از گوشه چادر نگاه میکرد تا ببیند در بازار چه میگذرد. مولایش را اولین بار آنجا دید. آمده بود تا برای هدیه به مادرش، یک کنیز خریداری کند. اما نه هر کنیزی. دنبال کسی میگشت.
آقا پرسید:” کنیز دیگری نداری؟”
برده فروش گفت:” یکی دیگر هست. ولی بیمار است. فروشی نیست.
آقا گفت:” همان که بیمار است میخواهم. هر چقدر باشد خریدارم.”
اما هرچه کرد برده فروش راضی نشد او را بفروشد و آقا مجبور شد برود.
هشام همراه آقا بود. از ایشان پرسید:"آقا! برای چه انقدر اصرار کردید؟ کنیز بیمار به چه درد خاتون میخورد؟”
آقا فرمود:” او کنیزی با ایمان است. فردا برگرد و هر طور شده او را خریداری کن.”
هشام گفت:” این چه اصراری است آقاجان؟”
آقا جواب داد:” شب گذشته جدم رسول خدا را در خواب میدیدم. ایشان شَقهای از حریر به من هدیه دادند. وقتی در آن نظاره کردم پیراهنی بود. در آن روی دختری را دیدم. جدم رسول الله (ص) فرمودند:” از او کودکی به دنیا میآید که بعد از تو بهترین عالم است. هروقت به دنیا آمد نامش را علی بگذار. خداوند از طریق او عدل و رافت و رحمت را ظاهر میکند. پس خوشا به حال کسی که او را تصدیق کند.” من مطمئنم این کنیز بیمار خود اوست.
هشام فردا برگشت. دیدنش دلش را آرام میکرد. با خودش فکر میکرد مولای جدیدم چقدر بخشنده و مهربان است که قاصدش را دوباره فرستاده. اما برده فروش قیمت بالایی را پیشنهاد داده است. خدا کند فرستاده بتواند او را راضی کند.
هشام رو به برده فروش کرد و گفت:” مولایم فرموده هرچقدر باشد اشکالی ندارد. او را میخواهم.” و پولی که برده فروش خواسته بود پرداخت و او را با خودش برد. دختری زیبا روی و عفیف که میرفت تا هدیهای برای حمیده خاتون باشد.
به خاطر میآورد روی خاتون را که دیده بود، مهر و جلالتش به دلش نشسته بود. با خودش گفت هر طور شده باید احترامش کنم. این بانو، مجلَّله است. نباید جلوی پایش بنشینم.
تُکتَم مَرسیّه، نامی بود که بانو رویش گذاشت. بانو از او مراقبت کرد و به او احکام دین آموخت؛ ذکر و قرآن و نماز. چقدر تکتم این عبادتها را دوست میدارد.
مهربانی خاتون به دلش چسبیده بود. گوهر وجودش درخشش یافته بود. حالا برای خودش فخر خانهی خاتون شده؛ انقدر که او تصمیم گرفت تکتم را به عقد پسرش موسی در بیاورد.
تکتم، تک ستاره خانه ی موسی ابن جعفرعلیه السلام شده بود. برای همین او را نجمه نامیدند. هنگام بارداری اش را به خاطر میآورد که صدای تسبیح کودک را در خواب میشنید اما بیدار که میشد کسی را نمیدید. امروز که کودک به دنیا آمد خاتون او را طاهره نامید.
نجمه حالا مادر شمس الشموس است و درخشش فرزندش عالم را روشن میکند. فرزندی که به فرموده جدش امام صادق علیه السلام با رافتش دلهای شسکته را درمان است. از جودش گرسنگان را سیر میکند و از لطفش برهنگان را لباس میپوشاند. او مامن گرفتاران عالم است. طبیب بیماران امت جدش رسوال خداست. او رضاست که هم خدا از او راضی است هم بندگان خدا.
✍به قلم خودم ??
پ.ن: نوشتههایم در وبلاگ گروهی نبشتههای دم صبح را منتقل میکنم به این صفحه. باشد که خداوند از سر تقصیراتمان بگذرد. ?
آدرس این مطلب در وبلاگ نوشتهی دم صبح
https://neveshte.kowsarblog.ir/مادر-خورشید
بسم الله
حرکت جوال ذهن
از دیروز که این اتفاق برای وبلاگ نبشته افتاد و نامش تغییر کرد به نوشته؛ اصلا…
نمیدانم چه بگویم که نگویم بهتر است.
مهدیه میگوید حب الدنیا راس کل خطیئه. معتقد است من گرفتار علاقهای هستم که به این صفحه دارم. اما من فکر میکنم دلم برای زحمتهای از دست رفتهی دوستانم شکست و گرفت.
بالا آوردن یک آدرس تازه خیلی هم سخت نیست. چند بار لینک داخلی بدهیم و چند بار کلید واژه بزنیم احتمالا برطرف میشود. فوقش مجبور باشیم در گوگل دوباره ثبتش میکنیم. مثل همه وبلاگهای بلاگفا که از این عملیاتهای محیرالعقول برایشان انجام میدادیم.
من دوست دارم فکر کنم واقعیت همین است چون در جاهای دیگری دیدم که لینک نبشته ثبت شده بود. مال یک رادیو اینترنتی درباره نویسندگی بود. و یک موسسه انتشاراتی. اما این صدمهای به مطلب ما نمیزد. میشد همان گوشه و کنار چهارتا خط مطلب تبلیغی چهارتا طلبه خانم هم درج بشود. مگر تا حالا پیش نیامده؟
زیاد مهم نیست اما فکر میکنم نام نوشتههای دم صبح خیلی جالب نیست. احتمالا دست به یک تغییر جدی بزنم و یک نام زیبا که با آن آدرس “یکجوری شده” بخورد پیدا کنم. علی ای حال در پی روشن سازی اذهان عمومی درباره تغییر لینک وبلاگ هستم و در پی پراکنده کردن لینک جدیدِ نوشته. فقط برای رضای خدا. اگرنه تلاش برای نوشتن توی این صفحه بیهوده است. فقط سعی میکنم دوباره برگردد توی سرچ گوگل تا نوشتههای رفقا همچنان دیده بشوند. باشد که خدا از سر تقصیر من بگذرد که با طلب کردن این صفحه زمینه نابود شدنش را فراهم کردم.
صرفا یک مشق شبانه بود. جدی نگیرید
بسم الله
افسانه قدیمی ققنوس میگوید ققنوس وقتی زمان مرگش فرا میرسد خودش را به آتش میکشد و از میان خاکسترهای او ققنوس دیگری متولد میشود. برای تو هم حتما این اتفاق خواهد افتاد. نبشتههای دم صبح
بسم الله
سلام رفیق بامرام گذشته!
مزاحمت شدیم که بگوییم زخمی که روی قلب ما گذاشتی هنوز هم جایش درد میکند. هرچه که کردیم مرحم بگذاریم روی این زخم تا خوب بشود و سر باز نکند؛ نمیشود. یعنی خودت نمیگذاری که خوب شود.
دوست من! پاره کردن جگر آدمها با داد و بیداد و عصبانیت؛ شاید تو را خالی کند اما روح آدمهای دیگر را خسته میکند. مزاحم شدم که بگویم اثر فریادهای از سر خشم تو توی جهان باقی مانده. اثر ناسزاها که گفتی و میگویی.
ما را به دوستی و رفاقت با تو امیدی بود. باشد؛ از یاد میبریم آن روزها را. فقط بگو کی میخواهی این رسم بد را تمام کنی؟ روحمان طاقت ندارد این حجم از سیاهی را تحمل کند که تو در جهان پراکنده میکنی.
پ.ن: نامهی یک روح خسته و زخمی برای دوست روحش که با او قهر کرده. ?
#داستان_تخیلی
بسم الله
امروز داشتم پستهای گذشتهی وبلاگم را مرور میکردم که برخوردم به یک پست قدیمی دربارهی یمن مظلوم. در اینجا
دیدم بیشتر از هفت سال شده که یمن در محاصره و جنگ به سر میبرد. دلم گرفت.
اعتلاف اسرائیل و آمریکا و عربستان و چند کشور حاشیهی خلیج فارس بر سر از بین بردن یمن که کانون توجه در آخر الزمان است؛ این روزها کاملا مشهود است. آرام آرام به جایی خواهیم رسید که شیرمردان یمن جنگ نهایی با کفر را کلید بزنند و باقی شیعیان جهان هم به کمک ایشان بشتابند.
کاش روز موعود آمدن مولایمان حضرت صاحب العصر و الزمان علیه السلام زودتر فرا برسد.
طوفان جاهلیت؛ کلیدواژهای برای نوشتن از یمن بود. شش هفت سال پیش که این وبلاگ را تازه راهاندازی کرده بودم چند خطی برای یمن و جنگ جاهلی که در آن اتفاق افتاده نوشته بودم. طوفانی از جاهلیت مدرن که عربستان سعودی پرچمدار آن شده بود. اما حالا موازنهی قدرت به سمت شیرمردان یمنی تغییر کرده است. حالا شاید بشود گفت جنگ قدرت ایمان با کفر. کفری که تمام قد بلند شده تا ریشهی شیعیان جهان را بخشکاند تا ظهور اتفاق نیافتد.
شاید قبلتر باورکردنی نبود این حرفها. مرحوم نادر طالب زاده خیلی تلاش کرد به مردم بفهماند جنگهای جهان برسر مسالهی ظهور است نه چیز دیگری. اما کسی باور نمیکرد. حالا اما وضعیت فرق میکند.
تا چند سال قبل وقتی دربارهی فیلمهای آخرالزمانی هالیوود سخن به میان میآمد؛ بعضی میگفتند اینها توهم توطعه است. اما حالا مشخص شده که نبود. اینها واقعا دشمنی آشکار یهود با جهانیان بود. اما کسی این واقعیتها را نمیدید.
یمن مظلوم!
چشم امید دارم با قدرت ایمان و اراده خواهی توانست راه ظهور مولایمان حضرت حجت بن الحسن علیه السلام را هموار کنی.
بسم الله
از قاب تلویزیون چشم دوختم به ضریح آقا و دلم یکباره آب شد و جمع شد گوشهی چشمم. یادم آمد روزی که برای آخرین بار این ضریح را از دور دیدم به آقا گفتم:” هیچ معلوم نیست من که از اینجا بروم کی دوباره قسمتم میشود برگردم. آیا اجل به من مهلت میدهد یک بار دیگر وارد این صحن و سرا بشوم و تا کنار شش گوشه بیایم یا نه؟!” اما فرصتی نبود. باید میرفتم. همین که تا زیر زمین رفته بودم و کنار یکی از پنجرهها نشسته بودم و روضهی علی اکبر خوانده بودم؛ از سرم هم زیادی بود. ??
یادم آمد با گریه و انابه به آقا گلایه کرده بودم که این چه میهمان دعوت کردنی بود؟ من نیامده و نفس گرم نکرده و خستگی در نیاورده باید برگردم. ??
با خودم گفتم اگر میدانستم دوباره برنمیگردم به این خانه؛ اصلا پایم را از آن حریم بیرون نمیگذاشتم. ??
دلم برایت تنگ شده آقا جان. برای قرار گرفتن در جذبهی حسینی و ذوب شدن در اقیانوس بیکران زائرانت. دلم برای حریم نورانیات تنگ شده.
#به_قلم_خودم
شاید بشود گفت برای بار چهارم یا شایدم پنجم هست که نشستهایم سریال بچه مهندس را تماشا میکنیم.
جدای از اتفاقاتی که در روند داستان نقش اساسی دارد و هنگام پخش اول این سریال آشوبها به پا کرد؛ باید عرض کنم به نظرم یک سریال بسیار زیبا و موفق است. هم در زمینهی داستان؛ هم انتخاب بازیگر؛ هم در موسیقی و هم کارگردانی.
انصافا از اینکه روایتگری این داستان توسط مامان صدیقه را دنبال میکنم خسته نمیشوم. پیشنهاد من به نویسندگان تازه کار این هست که این سریال را حتمت تماشا کنند.
حالا البته من به شخصه بازی سه بازیگر اول نقش جواد دو بیشتر باهاشون همزاد پنداری کردم. باور پذیرتر بودند تا بازیگر مجموعهی چهارم. همین طور داستان پردازی بخش چهارم یک مقدار نپخته و خام از آب درامده چون احیانا خواستند هر طور شده آنرا به اکران تلویزونی برسانند. هیچ هم بعید نیست.
بچه مهندس داستان زندگی پسر بچهای با نام جواد است که در پرورشگاه زندگی میکند و کودکی و نوجوانی پر مخاطرهای دارد و بالاخره با تلاشهای خودش موفق میشود در دانشگاه یک رشتهی عالی قبول بشود و مسیر زندگی خودش را تغییر بدهد. در این حین آدمهای خوب بسیاری سر راه او قرار میگیرند و او را کمک میکنند. در آخر هم با یک دختر خانم با کمالات ازدواج میکند و خوشبخت میشود.
داستان این فیلم از آنجا که دارای راوی است؛ دلنشین است.
در فصل اول مامان صدیقه برای ما داستان میگوید.
در فصل دوم از دید دانای کل نامحدود است و در فصل سوم خود جواد شرح ماوقع را میدهد.
در فصل چهارم هم داستان از دید مرضیه نامزد جواد پیگیری میشود.
خلاصه که حتما ببینید
بسم الله
حضور تبلیغی بانوان طلبه در فضای مجازی؛ یکی از پر بحثترین امور در زمینهی تبلیغات دینی است.
از یک سو ظرافتهای زنانه باعث میشود حضور مستمر آنها در فضای مجازی تبدیل به یک اعتیاد مستحکم به اینترنت شود و از سوی دیگر؛ بانوان به عنوان ستون اصلی خانواده؛ حضورشان در فضای مجازی باعث گسست فکری و فرهنگی خانواده است.
مادری که همهی وقت خودش را برای فضای مجازی صرف میکند و گاهی احساس میکند وظیفهی شرعی او حضور مستمر در این فضاست؛ کودکانی ترسو و بدون اعتماد به نفس بار میآورد. زیرا امنیت فکری که مادر برای کودک به وجود میآورد از حضور مستمر مادر در خانه و اِعمال محبت واقعی سرچشمه میگیرد.
مادر که مدام درگیر کار در فضای مجازی باشد؛ اضطرابهایش را به کودک منتقل میکند و چون باید به کارهای مجازیاش رسیدگی کند؛ مجبور است کودک را مدام از خودش ترد کند.
به علاوه کودکی که گوشی موبایل را به طور پیوسته در دستان مادرش میبیند؛ نسبت به این ابزار شرطی شده و فکر میکند این یک وسیلهی جدایی ناپذیر از زندگی است. بنابراین ناخودآگاه او هم به گوشی موبایل و اینترنت وابستگی و اعتیاد پیدا میکند.
گذشته از این امور؛ سطح علمی پایین طلاب خواهر؛ باعث شده ایشان در پاسخگویی به شبهات در فضای مجازی چندان موفق عمل نکنند و به خاطر عدم کنترل خشم؛ یکی از دشمنتراشترین مردم برای دین اسلام به حساب بیایند.
به نظر میرسد به جای هدایت بدون ظابطهی بانوان طلبه به حضور تبلیغی در فضای مجازی؛ باید آنها را به سلاح دانش و صبر مسلح کرد و سپس با ایجاد گروههای عملیاتی، از آنها خواست تا تبلیغات دینی را به صورت تیمی در فضای مجازی دنبال کنند.
وضعیت حال حاضر تبلیغات دینی در فضای مجازی اصلا مناسب نیست.
باید مراجع ذیصلاح نسبت به این امر توجه ویژهتری داشته باشند.
بسم الله
انسان وقتی میخواهد امر به معروف و نهی از منکر کند اول باید بداند معروف و منکر چیست و بعد با دلسوزی سعی کند این معروف را نهادینه کند یا از انجام منکر جلوگیری نماید.
معروف اما این روزها خیلی سخت شناخته میشود. نفوذ غرب در همهی دستگاههای کشور نمایان است و خیلی خوب میتوان دید که با معروف مقابله میشود تا منکر جای خودش را به عنوان یک معروف باز کند.
سادهتر بگویم.
برخی میخواهند با دادن آدرس غلط یک معروف را از رونق بیاندازند و یک منکر را به عنوان معروف معرفی کنند. اینها یا مشاوران نادان هستند یا دانایانی که قصد به انحراف کشیدن مومنین را دارند.
توی هر جایی ممکن است این مشاورهها وجود داشته باشد. آدم باید به اصل ماجرا رجوع کند. اینکه یک شخص یا نهاد موجه دینی یا کشوری در حال گسترش این دیدگاه هست؛ یک ملاک خوب نیست.
شاید دستگاهها دچار اشکال شده باشند. هیچ بعید نیست.
اما شما باید کار درست را انجام بدهید.
ماجرای ما و سواد رسانه و بصرت رسانهای یکی از همین بحثهاست.
سواد رسانه که این روزها در مجامع مختلف در حال آموزش است؛ برپایهی تفکر صهیونیستهاست.
سازمان بهداشت جهانی که یکی از پایههای اصلی آن را بیل گیتس و دم و دستگاه او تشکیل میدهد؛ بعد از اینکه شبکههای اجتماعی و فضای مجازی دست ساختهی او و دیگر شرکایش؛ برای مردم دردسر ایجاد کرد؛ سعی کرده است به این طریق اعتراضها را سرکوب کند.
توی دنیا اگر یک مادر اعتراض کند که فرزندم از راه اینترنت دچار فساد شده است؛ جای اینکه شرکتها را ملزم کنند که فساد را برچینند؛ مادر را سرکوب میکنند که” باید به فرزندت سواد رسانه یاد میدادی”
همین کاری که در قبال امنیت جنسی در حال اجراست.
بله! باید گفت بخشی از سند 2030 همین آموزش سواد رسانه است. به افراد بیاموزیم که فضای مجازی جای امنی نیست. شما باید خودتان مراقب باشید. ما نمیتوانیم امنیت را در فضای مجازی برای شما فراهم کنیم.
اما سوی دیگر این بحث؛ برمیگردد به بصیرت داشتن در امر فضای مجازی و رسانه.
همان طور که میدانید اینترنت ساختهی دست آمریکا و لابی صهیونیستی آن است تا دنیا را تحت سلطهی خودشان نگه دارند.
ما با یک شبکهی مخوف و گسترده رو به رو هستیم. جایی که نه تنها امنیتی در آن متصور نیست؛ بلکه به عنوان یک سلاح جنگی و اطلاعاتی بر ضد من و شما از آن استفاده میشود.
شاید بهتر باشد بگوییم اگر حتی شما هیچ اکانتی در هیچ شبکهای ایجاد نکنی؛ به صورت مداوم تحت نظر این سازمانهای امنیتی صهیونیستی هستی. چون آنها سازندهی ابزار و تکنولوژی هستند.
بله!
این یک دروغ است که میگویند شما با حضور حداکثری خودتان در فضای مجازی بیگانه میتوانید مفید فایده باشید. در جنگ اگر استراتژی وجود نداشته باشد؛ شکست نیروها حتمی است.
کسی باید به میدان جنگ برود که هوشیار و توانا باشد.
لازم نیست همهی نیروهایت را ببری داخل زمین دشمن. یک نفر میرود و بقیهی لشکر را با اخبار دقیق خودش حفظ میکند.
حضور در فضای مجازی هم باید با برنامه باشد. انسان عاقل همهی نیروهایش را با اسم و مشخصات کامل نمیفرستد در زمین دشمن که شناخته شود.
شما به عنوان یک سرباز باید فقط برای جنگیدن وارد این فضا بشوید. پس تعاملات خانوادگی شما در این فضا چه معنایی دارد؟ وقتی همهی نزدیکان خودتان را به دشمن میشناسانید تا از آنها بر علیه شما استفاده کنند؛ چطور موفق به حفظ امنیت ایشان میشوید؟
حضور افرادی که در سازمانهای مهم مثل ارتش یا سپاه یا حوزه علمیه مشغول فعالیت هستند؛ چطور میتواند باعث ایجاد امنیت بشود؟ دشمن همهی شما را شناسایی کرده. کار شما؛ نزدیکان شما؛ فعالیتهای مجازی شما؛ زندگی شخصی شما…
این چه سربازی است؟
اصل حفاظت از اطلاعات که محوریترین اصل در فعالیتهای جنگی است زیر پا گذاشته شده.
نیروههای اطلاعاتی بین همکاران خودشان با اسم مستعار سازمانی شناخته میشوند اما در فضای مجازی با اسم حقیقی خودشان و اعلام فعالیتهای خودشان حضور پیدا میکنند. این چه حفظ اطلاعاتی است؟
سپاه همهی نیروهای ارزشی را با اسم سرباز سایبری وارد فضای مجازی دشمن کرده. این به معنای شناسایی همهی این نیروهاست. علی الخصوص که اطلاعات خصوصی آنها هم در این فضا رد و بدل میشود. اولین اصل در حفظ نیروها زیر پا گذاشته شده.
بله! قبول دارم.
باید بود تا هدایت کرد. اما نه به این شکل.
باید گروهی کار کنید. کار تیمی ثمر بخش است.
باید گروه کاری خودتان را در فضای داخلی برپا کنید. پیدا کردن آدمها برای صاحبان این برنامهها کار بسیار سادهای است.
باید با قدرت عمل کنید. منتشر کردن چهار عکس تکراری یا اطلاعات خانوادگی در اینستاگرام به هدایت مردم کمکی نمیکند.
باید مخاطب شناسی کنید. برای هر کسی جواب در خور خودش را داشته باشید.
و باید اول از همه خودتان و فرزندانتان را از این فضای گناه آلود حفظ کنید و بعد دیگران را از این فضا بکشید بیرون.
بیگ دیتایی که ما با افتخار با هشتگهایمان تحویل اسرائیل میدهیم تا الان باعث شده دلار برسد به 30 هزار تومان و پوشک و دستمال کاغذی و روغن برای یک مدتی نایاب بشود.
قیمت کالاها را هشتگهای من و شما بالا برده. چون به دشمنمان گرا دادیم که اینها ما را به وحشت میاندازد.
کی قرار است به این چیزها درست فکر کنیم و تصمیم انقلابی خودمان را بگیریم؟
حتی اگر من طلبه به شما گفتم بیا در اینستاگرام پیج بزن و تبلیغ کالا یا خدمات کن؛ شما نباید از من بپذیری!
این سخن یک سخن درست هست. این یک معروف است که از شما بخواهم فضای مجازی خارجی را ترک کنید. پس حتی اگر دیگرانی باشند که خوششان نمیآید من باز هم روی این سخن خودم تاکید میکنم.
شما که توانایی داری یا نداری؛ از این فضای خارجی بیرون بیا و فقط یک نفر برای ارسال مطالب شما در آن فضا و روشنگری کافیست. تیمی کار کنید!