25 تیر 1398
چندتا کتاب درباره نویسندگی گرفتهام که بخوانم. البته موضوعاتشان با هم یکی هست اما خوب نکتههایی تو هر کدام هست که جالب توجه هستند. مثلا اینکه هر کدام تکنیکهایی را شرح دادهاند که وقتی دقت میکنید میبینید اینها کارهایی هست که به طور غریزی همیشه موقع… بیشتر »
3 نظر
11 تیر 1398
عمه جان سلام! میتوانم عمه صدایتان کنم؟ آخر منم یک ریشهام از پدر شماست. موسویام. عمه جان سلام! دلم برایتان خیلی تنگ شده. خیلی وقت است که تفقدی به این برادرزادهی کوچکتان نکردهاید. عمه جان، خانهتان شلوغ باد. میشود من هم یک چند روزی مزاحمتان بشوم؟ آخر… بیشتر »
04 تیر 1398
اسم خیابان، القمی بود. اولین بار میثم، راننده عرب، ما را برد سر آن خیابان پیاده کرد و گفت:” انتهای خیابان حرم حضرت عباس (ع)” مثل جوجههایی که مادرشان را گم کرده باشند و تازه یافته باشند، با شوق به سمت حرم راه افتادیم. اشک بود که بیامان… بیشتر »