07 آبان 1400
از هر دری که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان؛ وین راه بینهایت بسم الله به هر دری زدهایم تا به شما برسیم آقاجان! اما هرچه می دویم دورتر میشویم. به گمانم راه را اشتباه انتخاب کرده باشیم. اگرنه این همه دوری مگر امکان دارد؟! دویدن بیامان به سمت… بیشتر »
نظر دهید »
27 مرداد 1398
دارد عید غدیر از راه میرسد و هر روز نبودنت بیشتر از روزهای قبل خودش را نشانم میدهد. چگونه تاب بیاورم روزها و سالها که میرود و تو نیستی؟ عید بیاید و پسر فاطمه در پس پرده غیبت باشد؟ این چه روزگار غریبی است؟ جشن ریاست و امامت و ولایت و ولیعهدی پدر آدم… بیشتر »
18 اردیبهشت 1398
السلام علیک حین تُصبِح و تُمسی سلام برتو هنگام صبح و عصر! هنگامهی غروب آفتاب، نیمه شب. نَفَسم. بدون تو چطور زندهام؟ نمیدانم! بیشتر »
28 تیر 1397
امشب یکهو سر از دریا دراوردم. به خودم که آمدم در غروب داشتم دریا را طی میکردم و از ساحل دور میشدم. حس غریبی داشت. لذت سواری کردن روی قایق و اینکه اینجا در وسط دریا از همه چیز رها میشوی و فقط خدا باقی میماند و بس! خیلی شیرین بود. یک لحظه با خودم… بیشتر »