23 آبان 1396
چند روزی هست که دارم خودم رو حاضر میکنم برای رفتن به زیارت. برای رفتن به دیار عاشقان. برای رفتن به کربلا! اولش کارهای دخترهایم را انجام دادم. موهایشان را کوتاه کردم. لباسهای نو برایشان خریدم و کفشهایشان را عوض کردم. وقتی داشتم این کارها را انجام… بیشتر »
نظر دهید »
13 آبان 1396
بالاخره ویزاهایمان رسید. یک قدم بیشتر به آقا جانم نزدیک شدم. یعنی بالاخره کربلایی میشوم؟ هنوز تا روز رفتن ما مانده. اربعین قسمت مان نیست برویم اما ان شاء الله چند روز بعد اربعین راهی میشویم. خدایا شکرت به خاطر مهربانی بندگانت. کارت هدیه ی همایش دارد… بیشتر »
19 مهر 1396
بعد از جنگ عراق باباجان رفته بود کربلا. کنار حرم مغازه ای هست که تبرکی حرم میفروشد. سنگهای کاشی کاری شده ی حیاط را که بازسازی کرده بودند تکه های شکسته اش را میفروختند. باباجان چند تکه از سنگهای حرم را خریده بود. همه شان اینجاست. تو حسینیه. یک تکه… بیشتر »