17 مرداد 1396
تخم هندوانه افتاده بود کنار راه پله و فکر میکرد که دیگر آخر کار است. نا امید همان گوشه خوابیده بود و گریه میکرد. آخر به هیچ وجه امکان نداشت که بتواند بزرگ شود و مادر شود و هزاران بچه مثل خودش به دنیا بیاورد. شب که خوابیده بود ناگهان باران بارید. با آب… بیشتر »
نظر دهید »