شیرداغ کن من!
خیلی وقت است که با خودم کلنجار میروم که این ماجرا را بنویسم یا نه. حدودا یک سالی میشود. اما هربار با پشیمان شدهام. امشب مینویسم. شاید منتشرش کردم شاید هم نه. شاید هم بعد از انتشار حذفش کردم. نمیدانم!
بنده خدایی در اقوام مان بود که همسرش مال و منال حسابی نداشت. کارگر بود. از خودش سرمایه نداشت. مستاجر بود. همهی زندگیاش یک خانه حدودا ۶۰ متری اجاره ای در حوالی مرکز شهر بود. به تناسب این زندگی، اسباب و وسایل عادی در خانه داشت. هنوز آن روزها تکنولوژی پیشرفت نکرده بود.
یک روز ما میهمانشان بودیم. موقع برگشتن به خانه، خانم خانه مقداری از غذای شب را برای بچه ها همراهمان کرد که اگر نیمه شب گرسنه شدند نوش جان کنند. آن غذا را داخل یک شیر داغ کن ریخت. شیر داغ کنی که هم ماهیتابهاش بود هم شیرجوش، هم قابلمه کوچک غذای کنار. انقدر سیب زمینی درش سرخ کرده بود همه دیوارهایش غر و سیاه از روغن و سوخته شده بود.
این ظرف مدت یک ماه در منزل ما ماند. اتفاقا زد و آقای خانه توانست تکانی به زندگی بدهد و یک خانه زیبای دو طبقه را خرید و باز سازی کرد. به مناسبت ورود به منزل جدید، اثاث خانه هم تغییر کرد. و القصه جای شیرداغ کنی که عاریه رفته بود و برنگشته بود را یک سرخکن حسابی خارجی گرفت که یک ۵ کیلویی روغن مایع میبرد تا شکمش پر شود.
مادر که با خانم خانه ندار بود وقتی سرخ کن و دم دستگاه حسابی خانم خانه را دید شیر داغ کنش را دراورد و گذاشت روی میز و گفت:” این رو جلوی چشمت نگه دار تا خودتو گم نکنی. یادت بمونه از کجا اومدی و چی بودی. فکر نکنی کسی شدی برا خودت و مردمو با تکبر نگاه کنی."
حالا اینها را برای چی گفتم؟
اهل بهانه جور کردن نیستم. اگر کسی نداند خودم خوب میدانم. من در نوشتن دچار مشکل بزرگ غلط املایی هستم. نه اینکه سواد درست و حسابی داشته باشم یا اینکه خودم را سری در سرها حساب کنم. بیسوادی آدم از نوشتنش پیداست.
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد.
سعی و تلاش زیادی کردم برای اینکه انقدر اشتباه ننویسم اما نمیشود.
درست همان مطلبی که فکر میکنم خیلی خوب از آب درامده و میتواند جای خودش را در دل مخاطب باز کند یکی بعد از دیده شدنهای فراوان میآید و میگوید: خانم این کلمه اشتباهه. از شما بعیده غلط بنویسید.” و من واقعا به این جمله ی مامان جان رسیدهام که غلط املاییهایم را که گاهی انقدر بدیهی هستند که اصلا فکرش را نمیکنید، باید بگذارم جلوی چشمم تا خودم را گم نکنم. فکر نکنم کسی شده ام. بدانم هنوز همان بیسواد میرزا بنویس هستم که از فرط غلط املایی باید برود در مکتب خانه دوباره از نو شروع کند.
از اینکه همیشه با محبتهایتان غلط های املاییام را میگیرید و با لبخندهایم برای اشتباه نوشتن عصبانی نمیشوید از شما ممنونم.
اما این را بگویم که هرچه دارم از مرحمت مولایم صاحب العصر و الزمان علیه السلام است. او بود که مرا به این راه هدایت کرد و مورد تربیت قرار داد و بهترین اساتید را برایم انتخاب کرد و حالا لطفش پشت سرم است تا بتوانم برایش خدمت کنم. اگر نه بدون توجه خورشید، ماه هم که باشی خاموشی.