17 مرداد 1396
تخم هندوانه افتاده بود کنار راه پله و فکر میکرد که دیگر آخر کار است. نا امید همان گوشه خوابیده بود و گریه میکرد. آخر به هیچ وجه امکان نداشت که بتواند بزرگ شود و مادر شود و هزاران بچه مثل خودش به دنیا بیاورد. شب که خوابیده بود ناگهان باران بارید. با آب… بیشتر »
نظر دهید »
26 فروردین 1396
صدیق خانم گفت: آقا جانم را خدا بیامرزد. قبل از اینکه شروع کنیم به خوردن یک خاطره از او تعریف کنم. آقا جانم میگفت :صدیق همیشه گل هندوانه را بخور. یکهو در یک عملیات انتهاری پرید و گل هندوانه را برید و نوش جان کرد تا مبادا وصیت آقا جان روی زمین بماند.?… بیشتر »