اگه بابا بمیره؟
بسم الله
ناامیدانه کتابخانه را جستجو میکردم تا شاید یک رمان کوتاه جالبی به چشمم بخورد که بتوانم یک ساعت نشده تمامش کنم قبل از خواب. جالب بود که پیدایش کردم.
با اینکه کاملا پیداست که از من هم سنش بیشتر است اما هنوز هم قابل خواندن بود. به نظر میرسد تو انباری بودن به مذاقش خوش آمده و سالم مانده. 🙂
داستان “اگه بابا بمیره” حکایت پسرک نوجوانی است که در یک ده دورافتاده زندگی میکند و پدرش در یکی از روزهای سرد زمستان؛ دچار سینه پهلو شده ودر حال مرگ است. او برای بهبودی پدر کاری از دستش برنمیآید چون یک هفته برف بیامان باریده و راهها به شهر بسته شده است. برای همین ناامیدانه دست به دعا برمیدارد.
دوست پسرک به او گوشزد میکند که دعای تنها؛ فایده ندارد و باید کاری کنی. برای همین او تصمیم میگیرد تا تنهایی با پای پیاده به ده بعدی برود و تا شهر خودش را برساند تا برای پدرش دارو تهیه کند.
ماجرای سفر یک روزهی اسماعیل و برجعلی به شهر و تهیه دارو و بازگشت آنها به خانه؛ ماجرایی حماسی از زندگی چند روستایی در زمان گذشته را به تصویر کشیده که خواندنی است.
البته داستان واقعا کوتاه بود.
سبک نوشته خاطره نویسی است و با زبان معیار پیش رفته است. نویسنده کتاب آقای رهگذر هستند اما بعید میدانم الان دیگر این کتاب را بشود تو کتابخانهها و کتابفروشیها پیدا کرد. ☺
تجربه شیرینی بود. کاش رمانها همیشه همین قدر کوتاه بودند. ☺